محمود جعفريان از کارشناسان ضدشورش رژيم شاه که پس از انقلاب، محاکمه و اعدام شد ـ، اعتراف ميکند که آنچه به آن نام کوير داده بودند، در واقع باندهايي بود که پيش از انقلاب توسط سيا و با موافقت مستقيم شاه براي مواقع ضروري ساخته شده بود و از امکانات فرود برخوردار بود. هرچند نيروي هوايي پس از انقلاب قصد داشت اين باندها را تخريب کند، ولي به علت بههمريختگي ساختار اداري [!] هيچ اقدامي در اين زمينه انجام نشد.
قدم بعدي براي نجات گروگانها برداشته شد. يکي از مکانهاي احتمالي براي فرود آمدن گروه نجات، کويري بود در حدود سيصدکيلومتري جنوب تهران که اجازه دادم هواپيمايي کوچک براي بررسي استقامت و سطح خاک، به آنجا پرواز کند. روز سيزدهم فروردين[1] گزارش دادند هواپيماي کوچک ماموريت خود را با موفقيت انجام داده و بدون اينکه ديده يا شناسايي شود، بازگشته است. تصميم گرفتيم برنامهي گروه نجات را کامل کنيم. بيست و دوم فروردين[2] به همراه مشاورين طراز اولم، برنامهي نجات را مرور کرديم. در آن جلسه، در کنار من، مانديل[3]، براون، برژينسکي، وارن کريستوفر[4]، استانسفيلد ترنر[5]، ژنرال ديويد جونز[6]، هاميلتون جوردن[7] و جودي پاول[8] حضور داشتند. همه روي ضرورت عمليات متفق بودند. ونس که به يک مرخصي فوري رفته بود[9]، پس از بازگشت، به تصميم ما اعتراض کرد، ولي سايرين روي نظر پيشين خود ايستادگي کردند.
با مسئوليت من
عصر بيست و هفتم فروردين[10]، براي بررسي کامل عمليات، در اطاق وضعيت[11] تشکيل جلسه داديم[12]. در اين جلسه که دوساعت و نيم به طول انجاميد، ژنرال جيمز وات[13]، ژنرال فيليپ گاست و سرهنگ چارلز بکويث[14] که رهبري عمليات را بر عهده داشتند، حضور داشتند. پس از رفع ابهامها، ضمن قبول و تاييد کامل طرحشان، دستور دادم که آن را به مرحلهي اجرا در آورند[15]. هواپيماهاي ما در مصر و عمان که دوست ما و همجوار ايران بودند، مستقر شدند، بدون اينکه رهبران اين دو کشور از هدف اصلي ما اطلاع داشته باشند.
يک دوست خوب
به اطلاعاتي در مورد مکان نگهداري گروگانها نياز داشتيم که زنان و سياهپوستاني که ابتدا آزاد شده بودند، نتوانستند کمکي به ما کنند. ولي يکي از عوامل ما که نميتوانم نام او را افشا کنم، توانست محل دقيق هر يک از گروگانها، تعداد محافظين، خصوصيات آنها و برنامهي روزانهي گروگانها و محافظينشان را دراختيار ما بگذارد[16]. بنا بر اطلاعاتِ عوامل پوششي ما در تهران که در قالبهاي بازرگان، خبرنگار و … به ايران سفر کرده بودند، از جديت و دقت محافظين گروگانها و محوطهي سفارت کاسته شده بود و يک حملهي غافلگيرانه، موفقيتآميز به نظر ميرسيد.
جادهي دردسرساز
مشکل اساسي ما عبور از دريا و کشورهايي بود که در مسير ما تا تهران قرار داشتند. براي رفع اين مشکل قرار شد شش بالگرد بزرگ[17] را به اضافهي دو بالگرد پشتيباني، به کوير دورافتادهي جنوب تهران موسوم به صحراي شماره يک منتقل کنيم[18]. تنها نقطه ضعف اين مکان، جادهي متروکهاي بود که از نزديکي آنجا ميگذشت و به ندرت مورد استفاده قرار ميگرفت. گروه نجات[19] اين آمادگي را داشت که حين عمليات، جاده را مسدود و عابرين را متوقف کند. به ايشان دستور داده بودم که از خونريزي خودداري کنند[20].
طرح کلي[21]
با آغاز عمليات، شش فروند هواپيماي C130[22]، حامل نود نفر عضو گروه نجات[23]، به بالگردها ميپيوست[24] و بالگردها، افراد و تجهيزات را به يکي از کوههاي اطراف تهران[25] ميبردند و تا صبح روز بعد همانجا پنهان ميشدند. گروه نجات با کاميون به محل نگهداري گروگانها ميرفت و پس از رهايي ايشان، ايران را با استفاده از هواپيماهاي C140[26] به مقصد عربستان ترک ميکرد[27]. هرچند محرمانهماندن عمليات، يکي از لوازم موفقيت آن بود[28]، ولي مجبور شديم قضيه را با سران انگلستان که به نوعي از ماجرا با خبر شده بودند، در ميان بگذاريم[29]. چهارشنبه سيزدهم ارديبهشت[30] آخرين گزارش اطلاعاتي را دريافت کردم که حاکي از خوشبيني عوامل ما در تهران نسبت به موفقيت عمليات بود. هرچند علاقه داشتم ماجرا را شخصاً پيگيري کنم، ولي براي حفظ ظاهر مجبور شدم برنامهي روزانهام را بدون تغيير دنبال کنم[31]. از برژينسکي خواستم مرا لحظه به لحظه در جريان امر قرار دهد.
شکست در ابتداي کار
عمليات شروع شد و بالگردها به صحراي شمارهي يک منتقل شدند. اما گزارش رسيد با گردباد شديد محلي مواجه شدهاند و يکي از آنها به علت نقص فني از کار افتاده است. يکي ديگر هم به علت خرابي، در صحراي جنوبي منطقه رها شده بود. سرانجام يکي ديگر از بالگردها هم از کار افتاد و ما کمتر از شش بالگرد مورد نياز را در اختيار داشتيم. براون، بکويث و وات عقيده داشتند که بايستي عمليات را هرچه سريعتر لغو کنيم. در نهايت ساعت 16:57، دستور لغو عمليات صادر شد. حين عمليات براي بازگشت، يکي از بالگردها با يک هواپيما برخورد کرد و هشت نفر از افراد ما از بين رفتند[32]. از فرط ناراحتي حالم به هم خود و فقط دعا ميکردم. ساير افراد با پنج هواپيماي C130 عازم مصيره[33] شدند[34]. به تنهايي در دفتر کوچک خود نشستم و فهرستي از کارهاي لازم را تهيه کردم. چند نکته مورد توجه بود، از جمله اينکه گروگانها و عوامل ما در تهران بايد مصون بمانند[35].
اتفاقات عجيب و ناگوار
هنوز هم از يادآوري خاطرات آن روز آزرده خاطر ميشوم. وقايع عجيب و ناگوار، شهامت گروه نجات، شرمساري ناشي از شکست و بالاتر از همه مرگ فاجعهآميز افراد ما در کوير، همه و همه در خاطرم نقش بسته است. در پيام تلويزيوني صبح روز بعد، تمام مسووليت را شخصاً به عهده گرفتم و آنچه را روي داده بود، تشريح کردم. روز نوزدهم ارديبهشت[36] نيز مجلس ترحيمي در قبرستان ملي آرلينگتون براي هشت نظامي کشتهشده در ايران برگزار کرديم. هرچند من کسي بودم که دستور اجراي اين عمليات را صادر کرده بودم، ولي خانوادههاي ايشان با شهامت و فداکاري با من روبرو شدند[37].
——————————————————————————–
[1] دوم آوريل. [2] يازدهم آوريل. [3] Walter Mondale. او معاون کارتر بود. [4] Waren Christopher. او معاون سايروس ونس (وزير امور خارجه) بود. [5] Stansfield Turner. او رييس سازمان اطلاعات مرکزي (سيا) بود. [6] David Jones. او رييس ستاد مشترک نيروهاي مسلح ايالات متحده بود. [7] به پيوست مراجعه کنيد. [8] Jody Powell. او سخنگوي مطبوعاتي کارتر بود. [9] سايروس ونس به دليل مسافرت به فلوريدا در اين جلسه حضور نداشت. [کيهزا، 22] [10] شانزدهم آوريل. [11] اتاقي در طبقهي همکف کاخ سفيد که به بهترين و پيشرفتهترين وسايل ارتباطي روز دنيا مجهز است. [جردن، 15] اتاق وضعيت، کوچک بود، شايد در حدود 5 متر در 6 متر و پنجره هم نداشت. [بکويث، 11] [12] پنجهي عقاب ((Eagle Claw نام رمز اين ماموريت بود. [بکويث، 393] جالب اينجاست که نام رمز خود بکويث در اين ماموريت، عقاب است. [و] [13] James Vaught. او فرماندهي نيروي اجرايي عمليات بود. [14] به پيوست مراجعه کنيد. [15] کارتر به خوبي ميدانست بر اساس قانون اختيارات جنگي، او مجبور است پيش از اعزام نيرو به خارج از کشور، با کنگره مشورت کند و اينگونه تصميمگيري، خارج از حيطهي اختيارات اوست؛ اما مطمئن بود پس از اجراي پيروزمندانهي عمليات، کسي مساله را دنبال نميکند. [کيهزا، 3] [16] منابع مختلف، بر همکاري بعضي ايرانيان داخل و خارج از کشور در طراحي و اجراي عمليات، تاکيد ميکنند و روزنامهنگاران نزديک به کاخ سفيد نيز از بنيصدر و قطبزاده نام ميبرند. [کيهزا، 82] [17] براي اين ماموريت، پس از بررسي نمونههاي مختلف، بالگرد سي استاليون RH53D نيروي دريايي که به اسب دريايي هم شهرت داشت انتخاب شد. اين بالگرد که بزرگترين بالگرد ارتش هم هست، براي ماموريت جمعآوري مين دريايي ساخته شده و حضور آن روي ناو هواپيمابر شکبرانگيز نبود. [بکويث، 236] بالگردهاي انتخاب شده در مواردي بهينه شدند. از جمله اينکه، دندهي مينجمعکن آنها برداشته شد و مخازن سوخت يدکي براي افزايش بُرد حرکتي آنها تا بيش از دويست مايل دريايي، روي آنها نصب شد. [بکويث، 340] اين بالگردها، که به «جولي گرين جوينت» معروفند، از سال 1973 [1351] و در آخرين مراحل جنگ ويتنام، به خدمت گرفته شدند. نوع دريايي اين بالگردها، سياستاليون ناميده ميشود و با دو موتور ساخت جنرالالکتريک ميتواند سي و هفت نفر با تجهيزات را با سرعتي برابر سيصد و پانزده کيلومتر در ساعت جابجا کند. دامنهي پرواز اين بالگرد، هزار و صد و چهل کيلومتر است و ميتواند در حين پرواز سوختگيري کند. در مانورهاي آزمايشي، اين بالگرد توانست فاصلهي سواحل شرقي و غربي آمريکا را يکسره بدون سوختگيري طي کند و با سوختگيري از اقيانوس اطلس ميگذرد. اين بالگردها، براي اين عمليات به ابزارهاي نوين پرواز شبانه مجهز شده بودند. [کيهزا، 42] ادواردو آنيلي، فرزند خانوادهي آنيلي که شيعه بود و در سال 1379 به صورت مشکوکي به شهادت رسيد، ميگويد در ديداري از يکي از کارخانههاي هوايي ايالات متحده (وي به سبب موقعيت ويژهي خانوادگي و اينکه خانوادهي وي صاحب يک کارخانهي ساخت بالگرد هم بودهاند، از برخي صنايع نظامي آمريکا بازديد کرده بود)، پس از اينکه افسر راهنما توضيحاتي دربارهي محصولات آن کارخانه داد و بالگرد RH53D را به عنوان بهترين در دنيا معرفي کرد، از او پرسيدم پس چرا اين بالگرد در طبس شکست خورد؟ پاسخ داد: «خداي آنها از ارتش ما قويتر است.» [و] [18] محمود جعفريان ـ از کارشناسان ضدشورش رژيم شاه که پس از انقلاب، محاکمه و اعدام شد ـ، اعتراف ميکند که آنچه به آن نام کوير داده بودند، در واقع باندهايي بود که پيش از انقلاب توسط سيا و با موافقت مستقيم شاه براي مواقع ضروري ساخته شده بود و از امکانات فرود برخوردار بود. هرچند نيروي هوايي پس از انقلاب قصد داشت اين باندها را تخريب کند، ولي به علت بههمريختگي ساختار اداري [!] هيچ اقدامي در اين زمينه انجام نشد. [کيهزا، 37] [19] نيروي عملکننده در عمليات موسوم به «دلتا»، زير نظر فرماندهي ستاد مشترک ارتش آمريکا و به سرپرستي سرهنگ بکويث تشکيل شده بود. اين گروه در سال 1977 [1355] با هدف پرورش افرادي که قادر به انجام هر کاري باشند و با هر سلاحي نيز بتوانند کار کنند، سازماندهي شد. براي تربيت اين نيرو، از مربيان آمريکايي، انگليسي، [فرانسوي،] آلماني و اسراييلي استفاده ميشد. [کيهزا، 12 و 13] آموزشهاي اين نيرو، هر چيزي، از تيراندازي با کلت و دوچرخهسواري گرفته تا لوکوموتيوراني و چتربازي را شامل ميشد. سربازان دلتا، از لحاظ تخصصهاي نظامي و غيرنظامي، در ارتش ايالات متحده بينظيرند. [و] [20] تمام پيشبينيها، نه براي مقابله با عواقب يک هجوم ساده که احتمالاً چند نفري هم در آن تلف شوند. بلکه براي يک جنگ تمامعيار انجام شده بود. [کيهزا، 149] کارتر گفته بود: «تا جايي که به من مربوط ميشود، سرهنگ بکويث تاييديهي مرا براي بهکارگيري هرگونه قوهي قهريهاي که براي نجات جان آمريکاييان لازم است، در اختيار دارد.» [بکويث، 399] [21] برژينسکي در کتاب خود با نام «انتخابهاي دشوار» در خصوص طرح اين عمليات چنين مينويسد: «طرح عمليات که هفتهها بررسي و تحليل شده بود، جمعاً دو روز (از بيست و چهارم تا بيست و ششم آوريل 1980 [چهارم تا ششم ارديبهشت 1359]) به طول ميانجاميد. شب اول، هشت بالگرد و شش هواپيماي C130، در عمق خاک ايران در وسط بيابان [براي اطلاع از ماهيت اين بيابان به پانويس شمارهي 18 مراجعه کنيد] فرود ميآمدند. بالگردها پس از سوختگيري شبانه، به نقطهاي در نزديکي تهران پرواز ميکردند و تمام روز را در انتظار فرا رسيدن شب در اين نقطه توقف مينمودند. حمله به سوي سفارت که محل نگهداري گروگانها بود، شب دوم با وسايل نقليهاي که قبلاً تدارک شده بود انجام ميگرفت و يک گروه جداگانه هم براي نجات بروس لينگن کاردار سفارت و دو تن از همکارانش به محل وزارت امور خارجهي ايران ميرفتند. برنامهي دقيقي براي ورود به ساختمان سفارت و آزاد ساختن گروگانها پيشبيني شده بود و گروگانها پس از رهايي و شايد به همراه چند اسير از اشغالکنندگان سفارت، به استاديومي که در نزديکي سفارت قرار داشت [ورزشگاه امجديه]، منتقل ميشدند و به وسيلهي بالگرد به فرودگاه مجاور [فرودگاه منظريه] پرواز ميکردند. قرار بود اين فرودگاه، شبانه به وسيلهي يک گروه تکاور اشغال شود و گروگانها و تکاوران با هواپيماهاي مستقر در فرودگاه به پرواز درآيند. انجام تمام مراحل عمليات در تاريکي شب پيشبيني شده بود و با تمرينهاي مکرر براي اين عمليات به وسيلهي گروه ورزيدهاي که داوطلب انجام اين ماموريت شده بودند، همهي ما به نتيجهي آن اميدوار بوديم.» [ستوده و کاوياني، 128] [22] هواپيماهاي هرکولس C130 ميتواند دو تانک و يک جيپ، يا دويست سرباز با تجهيزات، يا چند فروند هواپيما و بالگرد مونتاژشدني را حمل کند. حداکثر سرعت اين هواپيماها ششصد کيلومتر در ساعت است. [کيهزا، 31] [23] اين تعداد، فقط تکاوران دلتا را شامل ميشود. هرچند برخي عدهي آنها را ييش از صد نفر دانستهاند. [کيهزا، 55] به نظر من، حضور دست کم هفتاد تکاور دلتا در اين ماموريت، ضروري بود. [بکويث، 339] بعدها به اين نتجه رسيديم که براي اجراي کل ماموريت، به نود و دو تکاور نياز داريم. [بکويث، 354] در مجموع، بيش از سيصد نفر [اعم از تکاور، تکنسين پرواز، راهنما و … . و] در اين عمليات شرکت داشتند. [کيهزا، 142] [24] در عمل، بالگردها به علت وضعيت جوي و نقص فني، ديرتر از هواپيماها به محل رسيدند. [کيهزا، 36] [25] شهر گرمسار در حدود هشتاد کيلومتري تهران. [کيهزا، 142] [26] احتمالاً اشتباه چاپي است. واژهي درست هواپيماي C141 معروف به Star Lifter است که توانايي جابجايي نفرات بيشتري نسبت به هواپيماي C130 را دارد. و] [27] به نظر ميرسد فرودگاه مهرآباد، ستاد مرکزي نيروي هوايي، محل سکونت امام خميني در شهر قم و مراکز مخابراتي تهران، بخشي از اهداف عمليات بوده که با شکست آن در مراحل اول، مسکوت مانده است. [کيهزا، 152] [28] براي اجراي اين عمليات، از کمک کشورهاي عمان، عربستان سعودي، مصر، ترکيه، يونان، انگلستان، عراق و شايد اسراييل بهره برده شده است. هرچند شايد سران اين کشورها از جزييات امر مطلع نبودهاند. به نظر ميرسد شوروي نيز از اين عمليات مطلع ميشود، ولي به دلايلي که کاملاً مشخص نيست، واکنش خشني نشان نميدهد. [کيهزا، 89 ـ 91] چهار روز پيش از آغاز عمليات، يعني در تاريخ يکشنبه بيستم آوريل 1980 [سي و يکم فروردين 1359] يکي از نشريات آمريکايي به نام هوستون کرونيکل(Houston Chronicle) در سرمقالهي خود به قلم يکي از اعضاي سيا به نام ميلز کاپلند (Mills Copland) به اين موضوع اشاره ميکند که امکان يک حملهي برقآسا جهت آزادي گروگانها وجود دارد. در بخشهايي از سرمقاله هم به ويژگيهاي اين ماموريت احتمالي اشاره ميشود که بعداً مشخص ميشود بسيار شبيه به واقعيت بوده است. [ستوده و کاوياني، 128] ادعاهايي نيز مبني بر همکاري يک گروه تکاور آلماني در عمليات مطرح شده است که دليلي بر درستي يا نادرستي آنها در دست نيست. [و] [29] انگليسيها نيز اين امر را تاييد ميکنند. [و] [30] بيست و سوم آوريل. [31] يکي از برنامههاي کارتر در آن روز، ملاقات با شيمون پرز [رهبر اپوزيسيون اسراييل در آن روز که بعدها نخستوزير رژيم صهيونيستي شد] بود. ديدار با مردي که رهبري عمليات افسانهاي انتبه ـ به قول عدهاي شاهکار اسراييلي ـ را به عهده داشته در چنين روزي، تصادف بيهمتايي است. [کيهزا، 2] در عمليات انتبه، که روز سهشنبه، سوم ژوئن 1976 [سيزدهم خرداد 1354] در فرودگاه انتبه در کشور اوگاندا انجام شد، تکاوران اسراييلي توانستند صد و هشت مسافر يک هواپيماي خطوط هوايي فرانسه را که توسط چريکهاي فلسطيني در مسير تلآويوـپاريس به گروگان گرفته شده بودند، نجات دهند. [ولز، 267] [32] چهار نفر ديگر هم به شدت زخمي ميشوند. [کيهزا، 59] بکويث ميگويد: «آنجا نشستم و گريه کردم.» [ستوده و کاوياني، 144] [33] جزيرهي کوچکي متعلق به شيخنشين عمان. [34] اعضاي گروه، نود و هفت نفر بودند که پس از کشته شدن هشت نفر در صحراي طبس، هشتاد و نه نفر باقيمانده از ايران خارج شدند. [جردن، 175] [35] پانزده دقيقه پس از انتشار خبر باقيماندن برخي اسناد در بالگردهاي جامانده در کوير، چند فروند از هواپيماهاي نيروي هوايي ارتش ايران، بالگردها را به بهانهي جلوگيري از فرار آمريکاييان باقيمانده در کوير [!]، بمباران ميکنند. هرچند همهي اسناد و تجهيزات منهدم نميشود. [در اين عمليات خائنانه، شهيد محمد منتظرقائم ـ فرماندهي سپاه يزد ـ به همراه دو پاسدار ديگر به شهادت ميرسند] تيمسار باقري (فرماندهي وقت نيروي هوايي ارتش) پس از مدتي استعفا ميدهد. [و] [36] نهم ماه مي. [37] کمکم اين شايعه قوت گرفته بود که کارتر عليرغم مخالفت فرماندهي گروه نجات ماموريت آنها را لغو کرده و مسوول واقعي فاجعهي طبس، خود اوست. [جردن، 176] بکويث اين مطلب را انکار ميکند و ادامهي عمليات به آن شکل را ناممکن ميداند. [و]نشاني همين مطلب در پايگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامي:
http://www.irdc.ir/article.asp?id=1372
نویسنده » محمد عرب زاده » 19 مرداد 1387