
شاه گفت:نميدانم كه چرا وضع كشورم اين طور به هم ريخت
خبرگزاري فارس: شاه با چنان حالتي از نوميدي و درماندگي سخن ميگفت كه دلم برايش سوخت. شاه ادامه داد: «راستش را بخواهيد خود من هم درست نميدانم كه چرا وضع كشور من اين طور بهم ريخت. ناگهان و در عرض دو ماه موج برگشت و همه شعار مرگ بر شاه دادند… واقعاً هم نميدانم چرا اينطور شد!»
*سهشنبه 11 دسامبر 1979 (20 آذر 1358)
روز بسيار سرد و خشكي بود و با كمي تأخير در اتومبيل خود به طرف كاخ سفيد حركت ميكردم. مأمورين اطلاعاتي كاخ سفيد از راديو اتومبيل به من پيغام دادند كه رئيس جمهوري ميخواهد شما را ببيند. به محض ورود به كاخ سفيد به دفتر ايشان برويد.
بيش از سيزده سال بود كه با كارتر كار ميكرديم و روابط ما از مرز رئيس و مرئوس گذشته و به رفاقت و دوستي رسيده بود. با وجود اين هر وقت اينطور و با نوعي شتابزدگي از طرف او احضار ميشدم قلبم فرو ميريخت و احساس مي كرديم مشكلي پيش آمده است.
چند دقيقه بعد مأمور اطلاعاتي كاخ سفيد دوباره به وسيله راديو سراغ مرا گرفت و از راننده پرسيد چقدر با كاخ سفيد فاصله دارد. راننده جواب مأمور اطلاعاتي را داد و بعد رو به من كرده گفت «آقاي جوردن پرزيدنت كارتر خيلي براي ديدن شما عجله دارد.»
گفتم «همين طور است، ولي فكر نميكنم خبر خوشي براي من داشته باشد.»
به محض ورود به كاخ كيفم را در دفترم انداخته شتابان به طرف دفتر رئيس جمهوري رفتم. كارتر در پشت ميز خود در اطاق بيضي شكل نشسته بود و كاغذي را ميخواند. وقتيكه وارد اطاق شده و سلام كردم كارتر سر را از روي كاغذي كه ميخواند برداشته به ساعت خود نگاه كرد و گفت «عصر بخير آقاي جوردن – تقريبا ساعت نه و چهل و پنج دقيقه است!».
البته اين اولين باري نبود كه رئيس جمهوري دير آمد مرا به من تذكر ميداد. كارتر اين مشكل را با بعضي از همكاران ديگر خود هم داشت، زيرا خود او هميشه صبح زود پشت ميز كارش حاضر ميشد و كمتر كسي ميتوانست در اين ساعت خود را به دفتر كارش برساند.
به شوخي گفتم «آقاي رئيس جمهور، فكر ميكنم مردم آمريكا از اينكه حداقل يكي از اعضاي كاخ سفيد خواب راحتي ميكند ناراضي نباشند. اگر خود شما هم هشت ساعت در شبانهروز ميخوابيديد خيلي از مشكلات پيش نميآمد.»
كارتر تبسمي كرد ولي بلافاصله قيافهاي جدي به خود گرفت و گفت «من امروز از ونس گزارشي درباره مسئله شاه و مشكل يافتن كشوريكه به او پناه بدهد دريافت كردم. او به هر دري زده نتيجهاي به دست نياورده و جز مصر هيچ كشوري حاضر به پذيرفتن شاه نيست. در اين مورد با غربال ( سفير مصر در آمريكا) و مبارك (معاون سادات) مذاكره كردم، آنها هم ميگويند سادات بيشتر روي احساسات و عواطف شخصي خود ميخواهد شاه را به مصر دعوت كند و مسافرت شاه به مصر مشكلاتي براي او به وجود خواهد آورد. مخالفت مكزيك با مراجعت شاه به آن كشور ساير كشورها را هم به تأمل واداشته است. كشورهاي اروپايي هم كه شاه علاقمند است به آنجا برود هم روابطي با ايران دارند و محتاج نفت ايران هستند و هم ميترسند براي ديپلماتها و اتباع خودشان در ايران خطري پيش بيايد».
در تمام مدتي كه رئيس جمهوري صحبت ميكرد من پيش خود فكر ميكردم اين مطالب چه ارتباطي به كار من دارد و براي حل اين مسئله چه كاري از دست من برميآيد تا اينكه كارتر سر صحبت را باز كرد و گفت «ما بايد هر طوري شده راهي براي خروج شاه از آمريكا پيدا كنيم. آيا شما نميتوانيد با توريخوس درباره اين موضوع صحبت كنيد و موافقت او را براي مسافرت شاه به پاناما بگيرد؟».
سؤال كارتر براي من غافلگيركننده بود. هم از اين نظر كه چرا پاناما را براي اقامت شاه در نظر گرفتهاند و هم از اين جهت كه من چه نقشي در اين ميان ميتوانم بازي كنم. درست است كه من در جريان مذاكرات مربوط به عقد قرارداد كانال پاناما خيلي به ژنرال عمر توريخوس مرد نيرومند پاناما نزديك شده و محبت و علاقه او را به خود جلب كرده بودم، ولي اين دوستي كوتاه مدت و مصلحتي براي حل چنين مشكلي كفايت نميكرد.
در پاسخ سؤال رئيس جمهوري گفتم «من نميدانم تا چه اندازه ميتوانم نظر توريخوس را براي پذيرفتن شاه جلب كنم.. به علاوه موضوع را بايد از ديد پاناماييها و منافع خود آنها بررسي كرد.»
كارتر گفت «پاناما قبل از رفتن شاه به مكزيك و پيش از ماجراي گروگانگيري هم حاضر به پذيرفتن شاه شده بود و هنوز هم ممكن است اين آمادگي را داشته باشد. پاناما به نفت ايران وابسته نيست و فكر نميكنم حتي سفارتخانهاي در ايران داشته باشد.»
من گفتم «ولي اين نكته را هم در نظر بگيريد كه كشتيهاي تجارتي و نفتكش زيادي در دنيا با پرچم پاناما رفتوآمد ميكنند و كانال پاناما هم از
نقاط آسيبپذير دنيا است. با وجود اين بعيد نيست توريخس فقط براي كمك به رهايي گروگان هاي آمريكايي تقاضاي ما را رد نكند.
كارتر سكوت كرد و ظاهرا منتظر پيشنهاد من درباره چگونگي تماس با توريخوس و طرح مسئله بود ولي من هنوز به مشكلات توريخوس فكر ميكردم و گفتم توريخوس احتمالا با پذيرفتن شاه از طرف گروههاي چپ داخلي و بعضي از كشورهاي آمريكاي لاتين مورد حمله قرار خواهد گرفت و به نوكري آمريكا متهم خواهد شد.
كارتر گفت همه اين مشكلات را ميدانم ولي اگر توريخوس قصد كمك به ما را داشته باشد اين جرأت و مردانگي را دارد كه همه اين مسائل را ناديده بگيرد و با مسافرت شاه به پاناما موافقت كند. اما مسئله مهم اين است كه چگونه احساسات توريخوس را در اين مورد تحريك كنيم و او را تحت تأثير قرار دهيم.
ضمن بحث درباره اينكه چگونه توريخوس را تحت تأثير قرار دهيم رئيس جمهوري گفت او بايد اهميت موضوع را از نظر ما درك كند و به همين جهت مذاكره تلفني با او بدترين كار ممكن است. چون موضوع راخيلي مهم تلقي نخواهد كرد و به علاوه جواب منفي دادن با تلفن هم كار بسيار اساني است. كارتر سپس با تأكيد گفت هام اين موضوع براي ما خيلي اهميت دارد اگر توريخوس هم با مسافرت شاه به كشورش موافقت نكند ما ناچاريم شاه را در آمريكا نگاه داريم و با ماندن او در اينجا هيچ مشكلي حل نخواهد شد. تو بايد شخصا به پاناما بروي و اين كار را حضوري با توريخوس حل كني.
من در حالي كه سعي ميكردم ناراحتي و هيجان خود را پنهان كنم گفتم هر كاري از دستم برميآيد خواهم كرد. كارتر گفت از نظر او هيچ كاري مهمتر و فوري تر از مسافرت من به پاناما نيست و تأكيد كرد هرچه زودتر به پاناما حركت كنم. رئيس جمهوري در ضمن متذكر شد كه اين مأموريت كاملا سري است و اگر اين موضوع فاش شود خيلي به حيثيت آمريكا لطمه خواهد خورد.
با توجه به توصيه كارتر موضوع مأموريت و مقصد خود را حتي از منشي محرم و مورد اعتماد خود الئانور هم پنهان نگاه داشتم و به او گفتم من براي مأموريتي از طرف رئيس جمهوري به خارج ميروم ولي هيچكس نبايد از اين موضوع مطلع شود. بعد تلفن قرمز رنگ خود راكه براي مكالمات محرمانه و خصوصي از آن استفاده ميكردم و ميدانستم كه از خطر كنترل و ضبط مصون است برداشتم و از هارولد براون وزير دفاع خواستم كه هواپيماي جت نظامي كوچك براي مسافرت به طرف جنوب در اختيار من بگذارد. در مسافرتهاي عادي من هميشه در قسمت توريستي هواپيماهاي مسافربري براي خود جا رزرو ميكردم ولي در اين مأموريت نميتوانستم از هواپيماهاي تجارتي استفاده كنم.
بعد از تهيه مقدمات سفر به آمبر-موس سفيرمان در پاناما تلفن كرم و از او خواستم يك وقت ملاقات خصوصي براي من از ژنرال توريخوس بگيرد. به آمبلر گفتم كه نميتوانم درباره جزييات موضوع توضيح دهم. فقط ضمن تقاضاي تعيين وقت از ژنرال به او بگويد كه پيغام مهمي از طرف رئيس جمهوري براي او دارم زمان تقريبي وورد خود را به پاناما به آمبلر اطلاع دادم و تأكيد كردم كه موضوع اين مسافرت و ملاقات من با ژنرال بايد كاملا محرمانه بماند.
گفتگوي تلفني من با پاناما تازه تمام شده بود كه مانديل (معاون رئيس جمهوري) بدون اطلاع قبلي وارد اطاق من شد و درباره برنامه مبارزات انتخاباتي آينده سوالايت از من كرد. به مانديل گفتم كه متأسفانه آمادگي پاسخ به اين سوالات راندارم. چون براي انجام يك مأموريت محرمانه از طرف رئيس جمهوري عازم پانام هستم.
كارتر به معاون خود از هر جهت اعتماد داشت و به همين دليل لازم نبود موضوع مسافرت من از او هم پنهان نگاه داشته شود. مانديل از اينكه رئيس جمهوري به پيشنهاد او توجه كرده و در فكر چاره اي براي خروج شاه از آمريكاست خوشحال شد و گفت اميدوارم رفتن شاه از آمريكا راه را براي حل مشكل گروگانها باز كند و آنها تا كريسمس نزد خانوادههاي خود برگردند. مانديل افزود كريسمس نقطه عطفي است و اگر تا آن تاريخ هم گروگانها آزاد نشوند خشم مردم آمريكا دامنگير خود ما هم خواهد شد.
پس از خداحافظي با مانديل با عجله به خانه رفتيم و چمدان كوچكي براي خود بسته عازم فرودگاه نظامي آندروز شدم. هواپيما منتظر من بود و ساعتي بعد به سوي پاناما پرواز مي كردم.
پس از سوار شدن به هواپيمانگراني شديدي از اينكه راز سفر سري من قبل از انجام اين مأموريت فاش شود بر من غلبه كرد. پيش خود گفتم اگر خلبان يا يكي از خدمه اين هواپيما موضوع مسافرت مرا فاش كند و قضيه پيش از انتقال شاه به پامانا برملا شود چه پيش خواهد آمد؟ وقتي كه اين خبر به تهران برسد هيچ بعيد نيست كه اولتيماتوم تازهاي به ما داده شود و تهديدمان كنند كه اگر شاه را به پناهگاه تازهاي منتقل كنيم گروگانها را خواهند كشت! با اين خيالات نگران كننده كاغذي گرفتم و روي آن خطاب به خلبان هواپيما نوشتم جناب سرهنگ. من براي انجام يك مأموريت سري و حساس از طرف رئيس جمهوري به پاناما ميروم و موفقيت اين مأموريت تا حدود زيادي به سري بودن و فاش نشدن آن بستگي دارد. اميدوارم كه هيچكس جز شما و خدمه اين هواپيما از موضوع مسافرت مطلع نشود هاميلتون جوردن.
خلبان نامه راخواند و امضا كرد و آن را براي ملاحظه و امضا براي كليه خدمه هواپيما فرستاد. چند دقيقه بعد نامه مرا با امضاي خلبان و خدمه هواپيما براي خود من فرستاد و تا پايان سفر هيچكس سوالي درباره موضوع اين مسافرت از من نكرد.
پس از رفع نگراني درباره اين موضوع به فكر افتادم چگونه موضوع را با ژنرال توريخوس در ميان بگذارم تا بتوانم موافقت او را با انتقال شاه به پاناما جلب كنم. كاغذي برداشتم و خطي وسط آن كشيدم و دلايل احتمالي موافقت يا مخالفت توريخوس را با مسافرت شاه به پاناما در طرفين اين خط نوشتم.
در ستون مثبت دلايل اميدواري خود را درباره امكان پذيرفتن شاه به پاناما از طرف توريخوس به شرح زير يادداشت كردم:
1- توريخوس ممكن است به خاطر كمك به كارتر و عواطف شخصي نسبت به او با پذيرفتن شاه به پاناما موافقت كند. كارتر با انعطاف در قبول شرايط پاناما براي امضاي قرارداد مربوط به آينده كانال پاناما به تحكيم موقعيت توريخوس كمك زيادي كرده و حالا فرصتي براي تحكيم اين دوستي پيش آمده بود.
2- حفظ روابط نزديك و دوستانه با آمريكا از نظر سياسي و اقتصادي براي پاناما حائز اهميت زيادي بود و پاناما ميتوانست با تحكيم اين روابط از موقعيت برتري در آمريكاي مركزي برخوردار شود.
3- پذيرفتن شاه در پاناما و جنجال سياسي كه در اطراف آن برپا ميشد توجه افكار عمومي مردم جهان را به طرف پاناما و شخص توريخوس جلب ميكرد و ژنرال عاشق جنجالهاي سياسي بود.
4- سابقه پاناما در پذيرفتن پناهندگان سياسي هم از نكات مثبت و اميدواركننده در اين ماجرا بود. پاناما از هر كشور ديگر آمريكاي لاتين در گذشته از پناهندگان خارجي استقبال كرده و در مورد شاه نيز ميتوانست از همين سابقه و سنت پيروي كند.
اما در ستون منفي هم دلايلي به شرح زير درباره امكان رد تقاضاي ما از طرف پاناما نوشته بودم:
1- منافع دريانوردي پاناما ممكن است با پناه دادن به شاه آسيب ببيند. بسياري از كشتيهاي تجارتي و نفتكش دنيابا پرچم پاناما در درياها حركت مي كنند و با پذيرفتن شاه در پاناما ممكن است در معرض تهديد قرار بگيرند.
2- خطر خرابكاري در كانال پاناما كه يك آبراه حياتي براي پاناما و ديناست رهبر نظامي پاناما را در مورد پذيرفتن شاه به تأمل واخواهد داتش.
3- مشكلات سياسي كه حضور شاه در پاناما براي خود توريخوس به وجود خواهد آورد گروههاي چپ و عناصر ضد آمريكايي در پاناما و كشورهاي ديگر آمريكاي لاتين رهبران پاناما را متهم خواهند كرد كه آلت دست آمريكا شده و به منافع آمريكا خدمت ميكنند.
4- لطمهاي كه حضور شاه در پاناما به موقعيت اين كشور در جهان سوم خواهد زد توريخوس تاكنون توانسته است حل اختلافات خود با آمريكا و برقراري روابط دوستانه با جهان غرب موقعيت خود را در ميان كشورهاي جهان سوم و حتي ممالك تندرو آمريكاي لاتين مانند كوبا حفظ كند و كارتر و فيدل كاسترو را دريك زمان دوستان خوب خود بنامد. آيا توريخوس حضور شاه را در پاناما براي موقعيت خوددر كشورهاي جهان سوم زيانبخش تشخيص نخواهد داد؟
در مقايسه دو ستون مثبت و منفي بار ستون منفي را سنگينتر يافتم. با وجود اين اميد من به روحيه خاص نظامي و غيرقابل پيش بيني شخص توريخوس بود و فكر ميكردم با همه عوامل منفي كه دراين معادله به چشم ميخورد در حل اين مشكل به «ديكتاتور پاناما» بيش از «متحدين» خود در ساير نقاط جهان ميتوانيم اميدوار باشيم زيرا متحدين ما در موارد متعدد نشان دادهاند كه جز به منافع خاص خود به چيز ديگري نميانديشند.
پس از توقف كوتاهي در پايگاه هوايي «هومستد» فلوريدا و يك پرواز چهار ساعته به پاناما ساعت 9 و چهل و پنج دقيقه شب به فرودگاه پاناما رسيديم. آمبلرموس در فرودگاه منتظر من بود به محض اينكه در اتومبيل نشستيم گفت با ژنرال توريخوس صحبت كرده و او همين امشب منتظر من است.
وقتي كه شروع به صحبت كردم و ميخواستم موضوع و دليل مسافرت خود را به آمبلر بگويم او گفت «بگذار من حدس بزنم. شما براي ترتيب مسافرت شاه به پاناما به اينجا آمدهايد»!
از تيزهوشي آمبلر متحير شدم و گفتم حدس شما درست است حالا حدس بزنيد آيا ژنرال توريخوس با تقاضاي من موافقت خواهد كرد يانه.
آمبلر گفت به اين موضوع خوشبين است و با تجاربي كه از اخلاق و روحيات توريخوس داشت به من گفت كه چطور با او صحبت كنم تا زودتر به نتيجه برسم.
توريخوس در نقاط مختلف پاناما هشت تا ده خانه براي اقامت خود داشت كه بعضي از آنها ملك شخصي او و بعضي متعلق به دوستانش بود. معمولا كمتر كسي ميدانست كه او در كدام يك از اين خانهها اقامت دارد و يك بار وقتي علت اين كار را از او پرسيدم گفت: من مي خواهم در همه جاي پاناما از احوال و افكار مردم با خبر باشم! و بعد به شوخي گفت با اين كار دشمنان من هم سردرگم ميشوند . وقتي كه آنها نميدانند من كجا هستم چطور ميتوانيد مرا ساقط كنند؟!
اتومبيل ما در مقابل يك ساختمان مدرن به سبك اسپانيولي در يك خيابان ساحلي پاناماسيتي توقف كرد و من در زير نور مهتاب خانه روي گونزالس يكي از بازرگانان معروف پاناما و دوست نزديك توريخوس راشناختم. من قبلا در جريان امضاي قرارداد كانال پاناما در همين خانه چند بار باتوريخوس ملاقات و مذاكره كرده بودم.
وقتي كه وارد خانه شديم توريخوس با يك شلوار سفيد و پيراهن سفيد گلدوزي شده مخصوص پاناما در حاليكه گيلاس مشروبي بدست داشت از ما استقبال كرد. چوچو ماتينز محافظ مخصوص و مترجم او هم همراهش بود. چوچو علاوه بر اينكه به چند زبان مسلط بود شعر هم مي گفت و درباره ماركسيسم مطالعات زيادي اشت.
براي اينكه محبت و دوستي توريخوس را در روزهاي مذاكره براي انعقاد قرارداد كانال پاناما بياد او بياورم او رابا همان عنوان دوستانه و خودماني پاپا ژنرال كه در آن روزها در مذاكرات خصوصي با او به كار ميبردم خطاب كردم و با اشاره به چوچو به شوخي گفتم پاپا ژنرال باز هم كه اين كمونيست دورروبر شما پرسه ميزند!
چوچو با كمي ناراحتي اين حرف مرا براي ژنرال ترجمه كرد و بعد خطاب به من گفت ژنرال مي گويد نگران نباشيد او كمونيست خودمن است!
صحبت ما از خاطرات گذشته و تحولات پاناما و تفويض مقام رياست جمهوري از طرف ژنرال توريخوس به يك رهبر غيرنظامي آغاز شد و من در پي فرصت مناسبي براي طرح مسئله اصلي بودم كه خود ژنرال با يك سوال كار مرا آسان كرد و گفت: آقاي جوردن حالا به من بگوييد چه مسئله مهمي شما را اين وقت شب به پاناما كشانده است؟
من سخن خود را چنين آغاز كردم: آقاي ژنرال پرزيدنت كارتر از من خواسته است كه به طور خصوصي به ديدن شما بيايم و مشكلي را كه ما با آن مواجه هستيم و شخص شما مي توانيد درحل ان به ما كمك كنيد مطرح نمايم. شما از گرفتاري بزرگ ما در مسئله امكانپذير نيست. خود شما هم اين موضوع را درك ميكند و حاضر است آمريكا را ترك كند. امامسئله ما يافتن كشوري است كه در اين شرايط به او پناه بدهد. همه كشورهايي كه خود او مايل است به آنجا برود از جمله سوئيس و اتريش و انگلستان پس از گروگانگيري كاركنان سفارت آمريكا در تهران از پذيرفتن او خودداري كرده اند. طي دو هفته گذشته رئيس جمهوري و وزير خارجه آمريكا در تلاش يافتن پناهگاهي براي او در چهار گوشه جهان بودهاند. ولي جز مصر هيچ كشور ديگري حاضر به پذيرفتن او نشده و پرزيدنت كارتر به علت مشكلاتي كه حضور شاه در مصر براي سادات به وجود خواهد آورد با رفتن او به مصر موافق نيست.
توريخوس سري به علامت تصديق تكان داد و گفت در اين مورد حق با پرزيدنت كارتر است.
دقت و توجه ژنرال به سخنان من تشويق كننده بود. لذا به جرأت بيشتري سخن خود را دنبال كرده و درحالي كه مسقيما به چشمان توريخوس خيره شده بودم گفتمآقاي ژنرال بدين سان تمام راهها بر روي ما بسته شده و اكنون پرزيدنت كارتر مرا نزد شما فرستاده است تا بداند آيا شما مي توانيد درحل اين مشكل به ما كنك كنيد و تا زماني كه مسئله گروگانها حل نشده شاه را در پاناما بپذيريد؟
توريخوس كه تا اين موقع خم شده و به دقت به سخنان من گوش مي داد پس از طرح اين سوال به پشتي صندلي خود تكيه داد و در حالي كه چشمانش را بسته و به سيگار برگي كه فيدل كاسترو برايش فرستاده بود پك ميزد به فكر فرو رفت. من نميتوانستم افكار او را در اين لحظهها بخوانم ولي قلبم به شدت مي زد و هر ثانيه براي من چون دقايقي طولاني سپري مي شد تا اينكه ژنرال بالاخره از تفكرات خود فارغ شد و با صداي آهسته و كلمات شمرده چنين گفت:
هاميلتون اين بحران در درجه اول يك مسئله مربوط به آمريكاست و كساني كه در تهران به گروگان گرفته شده اند آمريكايي هستند. از سوي ديگر بايد قضيه را از بعد جهاني آن و مسئوليتي كه بر عهده جامعه بينالمللي است بررسي كرد. اگر قرار باشد سفارتخانه هر كشوري به همين سادگي مورد حمله قرار گيرد و كاركنان آن با سارت در آينده هيچ ديپلماتي در هيچ نقطه جهان مصونيت نخواهد داشت و اساس مناسبات بين المللي متزلزل خواهد شد. شما مي توانيد به پرزيدنت كارتر بگوييد كه ما حاضرين به شاه در اينجا پناه بدهيم. ما كشور كوچك ولي سربلندي هستيم و اگر بتوانيم سهمي و لو اندك در حل اين مشكل ايفا كنيم خوشحال خواهيم شد.
وقتي كه سخن ژنرال به اينجا رسيد ميخواستم از شادي فرياد بكشم. بالاخره براي شاه سرگردان پناهگاهي پيدا شده بود و شايد خروج او از آمريكا راه حل مسئله گروگانها و آزادي آنها را هم باز مي كرد. ماه ها وقت كابينه و شوراي امنيت ملي آمريكا صرف بحث درباره مسئله مسافرت شاه به آمريكا شده بود و حالا ژنرال توريخوس در عرض چند ثانيه و در فاصله دو پك سيگار برگش تصميم خود را گرفت.
من توريخوس راتا آن لحظه به عنوان يك ديكتاتور مي شناختم ولي از آن لحظه به بعد احترام عميقي نسبت به اين مرد در خود احساس كردم همه قدرت هاي بزرگ جهان با همه سابقه دوستي با شاه و ستايش و تكريمي كه در گذشته از او مي كردند حاضر به پناه دادن او نشده بودند ولي رهبر اين كشور كوچك بي آنكه هيچ گونه سابقه دوستي و رابطه اي با شاه داشته باشد او را مي پذيرفت موافقت توريخوس با انتقال شاه به پاناما براي من هم موفقيت بزرگي بود. اين اولين مأموريت مهم ديپلماتيك من بود كه در آن توفيق پيدا كرده بودم و از اينكه توانسته ام خدمت با ارزشي به رئيس خود بكنم احساس غرور مي كردم.
از ژنرال بگرمي تشكر كردم و گفتم اميدوارم روزي بتوانيم اين لطف و محبت او را جبران كنيم توريخوس گفت آزادي گروگان هاي شما براي جبران هه چيز كافي است.
صحبت هاي ما به طور خصوصي و در يك اطاق دربسته صورت مي گرفت. آمبلر مس سفير ما در سالن مجاور نشسته بود. توريخوس گفت برويم اين خبر را به امبلر هم بدهيم. اين اولين باري است كه من مي توانم خبري درباره مسائل مربوط به آمريكا به او بدهم.
امبلر وقتي خبر موافقت ژنرال را با انتقال شاه به پاناما شنيد باخوشحالي از جاي خود برخاست و جام خود را به سلامتي پاناما و توريخوس بلند كرد. ژنرال هم جام خود را بلند كرد و باخنده بلندي گفت به سلامتي هديه كريمس پسرم هاميلتون و پرزيدنت كارتر!
توريخوس سپس گفت حالا تاريخ مسافرت شاه رابه من بگوييد تا ترتيب اسكان او را بدهم. من گفتم ژنرال با موافقت شما نصف كار انجام داده است. حالا من ميخواهم اجازه بدهيد از طرف شما شاه را به پاناما دعوت كنيم من بايد براي ترتيب اين كار به لاكلند تكزاس بروم و ضمن ارائه دعوت محبت آميز شما اطلاعاتي درباره پاناما در اختيار شاه بگذارم.
توريخوس اين تقاضاي مرا هم پذيرفت. گفتم ژنرال حالا اگر اجازه بدهيد مي خوام از تلفن شما براي تماس با واشنگتن استفاده كنم و پرزيدنت كارتر را از اين خبر خوش آگاه سازم.
توريخوس گفت از تلفن اطاق خوابش استفاده كنم ولي تذكر داد كه بهتر است با احتياز و در پرده صحبت كنم چون فعلا نبايد اين موضوع فاش شود. من از اين تذكر ژنرال شگفت زده شدم و پيش خود گفتم آيا توريخوس نگران استراق سمع تلفن هاي خود از طرف سازمان هاي جاسوسي آمريكا و شوروي است؟
اپراتور كاخ سفيد گوشي را برداشت و وقتي گفتم مي خواهم با پرزيدنت كارتر صحبت كنم گفت رئيس جمهوري خوابيده است. گفتم بيدارش كنيد موضوع مهمي است كه هم اكنون بايد به اطلاع او برسانم. چند ثانيه بعد كارتر گوشي را برداشت و با عذرخواهي از اينكه بيدارش كرده ام گفتم آقاي رئيس جمهور من از جنوب از خانه دوستمان صحبت ميكنم. خوشحالي به اطلاعاتان برسانم كه ايشان هديه مارا پذيرفته است كارتر با صداي هيجان زده اي گفت خدا را شكر راحت شدم. من تمام روز در اين فكر بودم كه اگر جواب او منفي باشد چه بايد بكنيم؟
گفتم من هم خيلي خوشحالم ولي هنوز كارمان تمام نشده است. ما بايد دوست ديگرمان را هم قانع كنيم كه به اينجا بيايد. مي دانيد كه او به جاهاي ديگري نظر دارد و اين كشور را خوب نمي شناسد. من فكر ميكنم كه بايد شخصا به تگزاس بروم و او را به قبول دعوت دوستمان قانع كنم. بهتر است در اين مورد وقت تلفن نكنيم چون هرچه اين قضيه به طول بينجامد خطر درز كردن آن به مطبوعات و رسانههاي خبري بيشتر است.
كارتر با پيشنهاد من موافقت كرد و گفت هرچه زودتر به طرف تگزاس حركت كنم و پرسيد آيا كمكي براي تسريع در حل اين مسئله از او ساخته است يانه.
گفتم بهترين ككي كه مي تواند به من بكند اين است كه كاتلر مشاور حقوقي خود را صبح فردا به تگزاس بفرستد تا به اتفاق با شخص مورد بحث ملاقات كنيم. در توضيح اين تقاضا گفتم ممكن است او باحرفهاي جوان سي و چهار ساله اي كه او را به درستي نمي شناسد قانع نشود. بهتر است مردي جا افتاده كه با وي آشنايي قبلي دارد در اين گفتگو شركت داشته باشد.
كارتر گفت فكر خوبي است. من همين حالا به كاتلر تلفن مي كنم و مي گويم فردا صبح خودش را به تگزاس برساند حالا گوشي تلفن را به ژنرال بدهيد تا شخصا از او تشكر كنم.
ژنرال را از اطاق مجاور صدا كردم و گفتم پرزيدنت كارتر مي خواهد با او صحبت كند. گفتگي آنها كوتاه بود و از پاسخهاي ژنرال معلوم بود كه كارتر به گرمي از او تشكر مي كند.
وقتي صحبت كارتر و توريخوس تما شد از ژنرال اجازه خداحافظي خواستم و گفتم مي خواهم همين امشب به تگزارس پرواز كنم توريخوس گفت چرا شب را نزد ما نمي ماني فردا صبح هم مي تواني حركت كني. گفتم ولي ژنرال من مي خواهم اين كار هرچه زودتر تمام شود. اگر امشب حركت كنم صبح به تگزاس خواهم رسيد و شايد قبل از ظهر بتوانم شاه را ملاقات كنم و كار را فيصله دهم.
در حدود نيم ساعت ديگر هم نزد ژنرال ماندم و در اين مدت درباره محل اقامت شاه در پاناما و ترتيبات امنيتي براي حفظ جان او باتوريخوس صحبت كردم. ژنرال چند جا را باي اقامت شاه پيشنهاد كرد و گفت به نظر اويكي از جزاير نزديك پاناما سيتي و خانه اي دريك نقطه كوهستاني از لحاظ امنيتي مناسب تر از جاهاي ديگر است. توريخوس همچنين گفت اگر شاه مايل باشد مي تواند چند نفر از نزديكان خود را به پاناما بفرستد و ما آنها را تحت پوشش يك هيأت تجارتي و توريستي به نقاط موردنظر خواهيم برد تا يكي از آنها را براي اقامت شاه انتخاب كنند.
*چهارشنبه و پنجشنبه 12 و 13 دسامبر 1979 (21 و 22 آذر 1358)
پس از يك پرواز نسبتا طولاني و خسته كننده صبح زود در فرودگاه پايگاه هوياي لاكلند به زمين نشستيم. استيو آكسمن فرمانده پايگاه در پاي هواپيما از من استقبال كرد و به اتفاق به قسمت افسران پايگاه حركت كرديم. به او گفتم كه در نظر داريم شاه را به پاناما منتقل كنيم و حالا آمادهايم تا موافقت خود او را براي اين مسافرت جلب كنيم. آكسمن كه در ده روز گذشته بر مراقبتهاي پزشكي از شاه نظارت داشت و شخصا چندبار با او ملاقات كرده بود گفت تا آنجايي كه اطلاع دارد همسر شاه و مشاور آمريكايي او رابرت-ارمائو در او نفوذ زيادي دارند و در تصميم او مؤثر خواهند بود.
در حدود بيست و چهار ساعت بود كه نخوابيده بودم به همين جهت فورا به رختخواب رفتم و اميدوار بودم تا رسيدن وليد كاتلر از واشنگتن چند ساعتي بخوابم ولي نگراني هاي مختلف خواب را از چشمانم گرفت و اين دفعه از اين بيم داشتم كه پس از آن همه تلاش شاه از پيشنهاد مسافرت به پاناما استقبال نكند. بالاخره كاتلر از واشنگتن رسيد و از رختخواب پايين پريده خود را براي ملاقات شاه آماده كردم.
آكسمن اطلاع داد كه آرمائو ما را در ملاقات شاه همراهي خواهد كرد. من آرمائو را نميشناختم و از آكسمن خواستم اطلاعاتي درباره او به ما بدهد. آكسمن شروع كرد او از افراد مورد اعتماد نلسون راكفلر دوست نزديك شاه است و هنوز حرفش را تمام نكرده بود كه آرمائو سر رسيد. او جوان شيك پوشي بود كه حركات تند و عصبي داشت و در نظر اول قابل اعتماد به نظر نمي رسيد. با وجو اين پس از تعارفات اوليه سر صحبت را با او باز كردم و گفتم بوب . مابه اين نتيجه رسيدهايم كه تا وقتي شاه در آمريكا ست گروگانها آزادنخواهند شد. خود شاه هم اين موضو را درك ميكند و موافقت كرده است كه اگر ما جاي مناسبي براي او پيدا كنيم آمريكا را ترك كند. خوشبختانه چنين امكاني فراهم شده و ژنرال توريخوس رهبر پاناما او رابه كشور خود دعوت كرده است.
آرمائو كه سعي داشت درباره شاه با احترامات و القاب و عناوين دوران سلطنت او صحبت كند گفت من ترديد دارم كه اعليحضرت اين پيشنهاد را بپذيرند. ايشان از روزي كه كشور خود را ترك كرده اند با مشكلات و گرفتاريهاي زيادي در سرزمينهاي ناشناخته رو به رو شده اند تلاش شما براي يافتن جايي براي اقامت اعليحضرت قابل ستايش است ولي ايشان نه ژنرال توريخوس را مي شناسد و نه درباره كشور او اطلاعات كافي دارند.
پس از آنكه به ساختمان محل اقامت شاه رسيديم آرمائو مثل اينكه بخواهد آداب و اصول سخن گفتن را با بزرگترها به يك بچه ياد بدهد در گوش من زمزمه كرد مراقب باشيد ضمن صحبت با شاه ايشان را با لقب رسمي اعليحضرت مخاطب قرار دهيد گفتم مطمئن باشيد اين روسم را ميدانم.
شاه و همسرش در يك آپارتمان سه اطلاع خوابه در قسمت افسران پايگاه هوايي لاكلند اقامت داشتند. اطاقي كه شاه من و كاتلر را در آن پذيرفت حالت يكنواخت و كسل كننده اي داشت و رنگ آبي و سبز پردهها و كف اطاق بر اين حالت كسالت بار مي افزود. شاه سابق ايران كه تا چندي پيش خود را شاه شاهان نورنژاد آريايي و وارث تاج و تخت كورش ميخواند در اين اطاق محقر بر روي يك نيمكت پلاستيك نشسته بود.
وقتي كه ما وارد اطاق شديم شاه براي دست دادن با ما از جاي خود برخاست او خيلي ضعيف و لاغر به نظر مي رسيد و نمي توانست تعادل خود را حفظ كند.
شاه با كاتلر از قبل آشنا بود لذا آرمائو به معرفي من اكتفا كرد و گفت اعليحضرت ايشان آقاي وردن رئيس ستاد كاخ سفيد هستند فكر مي كنم با نام ايشان آشنا باشيد.
شاه با صداي بي حالت و ضعيفي گفت البته ايشان را قبلا هم در سال 1977 در كاخ سفيد ملاقات كرده ام.
ملاقاتي را كه شاه به آن اشاره مي كرد به خوبي به ياد مي اورم. پرزيدنت كارتر در سال اول رياست جمهوري خود بيش از چهل تن از سران كشورها را در كاخ سفيد ملاقات كرد كه ديدار شاه يكي از خاطره انگيز ترين آنها بود. بازديد رسمي شاه از آمريكا در سال 1977 نه فقط به واسطه تظاهرات خشونت بار و بي سابقه در برابر كاخ سفيد و ماجراي پرتاب گاز اشك آور از طرف پليس كه اشك از چشمان همه جاري ساخت بلكه به واسطه طرز برخورد خود شاه با كارتر و سخناني كه در نخستين جلسه ملاقات رسمي آنها رد و بدل شد جالب توجه و به ياد ماندني بود.در اين جلسه شاه در حدود يك ساعت بدون مراجعه به نوشته درباره مسائل بين المللي و اهميت اقتصادي و سوق الجيشي ايران براي آمريكا و جهان سخن گفت كه در نوع خود شاهكاري به شمار مي آمد.
سخنان شاه در اين جلسه به قدري كارتر را تحت تأثير قرار داد كه رئيس جمهوري آمريكا نخواست مسائل مورد نظر خود را درباره رعايت حقوق بشر و آزادي فري در ايران در جلسه مذاكرات رسمي با شاه مطرح كند. به همين جهت جلسه مذاكره بين رهبران دو كشور در اطاق كابينه در محيط صميمانه اي خاتمه يافت. در پايان اين جلسه كارتر از شاه خواست كه همراه او به اطاق كار خصوصي كه در جنب اطاق كابينه قرار داشت بروند و در اين ديدار خصصي بود كه نگرانيهاي خود را از عدم رعايت حقوق بشر در ايران با شاه در ميان گذاشت . دراين مذاكرات جز خود كارتر و شاه كسي حضور نداشت ولي كارتر بعدا جريان گفتگوهاي خود را با شاه براي من شرح داد و گفت خوشبختانه شاه آمادگي زيادي براي پذيرش توصيه هاي او نشان داده و گفته است كه خود او هم در صدد اجراي برنامه هايي در جهت استقرار دموكراسي در ايران بوده و درباره تأمين حقوق بشر و آزادي هاي فردي هم اقدامات بيشتري صورت خواهد گرفت.
اما كمتر از دوسال پس از آن تاريخ مردي كه به نظر ما رهبري نيرومند و متحدي باثبات و قابل اعتماد بود باحالي نزار و چهرهاي زردرنگ و استخواني در برابر من نشسته بود. در نظر اول احساس مي شد كه بيماري او را به اين روز انداخته ولي با كمي صحبت معلوم مي شدكه او بيش از سلامي روحيه و قدرت اراده خود را از دست داده است شاه يك لباس راحتي و بلند آبي رنگ مخصوص افسران نيروي هوايي آمريكا را پوشيده بود كه در پشت آن علامت U.S.A خوانده مي شد و من نميدانم شاه خود به اين نكته توجه داشت يا نه.
من سخنان خود را چنين آغاز كردم اعليحضرتا من از اينكه دوباره موفق به ملاقات شما مي شوم خيلي خوشحالم و از اينكه ما را خيلي زود به
حضور پذيرفتهايد سپاسگزارم».
هنگاميكه من صحبت ميكردم شاه به چشمان من خيره شده بود و در اين لحظه انديشيدم تنها چيزي كه در اين مدت در قيافه او تغيير نكرده همين چشمهاي سياه و نافذ است. با اين نگاه خيرهگويي او انتظار شنيدن حرف تازهاي از من داشت كه در نخستين جملات بر زبان نياوردم تا اينكه خود او بيطاقت شد و گفت «بهتر است وارد اصل مطلب بشويم. چه چيزي موجب مسافرت شما به تكزاس براي ديدن من شده است؟ اين روزها هر وقت نمايندگاني از طرف دولت آمريكا با من ملاقات ميكنند توقع انجام كاري را از طرف من دارند.»
گفتم «اعليحضرتا. ما براي تقاضاي انجام كاري نزد شما نيامدهايم. ما آمدهايم مشكلي را كه در كار گروگانهاي آمريكايي در ايران با آن روبرو شدهايم براي شما تشريح كنيم و امكان مسافرت شما را به يك كشور ديگر در حضور خودتان بررسي كنيم.»
شاه گفت «بسيار خوب. من قبلاً هم گفتهام كه حاضرم هر كاري كه از من ساخته است براي رهايي گروگانها انجام دهم. من نميخواهم در تاريخ به عنوان مسئول اين ماجراي وحشتناك شناخته شوم!»
گفتم «اعليحضرتا ميخواهم با صراحت بگويم كه به عقيده ما تا زمانيكه شما در آمريكا هستيد رهايي گروگانهاي ما در تهران ميسر نخواهد بود.»
شاه گفت «اين مطلب ممكن است درست يا نادرست باشد. ولي آنچه شما آقاي جوردن، و رئيس جمهورتانبايد درك كنيد اين است كه كسانيكه سفارت آمريكا را در تهران اشغال كرده و اتباع شما را به گروگان گرفتهاند كمونيست هستند. اينها دشمنان ديرين من هستند كه موجبات سقوط مرا فراهم كردند، همانطور كه سرانجام با خميني هم به مبارزه برخواهند خواست. من طي سي و هفت سال دوران سلطنت خود هميشه دوست ملت آمريكا بودهام و حالا هم حاضرم به هر فداكاري براي حل مشكل گروگانها تن دردهم، ولي آقاي جوردن بازهم به شما خاطرنشان ميكنم كه شما با يك جريان معقول و منطقي مواجه نيستيد و اين مسئله را نميتوانيد با استانداردهاي موردنظر خودتان حل كنيد».
شاه بدون اينكه مستقيماً به تذكر من درباره لزوم خروج وي از آمريكا براي حل مسئله گروگانها پاسخ دهد ميخواست چنين وانمود كند كه خروج او از آمريكا كمكي به حل اين مسئله نخواهد كرد. ولي من در اجراي مأموريت خود ميبايست ترتيب انتقال او را از تكزاس به پاناما بدهم. به همين جهت استدلال خود را از سرگرفته و گفتم «اعليحضرتا. من نميخواهم درباره اين مسئله و جريانات پشت پردهاي كه منجر به گروگانگيري كاركنان سفارت آمريكا در تهران شده است با شما بحث كنم. اما آنچه مسلم است اگر شما از آمريكا برويد كمونيستها يا هر گروه ديگري كه در اين كار دست دارند نميتوانند ادعا كنند كه ما شما را در آمريكا نگاه داشتهايم تا ترتيب بازگشتتان را براي بدست گرفتن قدرت بدهيم.»
براي اولينبار در تمام مدت صحبت ما تبسمي بر لبنان شاه نقش بست و گفت «آقاي جوردن. قطعاً خودتان بهتر ميدانيد كه آمريكا چنين خيالي ندارد» گفتم «نه اعليحضرت. آمريكا چنين خيالي ندارد!»
در اينجا كاتلر رشته سخن را بدست گرفت و گفت «اعليحضرتا. در دوازده روز گذشته رئيس جمهوري و وزير امور خارجه آمريكا براي ترتيب اقامت شما به كشورهاي متعددي مراجعه كردهاند. متأسفانه پاسخ اكثر اين كشورها منفي بوده و امكانات ما در انتخابات كشوريكه شما بايد به آن مسافرت كنيد بسيار محدود است.»
شاه پرسيد: «آيا به سوئيس و اتريش هم مراجعه شده است؟»
كاتلر پاسخ داد: «بلي ولي هيچيك از آنها در شرايط فعلي حاضر به پذيرفتن شما نيستند.»
شاه با ناباوري گفت «آيا از اين موضوع اطمينان داريد؟»
كاتلر گفت «بلي اعليحضرتا. سفراي ما در هر دو كشور طي چهل و هشت ساعت گذشته با وزيران خارجه سوئيس و اتريش مالاقت كرده و پاسخ منفي گرفتهاند.»
شاه با صداي خفه و غمناكي گفت «بايد بگويم كه اين جريان مرا غافلگير و نااميد كرده است مثل اينكه هيچ كشوري در اين دنياي بزرگ حاضر به پذيرفتن من نيست…»
در اينجا نوبت صحبت من بود كه گفتم «نه اعليحضرتا. اينطور هم نيست من همين امروز از پاناما بازگشتهام و در سفرم به آن كشور با ژنرال عمر توريخوس رهبر پاناما براي اقامت شما در آن كشور مذاكره كردهام. او با كمال ميل حاضر است از شما در پاناما پذيرايي كند.»
شاه گفت «آقاي جوردن. از زحمات شما صميمانه سپاسگزارم. ولي من اطلاعات كمي درباره آمريكاي لاتين و پاناما و اين مرد – توريخوس دارم. من علاقمندم به يك كشور اروپايي بروم.
گفتم «اعليحضرتا. ما هم ترجيح ميداديم شما به يك كشور اروپايي برويد ولي متأسفانه هيچيك از كشورهاي اروپايي آمادگي پذيرش شما را ندارند و من ميترسم پاناما تنها كشوري باشد كه در اين شرايط براي اقامت شما مناسب باشد. البته مصر هم حاضر است شما را بپذيرد، ولي دولت آمريكا از اين موضوع نگران است كه حضور شما در مصر مشكلاتي براي انورسادات بوجود بياورد.»
شاه گفت: «نه. خود من هم نميخواهم مشكلي براي دوستم انور بوجود آورم.»
گفتم «اعليحضرتا. از صراحت و ركگويي خودم عذر ميخواهم، ولي ميخواهم بگويم در حال حاضر پاناما تنها كشوري است كه شما ميتوانيد به آنجا مسافرت كنيد.»
لحن صحبتهاي ما از اين لحظه به بعد عوض شد، زيرا شاه پس از اين حرف صريح و بيپرده من از سرسختي و مقاومت دست برداشت و با لحن محبتآميزي گفت «آقاي جوردن. شما مرد جواني هستيد و ميخواهيد وظيفه خودتان را انجام بدهيد. از بابت ركگويي و صراحت خود نگران نباشيد. پس از آنچه بر سر من و خانواده آمده است ديگر همه چيز براي من عجيب و غير منتظره نيست.»
من نميدانستم چه جوابي بدهم. ما حرفهاي خودمان را گفته بوديم و حالا ديگر اين شاه بود كه ميبايست تصميم بگيرد. چند دقيقهاي به سكوت گذشت و شاه در حاليكه سربزير افكنده و زمين را نگاه ميكرد ظاهراً ميخواست بر هيجانات و خواستهاي دروني خود غلبه كند و تصميمي بگيرد. تا اينكه بالاخره پس از چند دقيقه سكوت به سخن آمد و گفت «بسيار خوب. من بايد با واقعيتها روبرو شوم. من انتخاب ديگري ندارم. حالا كمي درباره پاناما و اين مرد (توريخوس) اطلاعاتي به من بدهيد.
از اينكه شاه بالاخره دست از مقاومت برداشته و حاضر به مسافرت به پاناما شده است نفس راحتي كشيدم و بيدرنگ درباره پاناما و زيباييهاي آن و حتي تاريخ اين كشور و رويدادهاي اخير و موقعيت آمريكا در آن كشور و كانال پاناما و بالاخره خود توريخوس رهبر نظامي پاناما اطلاعاتي به شاه دادم و كتاب نفيسي را درباره پاناما كه قبل از حركت از پاناما از آمبلروس گرفته بودم به شاه تسليم نمودم.
شاه در حاليكه كتاب را ورق ميزد گفت «از اطلاعاتي كه داديد خيلي متشكرم. ولي من شيندهام اين ژنرال توريخوس از تيپ ديكتاتورهاي خشن آمريكاي لاتين است.»
از بكار بردن كلمه «ديكتاتور» در مورد توريخوس، آنهم از طرف شاه تعجب كردم. اين همان لقبي بود كه مخالفان شاه در دوران سلطنتش درباره او بكار ميبردند و امروز او بدون اينكه متوجه اين نكته باشد همين لقب را در مورد رهبر كشور ديگري بكار ميبرد. من بدون اينكه شوخي يا اشاره درباره اين نكته بكنم به تعريف خصوصيات توريخوس پرداخته و گفتم، «اعليحضرتا. ژنرال توريخوس پس از پرزيدنت سادات جذابتترين و جالبترين چهرهاي است كه ما در دوران رياست جمهوري كارتر با او برخورد كردهايم. او در اداره امور كشورش قابليت فوقالعادهاي نشان داده و با اينكه با اتكا به ارتش وفادار خود امكان ادامه حكومت مطلقه بر كشورش را داشت بتدريج موجبات انتقال قدرت از نظاميان به افراد غيرنظامي را فراهم ساخته و با اينكه خود مرد نيرومند واقعي پاناماست يك رئيس جمهوري غيرنظامي بر سر كار آورده و سعي ميكند كمتر در امور كشور مداخله نمايد.»
شاه به مطالبي كه من درباره توريخوس ميگفتم به دقت گوش ميداد و شايد پيش خود ميانديشيد كه اگر او هم همينطور عمل كرده بود و به موقع از ادامه حكومت مطلقه و دخالت در جزئيات امور دست برميداشت دچار چنين سرنوشتي نميشد. پس از اينكه توضيحات من درباره پاناما و توريخوس تمام شد شاه بازهم از اينكه مجبور است به كشوري ناشناخته و محيطي ناآشنا سفر كند اظهار ناراحتي كرد و خطاب به مشاور آمريكايي خود آرمائو گفت نظر شما چيست؟ درباره ترتيبات امنيتي و ادامه معالجات خود و من تأمين آسايش خانواده و افرادم چه بايد بكنيم؟
آرمائو گفت «اعليحضرتا. چند كار است كه بايد انجام بدهيم. اول بايد با پزشكان شما مشورت بكنم و ببينم امكانات ادامه معالجه شما و مراقبتهاي پزشكي از شما در پاناما تا چه اندازه فراهم است. دوم بايد باتفاق چند نفر از مأموران محافظ شما به پاناما برويم و ببينيم دولت پاناما كجا را براي اقامت شما در نظر گرفته و چه پيشبينيهايي از نظر امنيتي به عمل آورده است. اما نكته سوم كه به آقاي جوردن مربوط است اين است كه ميخواهم بدانم آيا دولت آمريكا اين اطمينان را به ما ميدهد كه در صورت لزوم و ضرورت پزشكي بتانيم به آمريكا مراجعت كنيم؟»
براي اينكه مشكلات تازهاي پيش ينايد با مسئوليت خود گفتم «اطمينان دارم كه دولت آمريكا در صورت ضرورت پزشكي با مراجعت شاه به آمريكا مخالفت نخواهد كرد، ولي ميخواهم بدانم مشورت با پزشكان و بررسي مسائل امنيتي چقدر طول خواهد كشيد؟»
آرمائو گفت «آيا ميخواهيد مهلتي براي اين كار تعيين كنيد و اعليحضرت مجبور هستند آمريكا را ترك كنند؟»
از اين سؤال نامناسب آرمائو عصباني شدم،ولي خشم خود را فرو بردم و گفتم «نه چنين چيزي نيست. ما فقط ميخواهيم اعليحضرت به سلامت و بدون برخورد با مشكل تازهاي به اين مسافرت اقدام كنند. عجله ما فقط به خاطر اين است كه هر ساعتي كه ميگذرد خطر فاش شدن اين قضيه از طرف وسائل ارتباط جمعي افزايش مييابد و ممكن است مشكلات تازهاي پيش آورد.»
آرمائو گفت «اگر اعليحضرت مايل باشند من همين امروز مسئله مراقبتهاي پزشكي را بررسي ميكنم و اگر پاسخ پزشكان مثبت بود براي مسائل امنيتي اقدام ميكنيم.»
شاه خطاب به آرمائو گفت «بسيار خوب. زودتر اقدام كنيد» و بعد رو به من كرده افزود «حالا بايد با ملكه صحبت كنم. ممكن است ايشان هم سؤالاتي داشته باشند.»
شاه ظاهراً مايل بود به صحبت ادامه دهيم. من هم عجلهاي نداشتم و چون صحبتهاي ما درباره مسافرت به پاناما تمام شده بود، خواستم از حرفهاي دل شاه آگاه شوم و پرسيدم «اعليحضرتا. شما تحولات ايران را چگونه ارزيابي ميكنيد؟»
شاه گفت «آقاي جوردن. من دلم ميخواست آقاي رئيس جمهور يا مقام ديگري از دولت شما شش ماه قبل اين سؤال را از من ميكرد.»
من نميدانستم چه جوابي به شماه بدهم و ترجيح دادم كمي صبر كنم تا خود او به صحبت خود ادامه بدهد.
پس از سكوت كوتاهي شاه شروع به صحبت كرد و گفت «كشور من دچار هرج و مرج بيسابقهاي شده است…. شما نميتوانيد مجسم كنيد كه من وقتي كه روزنامههاي صبح را در باهاما ميخواندم و هر روز خبر اعدام گروهي از كساني را كه سالها و سالها در دوران سلطنت من خدمت كرده بودند ميخواندم چه عذابي ميكشيدم…» و بعد با نوعي كنايه گفت «نميدانم اين چيزها را هم در گزارش وزارت خارجه شما درباره حقوق بشر مينويسند يا نه!»
شاه سپس تصوير تاريكي از اوضاع ايران و خاورميانه را براي ما ترسيم كرد و با اشاره به نقشههاي شوروي در منطقه گفت من ميترسم ايران بالاخره بدامان روسها بيفتد!
من موضوع صحبت را به گذشته كشاندم و گفتم «اعليحضرتا. به نظر شما چرا اين وضع در ايران پيش آمد؟»
شاه گفت «آقاي جوردن. حقيقت مطلب اين است كه خود من هم نميتوانم آنچه را كه پيش آمد به درستي تجزيه و تحليل كنم. من بارها در اين باره فكر كردهام كه آيا ميبايست من طور ديگري عمل مي:ردم و يا اگر دولت شما طور ديگري عمل ميكرد چه پيش ميآمد؟. يكي از مشكلات من كه اخذ تصميم را براي من دشوار ميساخت اين بود كه مقاصد واقعي دولت آمريكا و شخص رئيس جمهوري شما را در ايران نميدانستم. وقتي كه من سفير شما (سوليوان) را ملاقات ميكردم مرا به ملايمت و خويشتنداري دعوت ميكرد و حتي پيشنهاد ميكرد با بدترين دشمنان خود كنار بيايم. ولي در همان روز پيغامي از دكتر برژينسكي مشاور امنيت ملي رئيس جمهوري دريافت ميكردم كه مرا به شدت عمل و سركوب مخالفان تشويق مينمود. حتي حرفهاي خود پرزيدنت كارتر هم در پشتيباني از من يكنواخت و هماهنگ نبود…»
شاه كمي تأمل كرد و سپس گفت «البته حالا طور ديگري فكر ميكنم. اگر در آن روزهاي بحراني هم مثل امروز فكر ميكردم با قدرت و قاطعيت ميايستادم و ميجنگيدم و ميماندم… بلي اگر با قدرت عمل ميكردم امروز هم در مقام سلطنت بودم و مثل يك تبهكار در اطراف و اكناف جهان پيپناهگاهي براي خود نميگشتم!»
شاه با چنان حالتي از نوميدي و درماندگي سخن ميگفت كه دلم برايش سوخت. شاه كه فكر ميكرد مستمع خوبي پيدا كرده است نفسي تازه كرد و به حرفهاي خود چنين ادامه داد:
«راستش را بخواهيد خود من هم درست نميدانم كه چرا وضع كشور من اين طور بهم ريخت. تا چند ماه قبل از شروع بحران صدها هزار نفر به مناسبتهاي گوناگون به طرفداري از من دست به تظاهرات ميزدند و هنگام عبور من از خيابانها موج جمعيتي كه در اطراف خيابانها جمع ميشد باري من ابراز احساسات ميكردند. ولي ناگهان و در عرض دو ماه موج برگشت و همانهايي كه براي من ابراز احساسات ميكردند شعار مرگ بر شاه دادند… واقعاً هم نميدانم چرا اينطور شد!»
شاه براي اينكه جوابي براي اين معماي خود بيابد و در عين حال اعلام خطري هم به ما كرده باشد به نقش كمونيستها در حوادث ايران اشاره كرد و گفت: آنها به كمك خميني مرا سرنگون كردند و بعد نوبت به خود او خواهد رسيد!.
شاه ديگر حرفي براي گفتن نداشت. فقط گفت كه خواهرش اشرف براي ديدن او از نيويورك آمده و چند كلمهاي در ستايش از شجاعت و از خودگذشتگي او بر زبان آورد. وقت خداحافظي بود. از جاي خود بلند شديم و شاه در حاليكه به زحمت روي پاي خود ايستاده بود به ما دست داد و گفت اميدوارم بازهم شما را ملاقات كنم.
وقتيكه به طرف در خروجي ساختمان ميرفتيم با پرنسس اشرف خواهر شاه كه وارد ميشد برخورد كرديم. من او را ميشناختم. سلام دادم و دستم را به طرف او دراز كردم. اشرف نگاه تندي به من كرد و بدون اينكه به من دست بدهد از كنارم گذشت.
*پنجشنبه 13 دسامبر 1878 (22 آذر 1358)
آرمائو و سرهنگ جهانبيني (رئيس گارد محافظين شاه) و من براي بازديد نقاطي كه براي اقامت شاه در پاناما در نظر گرفته شده به پاناما پرواز كرديم و لويد كاتلر در لاكلند ماند تا درباره مسئله مراقبتهاي پزشكي از شاه با پزشكان وي مذاكره كند.
پس از بازديد از چند نقطه كه براي اقامت شاه پيشبيني شده بود همه ما خانه ييلاقي گابريل لويس را در جزيره «كونتادورا» مناسبترين محل براي اقامت شاه و خانوادهاش تشخيص داديم. جهانبيني گفت محافظت از شاه در جزيره آسانتر از جاهاي ديگر است و چون از جزيره تا پاناماسيتي هم بيش از چند دقيقه فاصله نيست در صورت نياز به مراقبتهاي پزشكي خيلي زود ميتوان او را به بيمارستان رسانيد. آرمائو گفت ملكه هم هواي گرم و آب دريا و محيط خلوت جزيره را دوست دارد و از اينجا خوشش خواهد آمد.
توريخوس پيغام داده بود كه پس از انتخاب محل مورد نظر او را هم ملاقات كنيم. در اين ملاقات توريخوس خطاب به آرماو و جهانبيني گفت «من ميدانم كه شما در كشورهاي ديگر ناراحتيهايي داشتهايد، خواهش ميكنم از طرف من به شاه بگوييد كه اگر ايشان دعوت مرا بپذيرند در اينجا مانند يك مهمان عاليمقام مورد استقبال قرار خواهند گرفت و هركس قصد اهانت يا تجاوز به حريم امنيت ايشان را داشته باشد به زندان خواهد افتاد.»
وقتي كه چوچو سخنان توريخوس را براي ما ترجمه ميكرد در چهره آرمائو آثار رضايت خوانده ميشد. توريخوس به اين هم اكتفا نكرد و نامه گرم و محبتآميزي خطا به شاه نوشت كه متضمن دعوت شخصي رهبر پاناما از شاه بود. وقتي سوار هواپيما ميشديم آرمائو گفت تا اينجا كارها خوب پيش رفته ولي تصميم نهايي با خود شاه و دكترها است.
*جمعه 14 دسامبر 1979 (23 آذر 1358)
در مدتي كه ما در پاناما بوديم كاتلر هم با پزشكان شاه تماس گرفته و موافقت اصولي آنها را با انتقال شاه به پاناما جلب كرده بود، البته شرط موافقت آنها اين بود كه ما قول بدهيم در صورت پيشآمدن وضع اضطراري شاه ميتواند براي ادامه معالجات خود به آمريكا مراجعت كند. من و كاتلر شفاهاً اين قول را داديم و همين توافق شفاهي ما بود كه بعدها در وسائل ارتباط جمعي به عنوان «توافق لاكلند» از آن ياد ميشد.
سپس من به ملاقات شاه رفتم و ضمن شرح آنچه انجام شده نامه توريخوس را به شاه تسليم كردم. شاه از مضمون نامه خيلي خوشش آمد و چندبار با خوشحالي اين جمله را تكرار كرد كه «بالاخره دعوتنامهاي دريافت كردم…»
ما درباره مسائل امنيتي ومراقبتهاي پزشكي هم صحبت كرديم و شاه بالاخره با تبسم گفت «آقاي جوردن. شما بالاخره مرا قانع كرديد. من حاضرم به پاناما حركت كنم.»
من پيشنهاد كردم شاه و همراهانش صبح روز بعد با يك هواپيماي نظامي از لاكلند به پاناما پرواز كنند. شاه اين پيشنهاد را پذيرفت و من پس از خداحافظي از شاه و ترتيب مسافرت او سوار هواپيما شده و به واشنگتن بازگشتم. در بين راه تكزاس تا واشنگتن پيش خود فكر ميكردم كه در چهار روز گذشته بيشتر وقت من در هواپيما گذشته است. به شدت خسته بودم. با وجود اين نتوانستم در پرواز طولاني تا واشنگتن در هواپيما بخوابم.
در حدود ساعت 9 شب به واشنگتن رسيدم و بيدرنگ به طرف كاخ سفيد حركت كردم. در كاخ سراغ رئيس جمهوري را گرفتم. اپراتور كاخ سفيد گفت كه پرزيدنت كارتر در اقامتگاه خود منتظر من است. وقتي به محل اقامت رئيس جمهوري رسيدم ديدم كارتر و روزالين (همسر كارتر) از نزد مهمانان خود در سالن پذيرايي خارج شده و در اطاق جنب سالن منتظر من هستند. كارتر هر دو دست خود را به علامت رضايت و تشكر به طرف من دراز كرد و از نتيجه اقدامات من اظهار قدرداني نمود. من جريان ملاقاتهاي خود را با توريخوس و شاه به رئيس جمهوري گزارش دادم و گفتم شاه سابق ايران، سواي هرچه ما درباره او فكر كنيم آدمي بسيار ضعيف و افسرده و غمناك است. كارتر از اين بيان من متأثر شد و قول داد همان شب به شاه تلفن بكند و روز بعد هم نامه تشكرآمزي براي توريخوس بنويسد.
پس از خداحافظي از كارتر به خانه بازگشتم و از شدت خستگي و بيخوابي با لباس روي تخت افتادم و همانطور به خواب رفتم.
*شنبه 15 دسامبر 1979 (24 آذر 1358)
با صداي زنگ تلفن از خواب بيدار شدم. هوا هنوز تاريك بود و ميبايست خبر مهمي باشد. تلفن از اطاق وضعيت كاخ سفيد بود و مأمور كشيك كاخ ميگفت «آقاي جوردن. خبر مهمي در رابطه با مسئله گروگانها رسيده است.»
با شنيدن اين حرف از جاي خود پريدم. در يك لحظه با خود انديشيدم شايد گروگانها آزاد شدهاند. بلافاصله گفتم «فوراً بگوييد چه خبري شده است؟»
افسر كشيك گفت «ما هماكنون اطلاع پيدا كرديم كه شاه سابق ايران با هواپيما تكزاس را به طرف مقصد نامعلومي ترك كرده است. گزارشها ضدونقيضي رسيده كه او عازم اوروگوئه يا آفريقاي جنوبي است. پايگاه هوايي لاكلند گزارش پرواز او را تأييد كرده، ولي از مقصد شاه اطلاعي ندارد.»
تشكر كردم و گوشي را زمين گذاشتم و بياختيار خنديدم. خوشبختانه راز ما تا پايان حفظ شده بود و حتي اطاق وضعيت كاخ سفيد هم از مقصد شاه اطلاعي نداشت. با اميد به اينكه خروج شاه از آمريكا مقدمه بازگشت گروگانها به وطن باشد دوباره به خواب رفتم.
*از 16 دسامبر 1979 تا سوم ژانويه 1980 (25 آذر تا 13 دي 1358)
اما هيچكدام از پيشبينيهاي ما درست از آب درنيامد. نه فقط روز بعد از خروج شاه از آمريكا بلكه هفتهها بعد هم هيچ تغيير و تحول اميدبخشي در كار گروگانها رخ نداد. حكومت ايران پرواز «شاه جنايتكار» را از آمريكا محكوم كرد و پاناما را تهديد به عمليات انتقامجويانه نمود. همانطور كه خود شاه هم پيشبيني ميكرد خروج او از آمريكا راهحل مسئله گروگانها نبود.
مراسم كريسمس در محيط غمانگيزي در كاخ سفيد برگزار شد و رئيس جمهوري دستور داد چراغهاي درخت كريسمس كاخ را به علامت همدردي با خانوادههاي گروگانها روشن نكنند. كارتر براي اولينبار تعطيلات كريسمس را دور از خانواده خود بسر برد و برخلاف معمول هر سال به زادگاه خود در جورجيا نرفت.
من براي گذراندن تعطيلات كريسمس با خانواده خو به جورجيا رفتم. يك شب يك پيغام فوري از واشنگتن دريافت داشتم و افسر مامور اطاق وضعيت كاخ سفيد به من اطلاع داد كه شوروي دست به مداخله نظامي در افغانستان زده است. صبح روز بعد خبر هجوم نيروهاي شوروي به افغانستان ساير اخبار راديوها و تلويزيونها را تحتالشعاع خود قرار داده بود. به كاخ سفيد تلفن كردم و از رئيس جمهوري پرسيدم آيا لازم است تعطيلات خود را ناتمام گذاشته و به واشنگتن برگردم. كارتر گفت «نه، مگر اينكه مراجعت شما به خروج ارتش سرخ از افغانستان كمك بكند!». با اينكه كارتر به شوخي اين حرف را به زبان آورده بود صداي او از خشم و ناراحتي حكايت ميكرد. من مشكل گروگانها را با مشكل تازهاي كه پيش آمده مقايسه كردم ولي كارتر گفت «نه هاميلتون. ما در مسئله گروگانها با عدهاي افراد غيرمسئول و…. سروكار داريم، در حاليكه اينجا مسئله تجاوز علني يك قدرت بزرگ جهاني به يك كشور كوچك در ميان است. اين تجاوز ممكن است اساس روابط ما را با شوروي برهم بزند و حتي به خطر يك جنگ هستهاي بيانجامد». اين تجزيه و تحليل براي من تكاندهنده بود.
*جمعه 4 ژانويه 1979 (14 دي 1358)
كارتر تصميم گرفت به عنوان واكنشي در برابر دخالت نيروهاي شوروي در افغانستان بحث درباره قرارداد محدود ساختن سلاحهاي استراتژيك (سالت 2) را در سنا به حال تعليق درآورد و از طريق سازمان ملل متحد مسكو را تحت فشار بگذارد. ولي مهمترين تصميم او از نظر سياست داخلي آمريكا منع صدور غله آمريكا به شوروي بود كه در ميان كشاورزان آمريكايي نارضايي شديدي به وجود آورد و حربه تازهاي به دست مخالفان سياسي كارتر، به خصوص ريگان و كندي داد.
*جمعه 11 ژانويه 1979 (21 دي 1357)
تازه براي چند روز استراحت به كمپ ديويد رسيده بودم كه تلفن زنگ بود. «چوچو» بود كه از پاناما تلفن ميكرد و ميگفت پيغامي از طرف ژنرال توريخوس دارد. ژنرال توريخوس پيغام داده بود كه فوراً ميخواهد مرا ببيند و فردا منتظر من است! من كه از برهم خوردن برنامه تعطيل آخر هفتهام ناراحت بودم خواستم عذري بياورم و گفتم «آيا نميتوانم از طريق پيك سياسي يا بوسيله سفيرمان در پاناما از پيام ژنرال مطلع شوم؟» چوچو گفت نه موضوع خيلي مهم است. من نميتوانم در تلفن مطلب را بگويم. وجود خود شما براي حل اين مسئله لازم است.»
به چوچو گفتم كه خودم با او تماس خواهم گرفت. و وقتي گوشي را گذاشتم به فكر فرو رفتم. توريخوس كسي نبود كه تقاضاي نامعقولي بكند. قطعاً مسئله مهمي در ميان بود كه او با اين عجله ميخواست مرا ببيند. با «وارن كريستوفر» معاون وزارت خارجه تماس گرفتم و بعد به پرزيدنت كارتر تلفن كردم. كارتر گفت «مكنست موضوع مربوط به گروگانها باشد» و افزود «چه اين موضوع مربوط به گروگانها باشد يا نباشد نميتواني تقاضاي ژنرال را در كني، بعد از كاري كه او براي ما كرده است ما نميتوانيم به او جواب رد بدهيم.»
من به چوچو تلفن كردم و گفتم خواهم آمد. چوچو گفت پس از مكالمه قبلي با ژنرال صحبت كرده و او تغيير عقيده داده و گفته است بجاي پاناما به فلوريدا بروم. ژنرال هم نمايندهاي از طرف خود به فلوريدا خواهد فرستاد تا درباره موضوع مورد نظر با من مذاكره نمايد.
*شنبه 12 ژانويه (22 دي 1358)
رئيس جمهوري هليكوپتر اختصاصي خود را براي بردن من از كمپ ديويد به فرودگاه نظامي «آندروز» فرستاده بود تا از آنجا با يك هواپيماي نظامي به فلوريدا بروم.
من ميخواستم وارن كريستوفر در اين مسافرت همراه من باشد تا اگر مسئله گروگانها در مذاكره مطرح شود از اطلاعات او استفاده كنم. كريستوفر گفت قبلاً قرار ملاقاتهايي گذاشته كه نميتواند آنها را لغو كند و به جاي خود «هنري پرشت» را فرستاده بود. هنري پرشت كه رئيس بخش ايران در وزارت خارجه بود از جريان مسئله گروگانها و آخرين تحولات مربوط به آن اطلاعات كافي داشت.
من هنري پرشت را تا آن روز نديده بودم ولي اسم او را چندبار در جريان مباحثات كاخ سفيد قبل از سقوط شاه به گوشم خورد بود. برژينسكي او را متهم به ارتباط با مخالفان شاه و تأثيرپذيري از آنها ميكرد و ميگفت برخلاف دستورات و خطمشي رئيس جمهوري در ايران عمل ميكند.
در بين راه پرشت آخرين تحولات مربوط به مسئله گروگانها را براي من شرح داد. آن شب قرار بود شوراي امنيت سازمان ملل متحد به قطعنامه تحريمهاي اقتصادي عليه ايران رأي بدهد، ولي ايران هنوز هيچگونه انعطافي براي حل مسئله گروگانها نشان نداده بود.
ساعت سه بعدازظهر وارد فرودگاه نظامي «هومستد» فلوريدا شديم و با اتومبيل فرمانده پايگاه به طرف ساختماني كه براي مذاكره با پاناماييها در نظر گرفته شده بود حركت كرديم. پاناماييها ساعتي ديرتر از ما رسيدند و در رأس آنها دوست قديمي خود گابريل لويس سفير سابق پاناما در آمريكا و مشاور نزديك توريخوس را شناختم.
گابريل مرا در آغوش كشيد و گفت: «پاپا ژنرال به شما سلام رساندند و آرزوي موفقيت شما را كردند». گفتم متشكرم ولي پاپا ژنرال و شما تعطيلات آخر هفته مرا به هم زديد.
گابريل گفت «خودتان به زودي متوجه خواهيد شد كه اين كار ارزش برهم خوردن تعطيلات آخر هفته شما را داشته است» و سپس يك جوان باريكاندام بنام «مارسل ساليمان» و مرد جاافتادهاي را كه نماينده پاناما در سازمان ملل متحد بود به من معرفي كرد. ما با اتفاق به اطاقي كه براي مذاكرات ما در نظر گرفته شده بود رفتيم.
ساليمان، به طوريكه بعد شناختم با گروههاي انقلابي و چپ در نقاط مختلف دنيا ارتباط داشت و توريخوس كه ميل داشت با همه گروههاي سياسي رابطه داشته باشد افرادي نظير ساليمان را هم در اختيار داشت. او انگليسي نميدانست و به همين جهت گابريل نقش مترجم را بين ما بازي ميكرد. ساليمان قبل از آغاز مذاكره پرونده قطوري از كيف خود بيرون آورد و گفت به وسيله يك وكيل فرانسوي و يك تبعيدي سياسي آرژانتيني كه در پاريس زندگي ميكند با دولت ايران تماس برقرار كرده و اميدوار است بتواند در حل مسئله گروگانهاي آمريكايي در تهران نقشي ايفا كند. ساليمان سپس گفت كه به تازگي از تهران برگشته و در آنجا با قطبزاده وزير خارجه ايران ملاقات كرده است.
در حاليكه من نميتوانستم هيجان خود را از شنيدن اين مطلب پنهان كنم ساليمان توضيحات بيشتري درباره ملاقات خود با قطبزاده داد و گفت جريان از اين قرار بوده است كه روز كريسمس دو نفر فرانسوي كه خود را وكلاي دولت ايران معرفي كردهاند با اوراق مربوط به تقاضاي استرداد شاه وارد پاناما شدهاند و ضمن تماس با اطرافيان ژنرال توريخوس گفتهاند كه ميل دارند ضمن تعقيب تقاضاي استرداد شاه (كه خودشان هم اميد زيادي به پذيرفته شدن آن از طرف دولت پاناما نداشتهاند) به حل مسالمتآميز مسئله گروگانهاي آمريكايي كمك كنند. مذاكرات اين دو نفر با مقامات پاناما منجر به مسافرت ساليمان به تهران و ملاقات او با قطبزاده شده است.
من پرسيدم چرا آنها براي حل مسئله گروگانها با شما تماس برقرار كردهاند. ساليمان گفت براي اينكه آنها ميخواهند بوسيله ما با شما تماس برقرار كنند.
با تعجب گفتم «با من يا با دولت آمريكا؟»
ساليمان گفت با شخص شما!
گفتم چرا من؟
ساليمان گفت براي اينكه آنها ميدانند كه شما از نزديكترين كسان رئيس جمهوري آمريكا هستيد و به علاوه ترجيح ميدهند با وزارت خارجه آمريكا تماس برقرار نكنند.
گفتم چرا نميخواهند با وزارت خارجه تماس داشته باشند؟
ساليمان گفت براي اينكه آنها فكر ميكنند وزارت خارجه آمريكا تحت نفوذ عوامل كيسينجر و راكفلر است!
ديگر لازم نبود در اين مورد بيشتر بحث كنيم. گفتم «لطفاً ادامه دهيد» از حرفهاي ساليمان پيدا بود كه ميخواهند حل مسئله گروگانها را با قضيه استرداد شاه ارتباط بدهند. او درباره جريان گروگانگيري كاركنان سفارت آمريكا در تهران هم مطالبي از قول قطبزاده گفت كه براي من تازگي داشت. او گفت گروگانگيري بيش از آنكه به مسافرت شاه به آمريكا مربوط باشد نتيجه نگرانيهاي جناح راديكال و تندروهاي مذهبي از نزديكي دولت بازرگان به آمريكاييها بوده و اين نگرانيها پس از ملاقات بازرگان و يزدي با برژينسكي در الجزيره افزايش يافته است. او ميگفت كه آيتالله خميني قبلاً از برنامه اشغال سفارت اطلاع نداشته و «دانشجويا» اشغالكننده سفارت بيشتر براي برهم زدن روابط ايران و آمريكا و تضعيف حكومت بازرگان دست به اين كار زدند و انتظار نداشتند كه بيشتر از چند روز بتوانند سفارت را در اشغال خود نگاهدارند. آنها خودشان هم از اينكه يكشنبه به قهرمان ملي تبديل شدند و در مركز توجه رسانههاي بينالمللي قرار گرفتند غافلگير شدند و تأييد آيتالله خميني از كار آنها و دادن لقب «لانه جاسوسي» به سفارت آمريكا هم براي آنها غيرمنتظره بود. در نتيجه اين جريان حكومت بازرگان سقوط كرد و جناح تندرو بيش از پيش قدرت يافتند…
حرفهاي ساليمان و ترجمه آن از طرف گابريل لويس بيش از يكساعت به طول انجاميد و ظاهراً پاياني نداشت تا اينكه من خسته شدم و به گابريل گفتم چرا وارد اصل موضوع نميشويد. حالا چه كاري از ما ساخته است؟
گابريل بدون مشورت با ساليمان گفت «اولين كاري كه بايد بكنيد اين است كه اخذ رأي در سازمان ملل متحد را درباره مجازاتةاي اقتصادي ايران به تعويق بياندازيد». گابريل سپس آنچه را كه به من گفته بود به زبان اسپانيولي براي ساليمان ترجمه كرد و او هم با اشاره به سر آن را تصديق نمود.
من گفتم «نميتوانم با چنين پيشنهادي موافقت كنم و به فرض اينكه من موافق باشم معلوم نيست رئيس جمهوري و وزير خارجه با آن موافقت كنند. به علاوه اول بايد قدمي از طرف ايران برداشته شود تا ما هم اقدامات خود را متوقف كنيم.»
گابريل گفت «هاميلتون – راهي را كه براي خروج از اين بنبست باز شده است نبنديد. اگر شما در اعمال مجازاتهاي اقتصادي عليه ايران پافشاري كنيد، دست كسانيكه ميخواهند در تهران اين مسئله را حل كنند بسته خواهد شد و كار به دست كساني خواهد افتاد كه ميخواهند به كلي رابطه ايران را با غرب قطع كنند.»
گفتم من فكر نميكنم پرزيدنت كارتر با چنين پيشنهادي موافقت كند با وجد اين با او صحبت ميكنم و جواب قطعي شما را ميدهم. به اطاق مجاور رفتم و كاخ سفيد را گرفتم. جريان را به كارتر گفتم و تقاضاي پانامائيها را درباره به تعويق انداختن رأي سازمان ملل درباره مجازاتهاي اقتصادي عليه ايران مطرح كردم. برخلاف انتظار و تصور من رئيس جمهوري اين تقاضا را پذيرفت و من بدون اينكه خود اظهارنظري بكنم خداحافظي كردم و به اطاق مذاكره برگشتم.
با وجود اينكه كارتر قاطعانه و بدون قيد و شرط تقاضاي تعويق اخذ رأي درباره مجازاتهاي اقتصادي عليه ايران را پذيرفته بود من به گابريل و ساليمان گفتم كه رئيس جمهوري با شك و ترديد و فقط باميد اينكه اقدام سريعي در جهت حل مسئله گروگانها به عمل آيد اين تقاضا را پذيرفته است. گابريل و ساليمان گفتند كه فوراً دست بكار خواهند شد و براي مذاكرات جدي به ايران خواهند رفت.
من تأكيد كردم كه «ژنرال به ما قول داده است شاه در پاناما از هر تهديد و خطري محفوظ است و بنابراين موضوع استرداد را از فكر خود بيرون كنيد… چون اگر شاه متوجه چنين خطري بشود تقاضاي بازگشت به آمريكا را خواهد كرد و ما هم مجبوريم او را بپذيريم.»
ساليمان گفت «از اين موضوع مطمئن باشيد. من فكر ميكنم حتي خود ايرانيها هم در تقاضاي استرداد او جدي نيستند!»
گفتم «خيلي عجيب است. من حرف شما را نميفهمم».
ساليمان با لحن آميخته به شوخي گفت «آخر آنها درباره اينكه بايد شاه را شكنجه كنند يا بدار بياويزند و يا تيرباران كنند اختلافنظر شديدي با هم دارند!»
من ديگر اين موضوع را دنبال نكردم و گفتم اگر امكان برقراري تماس مستقيم بين ما و مقامات ايراني فراهم شود زودتر به نتيجه خواهيم رسيد. پس از تشكر از علاقه پانامائيها به حل مشكل گروگانها از يكديگر خداحافظي كرديم و هر كدام با هواپيماي خود به سوي دو مقصد جداگانه پرواز نموديم. از داخل هواپيما با اطاق وضعيت كاخ سفيد تماس گرفتم و گفتم بين ساعت ده و يازده شب وارد فرودگاه «آندروز» خواهم شد و ميل دارم به محض ورود با هال ساندرس معاون وزارت خارجه در امور خاور نزديك كه امور مربوط به ايران هم زير نظر او قرار داشت ملاقات كنم.
در فرودگاه هال منتظر من بود و من با هيجان آنچه را كه پيش آمده بود با وي در ميان گذاشتم. هال با كمي ترديد گفت «آيا اطمينان داري كه آنها به ايران رفتهاند؟»
گفتم دليلي ندارد درباره اين موضوع ترديد داشته باشيم.
هال گفت چرا آنها قبلاً ما را در جريان نگذاشتند؟
گفتم شايد توريخوس خواسته است قبلاً از جدي بودن موضوع اطمينان حاصل كند و بعداً ما را در جريان بگذارد.
هال ظاهراً قانع شد. براي او مطالبي كه ساليمان از قول قطبزاده درباره جريان اشغال سفارت گفته بود كه اين موضوع را به تفصيل براي رئيس جمهوري بنويسم. گفتم تصميم خودم هم اين بود كه گزارش جامعي تهيه كنم و علاوه بر رئيس جمهوري نسخههايي از آن را هم براي مانديل و ونس و برژينسكي بفرستم.
هال گفت «فكر نميكني پانامائيها درباره استرداد شاه هم اقداماتي بكنند؟»
گفتم «نه، ولي به هر حال اين موضوع در جريان مذاكره براي رهايي گروگانها مطرح خواهد بود».
آنشب تا ساعت سه بعد از نيمه شب در كاخ سفيد ماندم و گزارش خود را نوشته در پاكتي كه روي آن مهر «خيلي سري» زده بودم گذاشتم و گفتم صبح زود به دست رئيس جمهوري برسانند.
*يكشنبه سيزدهم ژانويه 1980 (23 دي 1358)
از صبح زود منتظر تلفن پرزيدنت كارتر بودم و به همين جهت از آپارتمان خود بيرون نرفتم.
كارتر بعدازظهر تلفن كرد و گفت گزارش مرا خوانده و درباره آن با ونس صحبت كرده و قرار شده است فردا راجع به آن جلسهاي داشته باشيم.
كارتر درباره مضمون گزارش من چيزي نگفت. پيش خود گفتم حتماً اين مطلب آنقدر كه براي من جالب توجه بوده توجه رئيس جمهوري را جلب نكرده است.
*دوشنبه 14 ژانويه 1980 (24 دي 1358)
دوشنبهها بدترين روزهاي كار در كاخ سفيد است. كارهاي آخر هفته و تلفنها و پيغامهاي دو روزه رويهم انباشته شده و به همه آنها بايد رسيدگي كرد. امروز من قرار جلسهاي هم براي ترتيب مبارزات انتخاباتي داشتم، ولي هوش و حواسم دنبال نتايج ملاقات با پاناماييها و اقدامات بعدي آنها بود.
در ملاقات با پانامائيها نسخهاي از تقاضاي استرداد شاه را هم كه به زبان اسپانيولي تنظيم شده بود با خود آورده و آنها را در اختيار هال ساندرس گذاشته بودم. هال به من تلفن كرد و ضمن شرح مضمون اين تقاضانامه اصالت سند را تأييد كرد و گفت نگران طرز برخورد پانامائيها با اين مسئله است.
كارتر هم درباره تعقيب تقاضاي استرداد شاه از طرف پانامائيها نگران بود و گفت «من علاقمندم به كمك پانامائيها با ايرانيها ارتباط برقرار كنيم، ولي از اين قضيه استرداد ناراحتم».
گفتم «من فكر نميكنم توريخوس اجازه چنين كاري را بدهد».
كارتر هم درباره تعقيب تقاضاي استرداد شاه از طرف پانامائيها نگران بود و گفت «من علاقمندم به كمك پانامائيها با ايرانيها ارتباط برقرار كنيم، ولي از اين قضيه استرداد ناراحتم».
گفتم «من فكر نميكنم او چنين كاري بكند. ولي اگر شاه از اين جريان وحشتزده شود و به فكر ترك پاناما بيفتد با مشكل تازهاي روبرو خواهيم شد. ونس هم كه اوراق تقاضاي استرداد شاه را مطالعه كرده نگران اين است كه مبادا پاناماييها واقعاً براي استرداد شاه با ايرانيها كنار بيايند!»
از رئيس جمهوري پرسيدم «به نظر شما حالا وظيفه ما چيست؟»
كارتر گفت «شما فقط مراقبت چگونگي تماس پانامائيها با ايرانيها باشيد و از طريق آنها با اطلاع ايرانيها برسانيد كه ما علاقمنديم با آنها مذاكره كنيم و اين مسئله را به طرز شرافتمندانهاي خاتمه دهيم. اگر پانامائيها فقط بين ما و ايرانيها ارتباط برقرار كنند كافي است. لازم است ما مستقيماً با ايرانيها وارد مذاكره شويم.»
پس از گفتوگو با پرزيدنت كارتر به ساندرس و آمبلرموس و گابريل لويس تلفن كردم و در تعقيب دستورات رئيس جمهوري به آنها گفتم كه ما علاقمند به ادامه مذاكراتي هستيم كه ساليمان با قطبزاده انجام داده ولي ميخواهيم در مرحله بعدي مستقيماً وارد مذاكره شويم. گابريل لويس و آمبلر موس گفتند كه با ژنرال توريخوس ملاقات و مذاكره كردهاند و ژنرال از ساليمان خواسته است كه براي ادامه گفتوگو با قطبزاده و ترتيب تماس مستقيم آمريكا با ايران مجدداً عازم تهران شود. من گفتم بهتر است ساليمان در سر راه خود به تهران به واشنگتن بيايد تا مسائل را براي او روشن كنيم.
*چهارشنبه 16 ژانويه 1980 (26 دي 1358)
از ساعت هفت و نيم تا ده با گابريل لويس و روري گونزالز (سفير پاناما در آمريكا) در اطاق وضعيت كاخ سفيد جلسه داشتيم. ساليمان مريض شده و در جلسه شركت نكرده بود. از طرف ما هال ساندرس و هنري پرشت از وزارتخارجه، ترنر رئيس سيا، گاري سيك از دفتر شوراي امنيت ملي و چارلز كيربو دوست و مشاور حقوقي پرزيدنت كارتر در جلسه حضور داشتند. ونس قبلاً نگراني خود را از اينكه پانامائيها بخواهند از طرف ما با ايرانيها مذاكره كنند به ما ابلاغ كرده و گفته بود بايد كاري كنيم كه پانامائيها از حد ايجاد ارتباط بين ما و ايرانيها فراتر نروند.
در جريان اين مذاكرات گابريل لويس هم نظر ما را تأييد كرد و گفت «نقش ما فقط اين خواهد بود كه در را بروي شما بازكنيم. اين خود شما هستيد كه بايد درباره مسائل مورد اختلافتان با ايرانيها مذاكره كنيد…»
مذاكرات ما براي هر دو طرف رضايتبخش بود. من يك هواپيمايي نظام را براي پرواز آنها تا نيويورك آماده كردم تا آنها با يك هواپيماي كنكور دازنيويورك به پاريس بروند و پس از ملاقات با دو وكيل فرانسوي كه در ايجاد اين رابطه نقش مهمي داشتند عازم تهران شوند.
*پنجشنبه 17 ژانويه 1980 (27 دي 1358)
با سفير اسرائيل ابراهيم اورون مشغول صرف ناهار بوديم كه پيغام دادن از پاريس ميخواهند با من صحبت كنند.
گابريل لويس پشت خط بود و ميگفت به اتفاق ساليمان و گونزالس با وكلاي فرانسوي ملاقات كردهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه رفتن آنها به تهران بدون رسيدن به يك توافق اصولي فايدهاي ندارد و بهتر است شما به پاريس بياييد تا مقدمات كار در همينجا فراهم شود.
اين پيشنهاد براي من غيرمنتظره بود، به گابريل گفتم قرار ما اين نبود، ما فقط از شما ميخواهيم به تهران برويد و مقدمات تماس مستقيم ما را با مقامات ايراني فراهم كنيد.
گونزالس گوشي را گرفت و گفت «هاميلتون. اگر ميخواهيد اين مسئله حل شود بايد از هر فرصتي استفاده كنيد. اين دو وكيلميتوانند كليد حل اين مشكل باشند، آنها كاملاً از نظريات ايرانيها در اين مسئله آگاهند و با مقامات ايراني در تماس دائم هستند. مذاكره با آنها ممكن است راه حل مسئله را باز كند.»
به گونزالس گفتم دو ساعت به من مهلت بدهيد تا با رئيس جمهوري مشورت كنم.
پيش از اينكه به ملاقات كارتر بروم به ونس تلفن كردم و موضوع را به او گفتم. ونس نظر مثبت يا منفي نداد. من گفتم اگر رئيس جمهوري تكليف كند كه به اين سفر بروم بهتر است هال ساندرس هم همراه من باشد. ونس موافقت كرد. ساعت سه و 45 دقيقه به اتفاق چارلز كيربو نزد پرزيدنت كارتر رفتيم. من موضوع تلفن پاريس و پيشنهاد مسافرت به آنجا را با بيتفاوتي عنوان كردم ولي چارلز براي اينكه رئيس جمهوري را به موافقت با مسافرت من به پاريس ودار سازد گفت «من فكر ميكنم هاميلتون بايد به اين مسافرت من به پاريس وادار سازد گفت « من فكر ميكنم هاميلتون بايد به اين مسافرت برود. ما هيچ كار ديگري نميتوانيم بكنيم. ما نبايد هيچ فرصتي را از دست بدهيم. چه بسا كه از همين راه بجايي برسيم.»
كارتر گفت «موافقم» و پيشنهاد مرا براي همراهي هال ساندرس هم تأييد كرد و گفت برويد.
وقتي از دفتر رئيس جمهوري خارج ميشديم به چارلز گفتم من اميد زيادي به نتيجه اين كار ندارم. چارلز گفت به هر حال نبايد كمترين شانس را از دست داد.
به گابريل تلفن كردم و گفتم بهتر است ملاقات ما در لندن انجام شود. گابريل پذيرفت و خانه نفر دوم سفارت آمريكا در لندن براي انجام اين ملاقات در نظر گرفته شد.
*جمعه 18 ژانويه 1980 (28 دي 1358)
جلسه هفتگي بحث سياست خارجي در كاخ سفيد امروز بيشتر به مسئله افغانستان اختصاص داشت. پرزيدنت كارتر تصميم خود را درباره تحريم بازيهاي المپيك مسكو از طرف آمريكا در اين جلسه اعلام داشت.
كارتر موضوع مأموريت من براي مذاكره با وكلاي «فرانسوي» را هم در اين جلسه مطرح كرد. هيچكس در اين مورد اظهار عقيده نكرد، فقط برژينسكي پوزخندي زد كه گويي به اين مأموريت ميخنديد.
وقتي به دفتر كارم برگشتم الئانور بليط مسافرت مرا با يك گذرنامه تازه آورد و گفت «اينهم بليت و گذرنامه شما آقاي تامسون!»
با تعجب گفتم «منظور چيست؟»
الئانور گفت قرار شده است مسافرت شما محرمانه باشد و براي اينكه جنجال تبليغاتي درباره مأموريت شما برپا نشود باسم آقاي تامسون سفر خواهيد كرد. براي آقاي ساندرس هم گذرنامه به اسم آقاي «سينكلر» صادر شده است!
*شنبه 19 ژانويه 1980 (29 دي 1358)
قرار ملاقات ما با پانامائيها و وكلاي فرانسوي ساعت ده صبح بود. در رأس ساعت گابريل لويس و روري گونزالس به اتفاق مردي كه او را «هكتورويلالون» معرفي كردند وارد خانه شخص دوم سفارت ما در لندن شدند.
ويلالون اصلاً اهل آرژانتين بود ولي چون سالها در پاريس زندگي ميكرد و در ماجراي گروگانها هم به اتفاق «بورگه» وكيل فرانسوي فعاليت ميكرد ما از هر دو آنها در طول مذاكرات مربوط به گروگانها به عنوان «وكلاي فرانسوي» نام ميبرديم.
پس از اينكه دور ميز نشستيم من به عنوان تشكر خطاب به ويلالون گفتم «آقاي ويلالون. ما از اينكه شما براي مذاكره با ما به لندن آمدهايد سپاسگزاريم. هدف ما كاملاً روشن است. ما ميخواهيم يك راه حل مسالمتآميز و شرافتمندانه براي مسئله گروگانها پيدا كنيم. ما ميخواهيم با يك درك واقعي از اوضاع فعلي ايران به كمك شما راه مذاكره براي حل اين مشكل را بگشاييم.»
ويلالون به زبان فرانسه شروع به صحبت كرد و گفت «آقاي جوردن. من هم از شما متشكرم كه اين راه دراز را براي ملاقات ما طي كردهايد و مقدمتاً از اينكه همكار من بورگه نتوانسته است به موقع خود را براي حضور در اين جلسه برساند عذر ميخواهم. بورگه صبح زود از تهران پرواز كرده و به محض ورود به لندن خود را اينجا خواهد رساند.»
از شنيدن اين خبر خوشحال شدم و پيش خود گفتم شايد او پيشنهادهاي تازهاي از تهران با خود بياورد و حل اين مشكل را براي ما آسانتر كند.
ويلالون ادامه داد «آقاي جوردن. شما گفتيد كه خواهان حل مسالمتآميز و شرافتمندانه مسئله گروگانها هستيد. شما گفتيد كه خواهان حل مسالمتآميز و شرافتمندانه مسئله گروگانها هستيد. هدف ما هم همين است. اما شما مطلب مهمتري هم گفتيد و آن اين بود كه ميخواهيد يك درك واقعي از اوضاع ايران داشته باشيد. اين خيلي مهم است، چون ما فقط با درك انقلاب ايران ميتوانيم اين مشكل را به طور آبرومندانهاي حل كنيم».
گفتم «من آماده شنيدن سخنان شما در اين زمينه هستم».
ويلالون سپس به تجزيه و تحليل انقلاب ايران و طرز تفكر آيتالله خميني درباره حكومت اسلامي و مبارزات داخلي در ايران پرداخت و در پايان به همان نتيجهاي كه ساليمان رسيده بود رسيد و گفت كه اشغال سفارت آمريكا و گروگانگيري اعضاي سفارت مبتني بر يك طرح و نقشه قبلي نبوده و آيتالله خميني و رهبران اصلي ديگر انقلاب ايران قبلاً از آن اطلاع نداشتهاند.
پس از اين مقدمات ويلالون و نكته اصلي صحبـتهاي خود رسيد و گفت عدهاي از رهبران غير روحاني و تحصيل كردههاي غرب با گروگانگيري مخالفند و ادامه اين كار را برخلاف مصالح سياسي و اقتصادي ايران ميدانند، ولي عناصر تندرو كه به روابط ايران با كشورهاي ديگر و چهره ايران در خارج اهميت زيادي نميدهند گروگانگيري را يك واكنش طبيعي و بجا در برابر سالهاي طولاني حكومت جابرانه شاه تحت حمايت آمريكا ميدانند. از طرف ديگر انتخابات در پيش است و مسئله گروگانگيري يكي از سوژههاي اصلي مبارزه بين نامزدهاي مختلف احراز مقام رياست جمهوري است.
پيش خود گفتم تشابه عجيبي است. گروگانگيري هم در ايران و هم در آمريكا به حربهاي در مبارزات انتخاباتي تبديل شده با اين تفاوت كه خميني رقيبي در اين مبارزه ندارد.
صحبتهاي ما در حدود دو ساعت طول كشيد در اين موقع ويلالون به ساعت خود نگاه كرد و گفت بايد براي آوردن بورگه به فرودگاه برود و ادامه مذاكرات ما به بعدازظهر موكول شد.
ويلالون باتفاق مردي كه موهاي بلندش تا شانههايش ميرسد و ريش سياه انبوهي داشت وارد شد و او را همكار خود «كريستيان بورگه» معرفي كرد. پس از برخورد با ويلالون كه پوشش و قيافه كاملاً غربي داشت انتظار نداشتيم همكاري او را در چنين هيئت عجيب و غريبي ببينيم.
بورگه هم كه به زبان فرانسه صحبت ميكرد گفت كه الان از تهران رسيده و وضع را خيلي پيچيده و دشوار يافته است. او پس از شرحي از كشمكشهاي سياسي در تهران خطاب به من گفت «آقاي جوردن. شما نخست بايد اين مطلب را درك كنيد كه ايرانيها هم براي اين كار خود دلائلي دارند. كسانيكه سفارت شما را اشغال كردهاند پسران و برادران كساني هستند كه بوسيله ساواك شكنجه شده يا به دستور شاه به قتل رسيدهاند. شاه آدم خيلي بدي بود. شما بايد به شكايات مردم ايران و ناراحتيهاي آنها از رژيم گذشته توجه كنيد».
من با بيحوصلگي گفتم «ولي حالا چه كاري براي حل اين مشكل از دست ما برميآيد؟»
بورگه منتظر ترجمه حرفهاي من به فرانسه نشد و با انگليسي شمردهاي گفت «شما بايد شاه را به ايران پس بدهيد!» از اين حرف بورگه تكان خوردم و گفتم «اين غير ممكن است».
بورگه گفت «چرا غير ممكن است؟ چرا شما حاضر نيستيد اين آدم را به دست ملتش بدهيد تا محاكمه شود و به سزاي جناتش برسد؟ مگر شما مدعي نيستند كه آمريكا كشور قانون و عدالت است؟»
گفتم «آقاي بورگه من نميتوانم با شما درباره اينكه شاه آدم خوب يا بدي بوده بحث كنم. آنچه ميتوانم به شما بگويم اين است كه رئيس جمهوري آمريكا هرگز با استرداد شاه به ايران موافقت نخواهد كرد. اگر ايرانيها شكايتي عليه شاه يا آمريكا دارند ميتوانند پس از آزادي گروگانها شكايت خود را از طريق سازمان ملل متحد دنبال كنند.»
بحث ما درباره اينكه چگونه ميتوانيم مستقيماً با ايرانيها وارد مذاكره شويم ادامه يافت. بورگه اصرار داشت كه قبلاً قول امتيازاتي را از طرف ما بگيرد ولي من در پايان يك بحث طولاني در اين زمينه گفتم «ما چطور ميتوانيم اطمينان پيدا كنيم كه شما از طرف دولت ايران صحبت ميكنيد؟»
بورگه به طرف تلفن رفت و مشغول گرفتن يك شماره تلفن راه دور شد. پس از چند دقيقه به زبان فرانسه شروع به صحبت كرد. مترجم به من گفت كه مخاطب او قطبزاده وزير خارجه ايران است. صحبت آنها مدتي طول كشيد و بورگه پس از قطع تلفن به من گفت ميخواستم قطبزاده را قانع كنم كه مستقيماً با خود شما صحبت كند ولي او حاضر نشد و گفت آيتالله خميني مذاكره با آمريكاييها را ممنوع كرده است.
من نميدانم بورگه واقعاً چنين قصدي داشته يا ميخواست مرا تحت تأثير قرار دهد.
*يكشنبه 20 ژانويه 1980 (30 دي 1358)
با توافق اصولي درباره اينكه «وكلاي فرانسوي» به تلاش خود براي برقراري تماس و مذاكره بين ما و مقامات ايراني ادامه دهند لندن را ترك گفتيم. در هواپيماي كنكورد كه ما را به نيويورك ميبرد به ساندرس گفتم من به اين نتيجه رسيدهام كه بايد يك تجديدنظر كلي در سياست خود براي حل مسئله گروگانها بكنيم، چون اگر حاضر نباشيم تغييري در موضع خود بدهيم اين بنبست شكسته نخواهد شد.
ساندرس نظرم را تأييد كرد و من گفتم كه نتيجه مذاكرات لندن و نظريات خودم را طي گزارش كتبي به رئيس جمهوري خواهم داد.
ادامه دارد
«ويژه نامه شيطان بزرگ» در خبرگزاري فارس