
بنام خدا
بررسي علل رشد علمي در« تمدّن اسلامي » و« تمدّن غرب »
و بررسي علل عقبماندگي علمي« اروپا در قرون وسطي »
مقدمه
قرون وسطي را دوران « تاريكي فكر و انديشه » و « توّحش» مردم قارة اروپا دانستهاند.1 يكي از شاخصههاي اين قرون سركوب « علم » و « عالمان » ميباشد و يكي از ننگينترين وقايع تاريخ بشري يعني « تفتيش عقايد » و شكنجه و كشتار دانشمندان و معترضين به آموزه هاي كليسا، در چند قرن آخر اين دوران اتفاق افتاده است.2
نقش آموزه هاي آباي كليساي كاتوليك دررابطه با « ايمان » و « عقل »، در به وجود آوردن اين وقايع، نقشي اساسي بوده است:
رابطة « ايمان » و « عقل » در مسيحيت كاتوليك:
1) ـ اولويت ايمان بر عقل: در مسيحيت كاتوليك قرون وسطايي، ميان « ايمان» و « تعقّل»، رابطهاي وجود ندارد و انديشه و خرد انساني از مقولات تشكيلدهندة ايمان نيست، زيرا اساس ايمان به دست آوردن پاكي و طهارت است، نه كسب يقين و درك و فهم اصول ديني كه با انديشه و خرد حاصل ميگردد.3
اين موضوع از نگاه و ديد عقايد كاتوليكي به « انسان » و گناهكار دانستن ذاتي كلّية انسانها به خاطر « گناه اوّليه » پدر و مادر اوّل آنها، يعني آدم و حوا در بهشت و رانده شدن آنها از آن، ميباشد.4 اين « گناه ذاتي » باعث شده است كه انسانها شايستگي كسب حقيقت را از دست بدهند و امكان كسب حقايق متعالي را نداشته باشند مگر آنكه با كسب پاكي كه همان « ايمان آوردن » است، اين گناه ذاتي را از خود زدوده و شايستگي لازم را كسب نمايند. به همين دليل است كه در مسيحيت با « غسل تعميد » ميتوان به ايمان رسيد و سپس ساير مراحل را طي نمود. بر خلاف مسيحيت كاتوليك، در اسلام ايمان با « شهادت »، كه مبناي آن علم و يقين است، آغاز ميگردد و لذا فقط « اشتراك لفظي » در كلمة ايمان در دو دين مسيحيت و اسلام وجود دارد و در « مفهوم »، دو مقولة كاملاً جدا هستند.
2)ـ دانايي، گناه آدم و حوا: در مسيحيّت قرون وسطي دليل رانده شدن آدم و حوا از بهشت، عصيان و نافرماني نيست، بلكه جرم و گناه بوقوع پيوسته، « آگاه شدن » انسان است. زيرا شجرة ممنوعه كه آدم از خوردن ميوه آن منع شده بود، شجرة دانايي مطرح شده است5 و انسان به دليل ارتكاب ذنب لايغفر دانا شدن، از بهشت رانده شده است. در صورتي كه در آيات قرآني شجره ممنوعه چيزي از مقوله حرص و طمع بوده و جرم آدم نيز عصيان او در برابر فرمان الهي بوده است.6
قرآن نه تنها علم و دانايي را جرم اعلام ننموده است بلكه در داستان آدم و حوا، آدم قبل از ورود به بهشت تمام اسماء (يعني حقايق عالم) را آموخته7 و به دليل همين، مسجود ملائك واقع شده بود.8
بنابراين مسيحيّت با اين آموزهها نه تنها تقدّسي براي علم و آگاهي انسان قائل نشده است، بلكه نوعي بدبيني و احساس گناه و جرم در مقولة دانايي و علم، به ذهن افراد معتقد به خود، وارد مي نموده است.
مسيحيّت با اين نوع گرايشات و ديدگاه، از اوايل قرن چهارم ميلادي در قلمرو حاكميت روم رسميّت يافت و به مرور زمان با قدرت سياسي نيز عجين شد و سپس متولّيان آن، خود به حاكميّت رسيدند و با توجه به وجهة ديني كه داشتند به موضعگيري بر عليه علم و خرد پرداختند.
اروپا به دليل همين موضعگيري در 1500 سال گذشته صحنه درگيري «دين» از سويي و «علم و خرد» از سويي ديگر ميگردد.
ابتدائاً و به مرور طي 1000 سال، اروپا صحنة تقديس افراطي دين (مسيحيّت تحريف شده و مخالف علم و خرد) و موضعگيري طرفداران آن بر عليه علم و خرد و عالمان بوده است كه به آن « عصر تاريكي » ميگويند.
در 500 سال اخير نيز، تاريخ اروپا شاهد عكسالعمل افراطي طرفداران علم و خرد و تقديس بيحد و مرز علم وخرد بشري و موضعگيري آنها بر عليه دين و دينداران (مسيحيّت و ساير اديان) بوده است. در صورتي كه تاريخ تمدن اسلامي به « عصر شكوفائي توأمان علم و ايمان » و « عصر انحطاط توأمان علم و ايمان »9 تقسيم شده است.
علم و خرد در آموزههاي اسلامي
دين اسلام در اوايل قرن هفتم ميلادي و در قرن چهارم از قرون وسطي، در سرزميني بدون سابقة تمدّني و مردمي نا آشنا با علم و حكمت و فلسفه، متولّد شد و در مدتي بسيار كوتاه (كمتر از نيمقرن) دو ابرقدرت بزرگ روزگار خود، يعني ايران و روم كه قرنها تجربة تمدّني در پشت سر خود داشتند را تحت اختيار خود درآورد و به مرور زمان، از شمال غربي آفريقا و جنوب غربي اروپا تا غرب چين، توسعه يافت.
در اين سرزمين گسترده، كه ملّيتها ونژادهاي گوناگونِ را در بر ميگرفت و اعتقادات و ايمان اسلامي، نقش وحدتبخش آن را به عهده داشت، « تمدّن اسلامي» بوجود آمد و شكوفا شد و طي چهار قرن اول اسلامي، اين تمدّن به اوج شكوفايي خود رسيد و علم و خرد انساني را كه به بينش الهي متّكي بود به پيشرفتهاي شايان توجهي رساند و دانشمندان و فلاسفه و حكما و اديبان و هنرمندان بزرگي را به تاريخ بشريّت هديه نمود:
ـ ابوعلي سينا: فيلسوف، پزشك و رياضيدان و …
ـ خواجه نصيرالدين طوسي: فقيه، رياضيدان و منجم
ـ ابن رشد: فيلسوف و عارف بزرگ
ـ فارابي: يكي از بزرگترين فلاسفه تاريخ بشر
ـ خيام: رياضيدان بزرگ
ـ جابر ابن حيان: شيميدان بزرگ اسلامي
– ابن هيثم: فيزيكدان مشهور و مخترع عدسي
ـ ابن خلدون: اقتصاددان و جامعهشناس
ـ زكرياي رازي: جغرافيادان و شيميدان
در همين چهار قرن در دنياي اسلام ظهوركردند11و خدمات بزرگي را به جهان علم و تاريخ بشري نمودند.
مدارس بزرگ اسلامي، كتابخانههاي بزرگ با صدها هزار جلد كتاب، آنهم در زماني كه هنوز وسائل چاپ اختراع نشده بود، آثار اين دوران است12.
تفاوت آموزه ها در دو دين مسيحيّت و اسلام
اما سؤال مهمي كه در اينجا مطرح ميگردد اين است كه چه تفاوتي در اصول دو دين « مسيحيّت » و « اسلام » وجود داشت كه تمدّن اسلامي توانست در اين مدّت اندك اينگونه در ملل تحت حاكميّت خود تأثير بگذارد، امّا مسيحيّت در طي هزار سال نتوانست تحوّل عمدهاي در اروپا به وجود آورد و آن را به « عصر تاريكي » كشاند و « علم » و « دين » را به صفبندي در مقابل يكديگر وادار نمود و فجايع اواخر قرن وسطي و تفتيش عقايد و شكنجه و كشتار دانشمندان و متفكّران آن قاره را به دنبال خود آورد.
نكات مهمّي را كه در اين رابطه ميتوان ذكر كرد:
1ـ در اسلام مبناي ايمان، « عقل و خرد انساني » قرار گرفته است و ايمان در دامان انديشه و خرد و استدلال انساني شكل ميگيرد و « تعقّل »، مقولهاي جدا از « ايمان » نيست، بلكه رابطهاي تنگاتنگ ميان آن دو وجود دارد13 و اصولاً عقل و همة ابعاد وجود انسان، ماهيّتي جدا از دين ندارد، بلكه دين خلقت ويژهاي است كه انسان با تمام ابعاد وجوديش بر اساس آن آفريده شده است.14 و لذا تعقّل مبناي دين است و پذيرش « اصول دين » تقليدي نيست و براي ورود به دين و كسب ايمان، « شهادتين » كه مبناي آن علم و آگاهي و يقين انساني است را بايد پس از پذيرش قلبي اصول، بر زبان راند و بدان اقرار نمود.
2ـ انسان به دليل « آموختن كل اسماء »15 و « دميده شدن روح الهي »16 در وجودش به مقامي رسيده است كه همة ملائك مسجود17 او شدهاند.
3ـ مراتب و درجات انسانهاي با ايمان، بر اساس علم و آگاهي درجهبندي شده است.18
4ـ قرآن به عنوان كلام نازل شدة الهي، انسانهاي با ايمان را به تدبّر و تعقّل و تفكّر دعوت مينمايد و حوزة اين تدبّر و تفكّر و تعقّل نه تنها به پديدههاي جهان هستي (كه قرآن آنها را آيه مينامد) بلكه حتي به كلام الهي كشانيده است.19
5 ـ درك مقام و عظمت لايزال الهي كه از آن به « خشيت » تعبير شده است، تنها به وسيلة علما قابل دسترسي است و جالب توجه است كه پس از اشاره به « پديدههاي طبيعي »، خداوند فرموده است: « انّما يخش الله من عباده العلماء »20. به تحقيق كه بندگان دانشمند در برابر خداوند خاشع مي باشند.
6 ـ در احاديث نبوي و روايات ائمه معصومين، مسلمانان به كسب علم و دانش و تفكّر تشويق شدهاند و كسب علم بر هر زن و مرد مسلمان واجب شمرده شده است21 و ساعتي تفكّر، برتر از عبادت هفتاد سال شمرده شده است.22 علي(ع) كه پيامبر در شأن ايشان فرمودند: « انا مدينه العلم و عليٌ بابها ». من شهر علم هستم و علي باب ورود به آن است، خود فرمودهاند: « من علّمني حرفا فقد صيّرني عبداً »23 كسي كه حرفي به من آموخت مرا بندة خود ساخته است.
7 ـ توجه ويژة خاندان پيامبر به گسترش علوم مختلف موجب شد با پديدار شدن شرايط در زمان امام محمد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع آن بزرگواران به گسترش علوم بپردازند و شاگردان بزرگ ايشان، نقش عظيمي در گسترش علوم مختلف، از جمله علومي كه به حوزههاي « معرفتي » و « اصول و فروع دين » و « تصحيح بينش ديني مردم زمانه » و « نگرش صحيح ديني به جهان و زندگي » مربوط ميشد، بازي نمودهاند. يكي از زمينههايي كه در زمان ايشان بدان پرداخته شد، علوم تجربي بود كه شاگرد مكتب ايشان در زمينة علم شيمي، يعني « جابر ابن حيّان »، از مشهورترين دانشمندان اسلامي در قرن دوم اسلامي در اين زمينه ميباشد.
8 ـ در قرآن، تمام پديدههاي طبيعي، اجتماعي، نجومي و خانوادگي، « آيه » ناميده ميشود و اين در حالي است كه اجزاء كلام نازل الهي نيز با همين اصطلاح نامگذاري شده است. يعني همانگونه كه فرضاً « اختلاف زبانها » و « نزول باران » و « مودّت ميان زن و مرد پس از ازدواج » و « زنده شدن زمين بعد از نزول باران »، آيه ناميده شده است24 و پس از وقوع كسوف و خسوف و زلزله بايد نماز « آيات » خواند، كلام الهي نيز آيه ناميده شده است و اين موجب ميشده است كه يك مسلمان با تلاوت قرآن همة پديدههاي جهان هستي را در رابطه با « هستيبخش عالم »، ببيند و ميان تمام اين آيات ظاهراً گوناگون رابطهاي محكم و خللناپذير را درك نمايد.
موارد فوق به عنوان نيروي محركة « گسترش علم » در جهان اسلام نقش عظيمي بازي نموده است و « ياد گيري » و « ياد دادن » به عنوان يك عمل عبادي و معنوي و مقدّس، مورد توجه بوده و ميان مسجد و عبادت و علم، همواره رابطهاي تنگاتنگ وجود داشته است و مدارس بزرگ و مشهور اسلامي مانند مدارس نظامية بغداد و نيشابور و قرطبه25 در تاريخ علم ومعرفت جهان به عنوان مدارسي كه شاگردان مستعد را به دانشمنداني بزرگ با گرايش دينمداري و معنويّت و اخلاق به جهان بشريّت تحويل داده است، مطرح مي باشد.
تأثيرات « آموزه هاي آباء كليسا » و « انديشههاي متفكّران مسلمان » در اروپا
مسيحيّت با نفي رابطه ميان « دين » و « علم و خرد و تعقّل انساني »، تاريخ تمدّن اروپا را به گونهاي شكل داد كه « عصر تاريكي و جهالت » را در آن قاره به وجود آورد.
دوران هزار ساله قرون وسطي كه دوران حاكميّت مسيحيّت بر اروپاست را ميتوان به سه دوره تقسيمبندي نمود:
مرحلة اوّل: رسميّت يافتن مسيحيّـت: در اين مرحله، مسيحيّت به عنوان يك دين رسمي، در امپراطوري روم پذيرفته ميشود26 و با استفاده از قدرت سياسي، از انتشار فلسفه و حكمت يوناني، جلوگيري مينمايد و علم نيز تا آنجا كه به كار توجيه اصول مسيحيّت ميآمد در اختيار گرفته ميشود. در همين دوران رم شرقي از رم غربي جدا شده و در حاليكه در رم غربي از گسترش علوم جلو گيري مي شود، در رم شرقي حكمت و فلسفه يوناني انتشار مييابد.27
اين جريان طي قرن اول قرون وسطي (قرن 5 ميلادي) آغاز ميگردد و تا قرن 11 ميلادي و طي حدود 700 سال ادامه مييابد. از اين دوران در تاريخ اروپا به عنوان « عصر تاريكي » ياد ميشود.28
مرحله دوم: دوران فلسفة مَدرَسي (اسكولاستيك)29: در حدود قرن 11 و پس از شروع جنگهاي 200 سالة صليبي، سيل افكار فلسفي و علمي و ديني مسلمانان ، توسط تودههاي مردم مسيحي و كشيشان همراه آنان كه از سراسر اروپا در جنگهاي صليبي شركت نموده بودند، به درون اروپا سرازير مي شود و كليساي كاتوليك و رهبران آن براي توجيه اصول الهيّات مسيحي دست به استفاده از افكار ارسطو و تا حدي بعض افكار ابن سينا و ابن رشد زده30 و از عقل بشري براي دفاع از مسيحيّت و اصول آن كه سخت تحت تهاجم واقع شده بود، استفاده مي نمايند و مسيحيّت با فلسفه و تعقّل بشري بخصوص ارسطويي تركيب شده و مكتبي با عنوان اسكولاستيك به وجود ميآيد.
ايمانگرايي محض مسيحيّت كاتوليك كه هيچگونه مبناي تعقّلي و آگاهانه نداشت و وظيفه تعقّلي مؤمنين آن، پس از ايمان و پذيرش، به وجود ميآمد از دو طريق به تفاهم با عقل بشري تن داد:
1) – اجبار در بكارگيري همان ابزاري كه ملحدان و مرتّدان و كفار براي شبهه افكني در عقايد و ايمان محض توده هاي مردم مسيحي، بدان دست زده بودند تا بدان وسيله به مقابله و مهاجمه با آنها بپردازد.
2) – استفاده از اصول عقل بشري به منظور استدلالي نمودن مباني ديني و تقويت و قدرتمند نمودن اين مباني31.
در حقيقت اين تمسّك به ابزار به كار گرفته شده توسط كفار (مسلمين) و مرتدان (مسيحيان تحت تأثير مسلمانان) كه در ديدگاه مسيحيت، ابزاري غيرديني، محسوب ميشد، تنها از سر اضطرار صورت پذيرفت.
« ويل دورانت »، دربارة اين عمل ناگزير و تمسّك ابزاري به اصول عقل بشري، بيان ميدارد:
« امواج معارف فلسفي به دنبال نهضت ترجمة كتب عربي و يوناني، در قرن 12 و 13 ميلادي، چنان سهمگين و قوي بود و چنان با تعاليم مسيحي مغاير بود كه اگر مسيحيّت قادر به ابداع فلسفة متقابلي نميشد تمام الهياتش در برابر اين سيل منهدم ميگرديد. »32
سيل افكار و عقايد مسلمين كه از شرق عالم مسيحي (بيتالمقدس) و غرب عالم مسيحي (اندلس) به سمت آن سرازير بود اروپا را از جهت فكر و انديشه دچار تحوّل نمود و به عكس العمل وادار نمود و نتيجه اين عكس العمل ابداع فلسفة مدرسي بود.
فلسفه مدرسي نيز پس از تلاشهاي يكي دو قرنه آن و پس از آشكار شدن ناتواني آن در پاسخگويي عالمانه به معترضين*[1] نتوانست دوام آورده و رو به انقراض نهاد و تلاش طرفداران آن نتوانست به جايي برسد و زير ضربات طرفداران مكتب پروتستانتيزم كه ميان اصول مسيحيت و منطق و تفكرات ارسطويي رابطهاي قابل قبول ملاحظه نمينمودند و با شدّت به اين التقاط مخالف بودند و نيز در زير ضربات مسيحيان ديگري كه دين را كنار گذاشته و شديداً تحت تأثير افكار فلسفي مسلمانان و بخصوص ابنرشد و ابوعلي سينا بودند33، تن به تسليم دادند و از صحنه خارج شدند.
دليل اين عقبنشيني نيز چيزي نبود جز ناسازگاري « جوهرة مسيحيت و اصول آن » با « عقل خودبنياد و بينياز از تأييد ماورائي». اين ناسازگاري ريشهايتر و اساسيتر از آن بود كه بتوان آن را با التقاط الهيّات مسيحيّت كليسائي و تفكرات ابتدايي و حتي خرافي ارسطو برطرف نمود در حقيقت تلاش طرفداران اسكولاستيك موجب آشفتگي دنياي تفكّر مسيحيّت كاتوليك را فراهم آورد و دو دنياي نامرتبط را با يكديگر درآميخت و در نهايت نيز به دليل عدم تجانس و عدم ارتباط آنها، نتوانست كاري از پيش ببرد.34 و لذا به آخرين راهحل در برابر سيل بنيانكن تفكرات فلاسفه و متكلّمين اسلامي كه به سمت سرزمين تحت سلطة تفكر كليسائي سرازير بود دست زد و محكمههاي تفتيش عقايد يا « انگيزيسيون ها » را تشكيل داد و به سركوب تمام كساني كه نسبت به فلسفه مدرسي ( اسكولاستيك ) ابراز شك نموده و يا با آن مخالفت مينمودند35، پرداخت و بدينصورت تعصبات ديني آباء كليسا كه در برابر عظيمترين حجم نفوذ علمي و فلسفي و علمي و تفكرات ديني مسلمانان قرار گرفته بودند موجب شد آنان به اشتباه بزرگتري دست زده و براي دفاع از آموزه هاي مسيحيّت كاتوليكي، به خشونت روي آورده و نهايتاً « فلسفة مدرسي » را نيز ناتوان يافته و به آن بيتوجه گرديده و مأيوسانه آنرا به كناري نهادند.36
مرحلة سوم: دوران تفتيش عقايد و سركوب ملحدين (مسلمانان اسپانيا) و مرتّدين (مسيحيان تحت تأثير مسلمين):اين جريان فاجعهآميز، در حدود چهار قرن آخر قرون وسطي اتّفاق افتاد و تأثيرات سوء آن تا كنون در تاريخ جهان، بخصوص تاريخ تمدّن جديد غرب ملاحظه ميگردد. اصولاً تمدّن جديد غرب، با تأثيرپذيري از اين پديدة شوم و فاجعهآميز و متعصّبانه و عكسالعمل در برابر آن، شكلي ضد دين، يافته37 و با تأثيرپذيري از عواقب جنگهاي صليبي در اروپا كه روي آوردن آباء كليسا به: « جمعآوري ثروت » و « گسترش فساد اخلاق در كليساها » و « فروش آمرزش نامه » و « فروش بهشت » و « سوء استفاده ابزاري از دين براي مقاصد دنيايي و ثروتاندوزي » 38 بود، به صورتي عكسالعملي در برابر افكار كليسا و اعمال آن، به اعتراض به كليسا و گريز از دين مسيحيّت و آموزه هاي آن پرداخت:
1ـ در برابر سركوب « علم » و « انديشه » و « تفتيش عقايد » و كشتار « متفكران » و « دانشمندان » و « معترضين به افكار التقاطي كليسا » *[2]، علم و خرد انساني خودبنياد و بينياز از ماوراءطبيعت، تقدّس يافت و با فداكاريهاي فراواني كه طي چهار قرن طرفداران آن نمودند، مظلوميّت پيدا نمود و سركوب اين جريان بنام دين، نهضت « گريز از دين» و « نهضت اعتراض به كليسا » را به وجود آورد و چون سيلي بنيانكن هر روز قويتر و محكمتر شد و سپس آغاز به حركت و تأثيرگذاري نمود و نهايتاً نيز به حاكميّت سياسي و فكري دين مسيحيّت كليسائي در اروپا، پايان داد.
بدينگونه علمپرستي تقابلي(ساينتيسم) *[3] رواج يافت39 و با توجه به بينش « ضد زندگي دنيايي مسيحيّت »، كه شخصيت و ارادة واميال وخواسته هاي انسان را نفي و او را به صورت پيچ و مهرهاي در دست كليسا درآورده بود، « توجه به خود انسان » و « نفي نقش دين در زندگي » و « نفي حاكميت دين در زندگي جمعي بشر» و « نفي مرجعيّت كليسا و سلطة آن بر انديشه و فكر بشر »، آغاز شد.
اصولاً مسيحيّت در طي تمامي دوران قرون وسطي نتوانست به تعارضات دروني خود به نحو صحيحي پاسخ دهد و مسيحيان اروپا را از زير فشار گزينش ميان مقولات متضاد در تفكّر خود يعني:
ـ انسان يا خدا
ـ طبيعت يا ماوراء طبيعت
ـ عقل يا ايمان
ـ دنيا يا آخرت
آزاد سازد و لذا با به وجود آمدن شرايط خاص اواخر قرون وسطي، مسائل زير به وجودآمد:
1ـ با شكست در جنگهاي صليبي و عواقب و تأثيرات منفي آن بر روي مسيحيان شركت كننده در اين جنگ مقدّس، نسبت به اصول بيچون و چراي مسيحيت شك و ترديد آغاز ميگردد.
2ـ اروپائيان بخصوص كساني كه در جنگ صليبي شركت نموده بودند با افكار فلسفي و ديني و آثار علمي مسلمانان و با تمدّن اسلامي و پيشرفتهاي مادي مسلمانان آشنا ميگردند.
3ـ به دليل توسعة داد و ستد دريايي و تدارك نيروهاي نظامي از طريق درياي مديترانه، در دوران قرون وسطي و رشد قدرت كشتيراني دريايي و همچنين به دليل قطع ارتباط زميني با شرق جهان وگسستن از جاده ابريشم، طي دوران جنگ، و بدنبال جستجوي راههاي جديد تجاري، اين ارتباط از طريق غرب آفريقا آغاز ميگردد و در حدود اواخر قرون وسطي به سوي اقيانوس هند كشيده ميشود و از طريق تجارت و يا غارت سرزمينهاي آفريقايي و جنوب آسيا يي، ثروتهاي انبوهي به سوي اروپا سرازير ميگردد و غرب اين قاره را به شدّت متحوّل ميسازد.
4ـ قسطنطنيّه توسط مسلمين در اواخر قرون وسطي فتح ميگردد و به دليل مركزيّت آن در دنياي مسيحيّت، تأثيرات عظيمي را بر روي مردم اروپا مي گذارد و موجب در هم شكسته شدن حاكميّت سياسي و مرجعيّت فكري كليسا ميگردد.
5 ـ كشف قارههاي جديد كه به دنبال جستجوي راههاي جديد و نزديكتر به هند اتّفاق مي افتد، موجب ميشود ثروتهاي انبوه آن قاره، به سوي اروپا سرازير گردد.
6 ـ با توجه به دسترسي اروپائيان به شرق جهان، نظام جديدي در اروپا شكل ميگيرد، كه به آن « نظام بورژوازي » ميگويند و طبقهاي به نام « بورژوا » به وجود ميآيد، طبقهاي كه براي سودهاي بادآورده به شرق جهان مسافرت نموده وخطرات بسيار زياد يك سفر دريايي چند ده هزار كيلومنري را پذيرا ميگردد و به ثروتاندوزي ميپردازد و به همين دليل در نقاط مختلف غرب اروپا موجبات تمركز ثروت و تمركز منافع اين اقشار و تشكيل حكومتهاي ملّيگرايانه، به ضرر تمركزطلبي كليسا و پاپ (كه خواهان حاكميّت بر كل اروپا و بر كلّ مسيحيان بود) را فراهم ميآورد.
7ـ با توجه به سرازير شدن ثروت به سوي كليسا، با فروش بهشت و آمرزش نامه و ساير طرق، بخصوص به بهانة جنگهاي صليبي، كليساها از زهد و رهبانيّت فردگرايانه نيز تهي شده و فساد به اعماق آن نفوذ مي يابد و علاوه بر آن فروش آمرزشنامه و فروش سند بهشت، موجب ميشود كه فساد در جامعة اروپايي و ميان مردم عادي آن ريشهدار گردد.40
رهبانيّت و گوشهگيري زاهدانه و نفي دخالت انسان در سرنوشت خود، همراه با سركوب هر گونه فكر و انديشة خلاف آباء كليساي كاتوليك، موجب « توجه افراطي به خود انسان » و « توجه افراطي به نقش و دخالت او در سرنوشت خود » و « نفي تفكّرات تفريطي مسيحيّت در رابطه با انسان » ، گرديد. ودر اين ميان با توجه به سركوب علم وخرد توسط آباء كليسا به علم و خرد بشري نيز، بدون ارتباط با هر گونه نظارت ديني، به عنوان وسيلة « تعيين سعادت اين جهاني »، توجهي افراطي مبذول شد و مكتب پرستش علم (ساينتيسم) بوجود آمد.
با توجه به اينكه كليسا، انسانها را به رهبانيّت و ترك دنيا41 دعوت مينمود تا بهشت آن جهاني را (كه بهشتي نسيه بود) به دست آورد و با توجه به اينكه سيل ثروت عظيم تجارت با شرق جهان تازه به سوي غرب اروپا سرازير شده بود، مردم اين قاره گريزان از تفريطهاي گذشته، توجه ويژهاي به زندگي « اين جهاني » و تعيين « سعادت در اين جهان »، مبذول كردند.
بدينگونه جريان « اومانيسم » متولّد شد و انسان اروپايي كه شخصيّت و هويّت خود را تحت شديدترين تهاجمات بيمنطق آباء كليسا يافته بود، گريزان از اعمال و افكار و جنايات و فريبكاريهاي آن به « محوريّت خود » و « محوريّت تفكّر و علم خود » و « محوريّت سعادت اين دنيايي خود » روي آورد.
جاي تعجب نيست كه اومانيستهاي افراطي دوران رنسانس شعار زير را برگزينند: « ما با علم و خرد خود به جاي بهشت نسية خدا، در همين جهان، بهشت نقد را خود به پا خواهيم نمود.»42
و باز جاي تعجب نيست كه چرا هنرمندان دوران رنسانس، بر خلاف هنرمندان قرون وسطي، به اعضاء و جوارح انسان توجه خاصي مبذول نموده و لباس عفاف را از تن او بيرون آورده و در همه زمينهها، انسان، به صورت افراطي مورد توجه خاص ، قرار ميگيرد.
و باز جاي تعجب نخواهد بود كه مشاهده ميگردد كه « ساينتيسم » به عنوان محور و اساس و « موتور محركة اومانيسم » درآمده وتا حدّ پرستش تقديس ميگردد.
8 ـ اختراع ماشين چاپ و گسترش علوم و افكار گوناگون و تسهيل دسترسي تودههاي مردم به اين علوم و افكار، موجب آشنايي گسترده آنها با افكار جديد و علوم مختلفه كه از سرزمينهاي اسلامي به سوي اروپا سرازير بود، ميگردد و زمينه رشد و گسترش بيشتر علوم در غرب اروپا وعمومي شدن آن را فراهم ميآورد.
*[1]- كه گروهي از آنان معتقدان به مسيحيت و گروهي نيز انديشمنداني بودند كه از مسيحيت بريده بودند و شديداً تحت تأثير انديشمندان مسلمان بخصوص ابن رشد بودند.
*[2]ـ آن هم در جايي كه سيل كتب مسلمين در رشتههاي مختلف به زبان لاتين در حال ترجمه بود و اروپائيان با انديشههاي متفكران مسلمين آشنا ميشدند و التقاطي كه بقول شريعتي ظاهر و پوسته آن مسيح بود و در پشت سر مسيح ارسطو سخن ميگفت.
*[3]- متأسفانه اين تقابل دين با علم به علم و خرد تقابلي و ضددين منجر شد.