
هر مبارزهای فی نفسه مقدّس است!

قرار است در مسجد دانشگاه تهران جلسهای برپا شود و در آن یکی از زندانیان سیاسی سازمان مجاهدین یعنی مسعود رجوی سخنرانی کند. در این جلسه اعلام می شود که او تنها باز مانده از رهبران اوّلیه سازمان است.
او با سلام و صلوات عدّهای و در حالی که بر دوش آنان بالا رفته بود، به مسجد آورده شد. جلال گنجهای، که از کلاسهای تفسیر قرآنش در مسجد خیابان تاج (ستارخان) او را میشناختم، در بالای پلههای ورودی به حیاط کوچک مسجد، همراه با عدّه دیگری برای استقبال از او ایستاده بودند. صدها نفر برای شنیدن سخنان او تجمّع نموده بودند و مسجد و حیاط علیرغم بارش برف از جمعیّت پر شده است. پس از مقدّماتی که مجری میچیند و از رجوی یک قهرمان می سازد، او به سحنرانی می پردازد. رجوی در سخنانش تاکید کرد که «هر مبارزهای فی نفسه مقدّس است و اصولاً خصلت انسان در مبارزه است! سخنان دو پهلوی او به خصوص در حالی که موضوع اصلی مردم، بسته شدن فرودگاه و جلوگیری از ورود امام است و اینکه کوچکترین اشارهای به امام ننمود و تنها از خلق و تفرقه و آزادی سخن گفت، موجب بحث و گفتگو میان تعدادی از دوستان شد. سخنان اخوی دربارة این شخص و رفتار او در زندان و عدم اعتقاد او به امام و راه امام، در ذهن من نیز سؤالات زیادی را به وجود آورد و یک نوع هماهنگی در سخنان او با سخنان کسانی که، در ده روز گذشته و پس از خروج شاه، در اعتراض به نبود آزادی برای آنها در انقلاب اسلامی، سر و صدا را انداخته و راهپیمایی کرده بودند و این در حالی بود که هنوز پیروزی نهایی به دست نیامده بود ، مشاهده میکردم و بذر یک نوع احساس بدبینی نسبت به او و سازمان مجاهدین خلق در وجودم کاشته می شود.
پس از سخنرانی، با یکی از دوستان دانشجوی صنعتی به بحث می پردازم. او سؤال جالبی از من پرسید که خیلی به فکر فرو رفتم: «به نظر شما در آرم دو سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق چه تفاوتی وجود دارد؟» میگویم آنها داس دارند اینها هم دارند. اینها سندان گذاشتهاند و آنها چکش که هر دو اشاره به طبقة کشاورز و کارگر دارند. آنها تفنگ در آرمشان دارند و اینها هم دارند، به نشان مشی مسلّحانه. اینها شاخة گندم دارند آنها هم دارند. آنها آرمانشان جهانی است و اینها همین آرمان را با نشان دادن کرة زمین دارند. میماند یک آیه که بر بالای آرم گذاشتهاند که تنها تفاوت دو آرم است. می پرسد فرق این دو سازمان در چیست؟ که همین موجب می شود به فکر فرو بروم و با خود بگویم راستی تفاوت اینها از نظر ایدئولوژیک در چیست؟
با طرح این مسائل در خوابگاه، مورد بیمهری چند تن از دوستان، که ذکرشان قبلاً رفت و بیان شد در زندان همبند رجوی و خیابانی شده و تحتتأثیر آنها بودند، قرار گرفتم و نگاه چپ چپ آنها موجب شد از وجود مسائلی که در جریان آن نیستم و از آن اطّلاع ندارم، مطّلع شوم.
این روزها حجم زد و خورد میان مردم و چماقداران افزایش یافته است. مأموران نظامی و انتظامی هم به شدیدترین شکل ممکن مردم را سرکوب میکنند. هشتم بهمن شب دیر هنگام به خوابگاه رسیدم، از تعدادی از مهمانان خبری نبود، امّا کسانی که زودتر آمده اند حتّی به خود اجازه نمی دهند از افرادی که بعد از آنها وارد می شوند، سؤال کنند که کجا بودهاید؟ چون پاسخ سؤال خود را از قبل میداند. کمترین چیزی که از خانه بیرون رفتن و در تظاهرات شرکت کردن به دنبال دارد مجروحیّت و شهادت است و همین که فردی ولو با تأخیر زیاد بازگشته باشد، باید شکر خدا را به جا آورد.
جنایتکاران بینالمللی و کارگزاران داخلی
در اوّلین ساعات روز نهم بهمن به میدان انقلاب رفتم. مغازههای موجود در میدان که دیروز با آغاز تیراندازی و کشتار به سرعت بسته شده بود، یکی یکی در حال باز شدن بودند و جمعیّت نیز مجدّداً در حال زیاد شدن بود. در قسمت شمال شرقی میدان، تجمّع بیشتری از جمعیّت وجود داشت. سر و صدایی که به گوش میرسید، نشانگر حادثهای در آنجا بود. با سرعت خود را به آنجا رساندم. تجمّع در اطراف دری بود که از طریق پلکان، به طبقة دوّم منتهی میشد. از زیر در مقداری خون بیرون زده و لخته شده بود. چند تن از مغازهداران که برای حضور در محل کار خود آمده بودند پس از انداختن کلید در قفل و باز کردن آن، متوجّه شده بودند در باز نمیشود. به خوبی مشخّص بود که جسد شخصی در پشت در افتاده است و آنان سعی میکردند با فشار دادن در، جسد را کنار بزنند تا بتوانند وارد شوند و نهایتاً پس از تلاش بسیار و با کمک مردم، موفّق به کنار زدن جسد و باز کردن در شدند.
جسد متعلّق به مردی حدود 50 ساله بود که روز قبل در لحظات تیراندازی پشت در حضور داشته و احتمالاً از سوراخ آن مشغول تماشای صحنة کشتار بوده است و متأسّفانه گلولهای به سر او خورده و در همان جا به شهادت رسیده بود. کلاهش انباشته از خون بود. در میان تأسّف جمعیّت حاضر و با شعار: «این سند جنایت بختیار» به آمبولانس منتقل شد و آمبولانس آژیرکشان دور شد.
دانشگاه تهران، قلب تپندة انقلاب
جمعیّت عظیمی مجدّداً از همة نقاط تهران به سمت دانشگاه، به راهپیمایی و تظاهرات پرداختند. محوطة داخلی دانشگاه مملوّ از جمعیّت بود وعدّه کثیری نیز در خارج از دانشگاه و در خیابانهای اطراف حضور داشتند. گروه کثیری که نتوانستهاند وارد محوطة دانشگاه شوند از نردهها بالا رفته اند تا بتوانند به سخنان سخنرانان، گوش بسپارند و شاهد تظاهرات داخل دانشگاه باشند. تحصّن روحانیّون در دانشگاه، افکار عمومی را به این نقطه معطوف کرده است.
اطّلاعیّهها، پلاکاردها، سخنرانیها، عکسها، طرحها و… و از همه مهمتر کنجکاوی و هیجان مردم برای اطّلاع از آخرین اخبار و آگاه شدن از وظایف خود، مرکزیّتی خاص به دانشگاه تهران داده بود. مرکزیّتی که در تاریخ گذشتة دانشگاه در ایران نامفهوم بوده است و شاید آیندگان نیز چنین شرایطی را نتوانند به مخیّله خود بباورانند.
اگر آقا دیر بیاد، مسلسلها بیرون میاد
همه میدانستند که این آخرین لحظات پیروزی را باید جدّی در صحنه باشند تا بختیار و حامیان او را مجبور به عقبنشینی نمایند. شعارهای هر روز تندتر و انقلابیتر و تهدیدآمیزتر میشود:
ـ از جان خود گذشتیم، با خون خود نوشتیم، یا مرگ، یا خمینی
ـ بختیار! بختیار! وای به روزی که مسلّح شویم.
ـ اگر آقا دیر بیاد، مسلسلها بیرون میاد.
ـ الله الله، نصر من الله، رهبر روح الله
ـ رهبران، رهبران ما را مسلّح کنید.
ـ تنها ره رهایی، جنگ مسلّحانه
ـ توپ، تانک، مسلسل، دیگر اثر ندارد
حتّی اگر شب و روز، بر ما گلوله بارد
ـ جمهوری اسلامی، آری، حکومت خودکامان، هرگز
ـ استقلال و آزادی آری، به سلطهجویان شرق و غرب، فروش خاک ایران، هرگز
ـ ای بختیار، ای بختیار، این آخرین پیام است
ملّت ما آمادة قیام است
ـ بختیار! بختیار! وای به روزی که مسلّح شویم
در صدد خون شهیدان شویم
ـ میکشم، میکشم آنکه برادرم کشت
ـ بختیار ریشة تو را میکنیم، سرنگونت میکنیم، مرگ بر شاه (2)
ـ خمینی بتشکن، رهبر دور از وطن
خدا نگهدار تو، بمیرد، بمیرد، دشمن خونخوار تو
ـ شب تاریک ملّت روز گردد
خمینی، عاقبت پیروز گردد
ـ ما همه خواهان توایم، خمینی
پیرو فرمان توایم، خمینی
جمعیّت دهها هزار نفری، به خیابانهای اطراف دانشگاه، یعنی آیزنهاور (آزادی)، سیمتری و امیرآباد سرازیر میشود و در وسط خیابانها با لاستیکهای کهنه و چوب و وسایل مختلف، آتش و دود ایجاد میکند و با هر چه که در دسترس قرار میگیرد، از جمله تیرآهن و نرده و بشکههای زباله و سنگ و آجر، راهبندان ایجاد میکند. چهرة خیابانها به سرعت عوض میشود.

خمینی ای امام!
این روزها سرودی دربارة امام بر سر زبانها افتاده بود و نوار آن همه جا در حال پخش شدن است و کمتر جوان و حتّی نوجوان و کودکی را میبینی که در حال تکرار آن نباشد. «خمینی ای امام، خمینی ای امام، ای مجاهد، ای مظهر شرف، ای گذشته ز جان، در ره هدف»
آری، این سرود زمزمة نیمه شب مستان است تا نگویند که از یاد فراموشانند.
تصاویری از «نظامیان در حال تیراندازی به سوی مردم» و نیز «مجروحانی که در خیابان انقلاب پس از تیراندازی در روز گذشته بر روی زمین ریختهاند» در صفحات اوّل روزنامهها به چاپ میرسد. این تصاویر چاپ شده در روزنامهها، رسواگر بختیار و ادّعاهای دروغین او میگردد.
کمیتة استقبال از امام
با توجّه به تشکیل کمیتة استقبال از امام و با توجّه به اینکه ستون فقرات این تشکّل و بدنة آن توسط دانشجویان که یکی از متشکّلترین قشر حاضر در انقلاب بودند، تشکیل شده بود، بسیاری از دوستان دانشجو برای حفاظت از امام دعوت شدند. در رابطه با دانشگاه ما، حسن اجارهدار مسئول جذب نیرو و سازماندهی آن بود، اگر چه تنها فعّالیّت او در جریان استقبال این موضوع نبود و بسیاری از امور دیگر به دلیل نزدیکی و آشنایی او با آیتالله بهشتی و آیتالله مفتح و اعتماد آنان به او، توسط ایشان انجام می شد.
حفاظت از بسیاری از مناطق داخلی بهشت زهرا و به خصوص مناطق اطراف محل سخنرانی امام، که قطعة 17 شهریور است، به دانشگاه ما واگذار شده بود و من هم به همین دلیل باید روز آمدن امام در این منطقه با سایر دوستان در امر انتظامات همکاری میکردم.

آب زنید راه را، هان، که نگار میرسد
روز یازدهم بهمن با توجّه به چاپ خبر بازگشت امام و تأیید آن توسط روحانیّت مبارز تهران و کمیتة استقبال که حتّی مسیر حرکت امام تا بهشتزهرا را اعلام نموده است، ناگهان همه چیز رنگ دیگری به خود میگیرد و از حدود ساعت 3 بعد از ظهر به بعد گروههای عظیم مردمی به خیابانها ریختند تا مسیر حرکت امام را که به علّت تظاهرات روزهای گذشته چهرة ناخوشایندی به خود گرفته بود، پاکسازی کنند. شادی، خوشحالی و چهرههای خندان در سراسر خیابانها، مشاهده میشود.
خیابانها از وسایل اضافی که در روزهای گذشته برای راهبندان به آنجا حمل شده بود، خالی و تعداد زیادی از مردم جارو در دست به نظافت خیابان میپردازند و بر اساس یک سنّت تاریخی، به آبپاشی خیابان برای استقبال از امام این عزیز عزیزان میپرازند:
آب زنید راه را، هان که نگار میرسد
مژده دهید باغ را، بوی بهار میرسد
تلویزیون با پخش گزارشی از این اقدامات و پخش فیلمی از اقامتگاه امام در پاریس و پخش چند مصاحبة رادیویی، بزرگترین ضربات را به بختیار و نظام پوسیدة شاهنشاهی وارد میکند. همه چیز در اختیار امام و مردم قرار دارد. رادیو، تلویزیون، دانشگاه، فرودگاه، نفت، برق، آب، مخابرات و کلیّة ادارات دولتی و حتّی ارتش. امّا این را بختیار و حامیان او و چند نظامی بیاطّلاع که به دستور آمریکا که توسط ژنرال هایزر به آنان دیکته شده و مجبور شدهاند که در ایران بمانند، نمیخواهند باور کنند و با هر تلاشی، بیشتر و بیشتر در باتلاقی که برای خود دست و پا کردهاند، غرق میگردند.
بر در و دیوار، نوشتههای خیر مقدم بالا میرود:
ـ بوی گل و سوسن و یاسمن آید
ـ خمینی عزیز! مقدمت گرامی
ـ خمینی عزیز، ایران در انتظار است
ـ ای خمینی، به خاک گلگون وطن، خوش آمدی
ـ الشکرلله میآید روح الله
گلدانهای گل در میانة بسیاری از خیابانها وجود داشت و از هر طرف دود اسپند بلند بود و نقل و شیرینی توزیع میشد.

نگاه نافذ شهیدان
طبق قرار قبلی با دوستان دانشجو در حدود مغرب، با یک مینیبوس که رانندگی آن بهعهده یکی از دوستان بود، به سمت بهشتزهرا حرکت کردیم. خیابانهای جنوبی شهر، رنگ و بوی دیگری داشت و چهرة آنها به کلّی عوض شده بود. آسفالت خیابانها و پیادهروها جارو شده و شسته شده و در میانة آنها صف طولانی گلدانهای گلی که تصاویر شهدا به آن تکیه داشت، به چشم میخورد. گویا تصویر این شهدا که از مظلومترین شهیدان در تاریخ بشریّت هستند، با چشمان معصوم و نافذ خود در چشم انسان خیره شدهاند و پیام مظلومیّت و معصومیّت و رشادت و ایثار خود، را تا اعماق وجود انسان، ارسال میدارند. غم سنگینی بر دلم می نشیند و اشک از چشمانم جاری میشود.
رضا ـ زاهدی با صدای محزونی شروع به خواندن گوشهای از غزل حافظ میکند:
مژده ای دل که مسیحا نفسی میآید
که ز انفاس خوشش بوی کسی میآید
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زدهام فالی و فریاد رسی میآید
ز آتش وادی ایمن نه منم خرم و بس
موسی آنجا به امید قبسی میآید
بارها و بارها این شعر را با صدای محزون او شنیده بودم، امّا در این لحظات که چهرههای مردم جنوب شهر و نزدیکان شهیدان، که خالصانه آنها را دوست دارم، و تصاویر شهدا را که در مقابل چشمانم میبینم و خیابانهای شسته شده و گلدانهای در میان خیابان قرار داده شده و مژدة آمدن امام و جمع دوستانی که برای همکاری در انتظامات استقبال از امام در حال حرکت به سوی بهشتزهرا هستیم، موجب میشود بغض گلویم را بفشارد و اشک از چشمانم جاری شود.
شب قدر
شب قدر است و طی شد نامة هجر
سلامٌ فیه حتّی مطّلع الفجر
آری، شب دوازدهم بهمن، گویا شب قدر است، خواب از چشم همه بیرون رفته و متضرّعانه دستها به دعا برخاسته است. عدّهای به نماز ایستادهاند. فردا چه خواهد شد؟ هواپیمای امام در میان این همه خطرات، چگونه وارد ایران خواهد شد؟ و چگونه در فرودگاه مهرآباد بر زمین خواهد نشست؟ و چگونه ایشان 33 کیلومتر فاصلة میان فرودگاه و بهشتزهرا را خواهند پیمود؟ ذهن انسان به هزار سو کشیده میشد و خیالات و توهّمات به آزار آن میپرداخت. امّا دعا! این بزرگترین نعمت خدا به انسانهای نیازمند و محتاج و مضطر، آرامش را چون آبهای زلال چشمهها در جان همه فرو میریزد.
رونق باغ میرسد، چشم و چراغ میرسد
غم به کنار میرود، مه به کنار میرسد
آن شب صدها هزار انسان از شوق و هیجان در خیابانها ماندند و یا در گوشهای از آن سر را بر کلوخی گذاشتند تا چشمانشان به دیدار امام، آن جان جانان و آن سفر کرده و به قول آیتالله مطهری (سفر بردهای) که صد قافلة دل همره اوست، منوّر گردد.
از همان ساعات اوّلیة شب که هنوز ما در محل مورد نظر برای استراحت مستقر نشده بودیم، جمعیّت، گروه گروه به سمت بهشتزهرا سرازیر بود. کاروانی از اتوبوسها، گروه کثیری از مردم قم را در نزدیک درب ورودی پیاده کرد و صدها نفر انسان در آن تاریکی شب، در حالی که اشعار زیر را میخواندند، وارد بهشتزهرا شدند:
ـ لاالهالاالله، میرویم پیشواز روحالله
ـ این شام هجران آید به پایان
رهبر، خمینی آید به ایران
ـ ایران همه گلشن شود، انّافتحنا
ـ چشم همه روشن شود، انّا فتحنا (4)
والفجر و لیالٍ عشر
در حدود ساعت 5 صبح، همراه با کسانی که فرصت یافتهاند ساعاتی را به استراحت بپردازند، از خواب بیدار میشویم. جمعیّت، گروه گره وارد بهشتزهرا میشود. دقایقی از گرفتن وضو نگذشته بود که سپیدة سحری، ظلمت آسمان را در شرق آن شکافت و بانگ اذان، به آسمان بلند شد.
اللهاکبر، اللهاکبر…
حس میکنم در لحظات باشکوه و بینظیری از تاریخ قرار گرفتهام. در کنار قبور شهدا در بهشتزهرا و در میان مردم عاشقی که از سراسر کشور به آنجا آمدهاند و عشق دیدار امام، خواب را از چشمانشان ربوده است و در لحظات طلوع فجر روز ورود امام، خود را جزء سعادتمندترین انسانها در طول تاریخ بشریّت مییابم که چنین لحظاتی را درک میکنم و در این لحظات نفس میکشم. یقیناً ورود امام و پیروزی انقلاب، طلوع فجر در شب حاکمیّت مستکبران و سر زدن سپیدة سحری در عصری است که بنیآدم را به عبودیّت مستکبران ناچار ساختهاند، میباشد.
آدم از بیبصری بندگی آدم کرد گوهری داشت ولی نذر قباد و جم کرد[1]
امام با همگامی ملّت ایران برای ویرانی جاهلیّت قیام نموده است و آنچه را اقبال لاهوری از روزن دیوار ما جوانان عجم دیده بود، دارد اتّفاق میافتد:
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما
آری، او میآید تا غل و زنجیرها را که انسانها بر پای خود بستهاند، باز کند و آزادی را به آنان هدیه کند.
شهیدان 17 شهریور میزبان امام
محل استقرار امام قطعة 17 شهریور و در کنار قبور مطهر شهدا بود. و ما نیز در اطراف همین محل در حالی که دست بهدست هم داده بودیم چندمین صف حفاظتی و انتظامی را تشکیل میدادیم.
اگرچه در حدود 100 متر با محل جلوس امام برای سخنرانی فاصله داشتیم، امّا به خوبی این محل برای ما قابل رؤیت بود. جمعیّت باید در پشت صفوف ما میایستاد و ما در کنار میلههای داربست که در اطراف این قطعه کشیده شده بود، ایستاده بودیم. تنها کسانی که دارای کارت بودند، از چند محل در نظر گرفته شده اجازة ورود داشتند و کمیتة استقبال که یک کمیتة عظیم مردمی بود، باید جمعیّتی چند میلیونی را اداره مینمود و نظم را برقرار میساخت. سیستم صوتی جهت استماع سخنان امام برای حدود 5 میلیون نفر پیشبینی شده بود. خانوادة شهدا تنها کسانی بودند که با دریافت کارت از کمیتة استقبال اجازة عبور ازا صفوف ما و استقرار در محلی که نزدیک محل سخنرانی امام بود را داشتند.
آنقدر به بهشتزهرا آمده بودم که بسیاری از خانوادة شهدا و پدران و مادران آنها را میشناختم.
پدر یکی از شهدا که او را قبلاً بر بالای جسد فرزند جوانش دیده بودم، همراه سایر اعضای خانوادهاش مانند پروانة بیقراری که پرواز میکند، خود را به نزدیکترین محل ممکن به جایگاه سخنرانی امام رساند. در حالی که چشمان همه به آسمان دوخته شده بود تا در دوردستترین نقطة افق، اثری از هواپیمای امام بیابند، چشمان من این مرد قد بلند و رشید را که شال سبزی نیز بر کمر خود بسته بود، دنبال میکرد.
لحظات چون سال میگذرد. هواپیمایی در آسمان پیدا میشود. از کجا که هواپیمای امام باشد؟ امّا هلهله و غریو شادی از وجود جمعیّت عظیم حاضر در بهشت به آسمان بلند میشود.
انتظار و انتظار و نگاهها شادمانه در چشم یکدیگر قفل میشود. گاهگاهی فردی صلوات طلب میکند و هر چه لحظات دیدار نزدیک میشود، سکوت بیشتری حاکم میشود. حس میکنم میشود صدای قلبها را شنید. قلبهایی که عاشقانه میتپد، با آمدن ظهر و پخش اذان جمعیّت دسته جمعی به اذان گفتن میپردازد. در حدود ساعت 5/1 ناگهان صدای همهمهها و فریاد شادی از دور دستها بلند میشود:
صلِّ علی محمّد، رهبر ما خوش آمد
درود بر خمینی، سلام بر شهیدان
محمّد باطنی از دوستان دانشجوی دانشکدة علوم که مسئول مستقیم ما بود، دائم برای برقراری نظم با بیسیم در دست ودر حالی که با هیجان فوقالعادهای مشغول صحبت است، با عجله اینطرف و آنطرف می رود. آنقدر بیتوجّه شده است که سلاح کمریاش کاملاً مشخّص شده است. او از رسیدن امام به نزدیک بهشتزهرا خبر داد.
ناگهان آیتالله صدوقی پشت بلندگو قرار گرفت و با هیجان و با لهجة یزدی غلیظی که داشتند از مردم خواهش کردند اجازه بدهند امام وارد بهشتزهرا شوند و از تجمّع بیش از حدّی که در اطراف امام وجود دارد، جلوگیری کنند.
امّا هیجان دیدن امام بیش از این است که کسی گوشش به این حرفها بدهکار باشد. راه بسته بود و جان ایشان نیز در خطر و همه بیمناک. آیتالله صدوقی از آیتالله مطهری درخواست کردند که با مردم سخن بگویند، ایشان جلو آمده و فرمودند:
«مردم! جان بعضی از انسانهای بزرگ به جان صدها نفر میارزد و آنان که بزرگترند به هزاران نفر. امّا شخصیّتی چون امام جانش به دهها هزار نفر و بلکه صدها هزار نفر میارزد. مبادا به ایشان صدمهای و ضرری وارد شود. بگذارید امام به راحتی جلو بیایند، کنار بروید. تا راه برای حرکت ایشان باز شود».
امّا همه چیز کاملاً از کنترل بیرون رفته بود و فریادهای مشفقانة ایشان نیز کاری از پیش نبرد.
لحظاتی نگذشت که هلیکوپتری[2] که از دور بر فراز درب ورودی بهشتزهرا مشاهده میشد به زمین نزدیک گشت و دقایقی دیگر مجدّداً بلند شد و به سمت جایگاه به حرکت در آمد و پس از عبور از بالای سر ما به زمین نزدیک شد. امّا جمعیّت که قرار را از دست داده بود با فریاد، امام! امام! صفوف ما را شکافت و قبل از اینکه ما بتوانیم کاری کنیم از میلهها بالا رفت و شروع به دویدن به سمت جایگاه و محل فرود هلیکوپتر کردند. لحظات دلهره آوری آغاز شد. مبادا بال های هلیکوپتر با مردم برخورد کند؟ به هر صورت شده دوباره دستها را در هم قفل کردیم و از ورود بیشتر جمعیّت جلوگیری کردیم.
عدّهای از افراد کمربندهای خود را در میآورند تا با چرخاندن آن، از نزدیک شدن جمعیّت که اکثراً جوانان هستند و هیجان و احساس و شور دیدار امام، آنها را بیقرار نموده است، جلوگیری نمایند. فشار جمعیّت به صف ما شدید است و توجّه ما به جلوگیری از هجوم آنان معطوف میشود. در این فاصله، امام از هلیکوپتر پیاده شده بودند و لحظاتی بعد بر سکویی که بهعنوان محل سخنرانی در نظر گرفته شده بود، بالا رفته بودند و این موجب شد وقتی سر خود را بر میگردانم، امام را در مقابل چشمان خود مشاهده مینمایم. امام! امام! ماه بر آمده و از ورای کوهساران، شمس کامل آمده بود و روز هجران پایان یافته و شب فرقت آخر شده بود و یار سفر کرده در رسیده بود و قامت سرو سرفراز آزادگی نمایان و آنهمه ناز و تنعّم که خزان می فرمود، عاقبت در قدم باد بهار آخر شده بود. او آمده بود تا درخت عدل بنشاند و ریشة بد خواهان را بر کند. امام نه در جایگاه بلکه در قلب میلیونها انسان جلوس کرده بود:
خوش به جای خویشتن بود این نشست خسروی
تا نشیند هر کسی اکنون به جای خویشتن
جمعیّت با هیجان شروع به دادن شعار نموده است:
ـ «صلِّ علی محمّد، رهبر ما خوش آمد.
ـ خمینی آمد به وطن، اللهاکبر، نابود شود اهریمن، اللهاکبر
ـ ایران وطن ماست، خاکش کفن ماست، خمینی رهبر ماست
ـ خمینی! خمینی! مقدم تو مبارک
ـ خمینی! خمینی! تو وارث حسینی
ـ الشکر لله آمد روحالله
ـ خوش آمدی از سفر، امام خمینی رهبر
ـ در بهار آزادی، جای شهدا خالی
ـ شکر خدا که پهلوی فنا شد، روح خدا رهبر و یار ما شد.
ـ الله اکبر، خمینی رهبر
با تلاوت آیات قرآن توسط یک نوجوان که صدای دلنشینش موجب شد امام چند بار از او درخواست کنند که تلاوت قرآن را ادامه دهد و با خواندن پیامی توسط قاسم امانی فرزند شهید حاج صادق امانی به نمایندگی از خانوادة شهیدان و گفتن خیر مقدم به امام، آقای مرتضاییفر که در مسجد قبا معمولاً مجری برنامهها بود پشت میکروفون قرار گرفت و مژدة شروع سخنرانی امام را به جمعیّت میدهد. پس از لحظاتی امام سخنان تاریخی خود را آغاز میکنند و پس از یک بحث منطقی پیرامون حکومت دولت بختیار را مورد هجوم خود قرار دادند و فرمودند من دولت تعیین میکنم. من تودهن این دولت می زنم. من به واسطة اینکه این ملّت مرا قبول دارد و به پشتیبانی آنان دولت تعیین میکنم. سخنان امام به دفعات مورد تأیید و حمایت مردم قرار گرفت.
با پایان سخنان امام جمعیّت به سوی جایگاه هجوم آورد. خلبان هلی کوپتر از ترس بوجود آمدن حادثه از زمین فاصله گرفت. امام به درون چادری که در آنجا بود برده شدند. جمعیّت به نظرشان آمد که امام در هلی کوپتر بوده و از بهشت زهرا خارج شده اند. به همین دلیل از هجوم آنان به سوی محل استقرار امام کاسته شد. با استفاده از همین فرصت امام سوار آمبولانسی شده و همراه با سیّد احمد و حجّت الاسلام ناطق نوری از میان جمعیّت به راه افتاده و عازم تهران شدند. در میانة راه هلی کوپتر از وجود امام در آمبولانس مطّلع شده و در حالی که آمبولانس از جادة اصلی خارج و وارد یک جادة فرعی شده بود، به زمین نزدیک و امام را سوار کرده و به دستور امام به بیمارستان هزار تختخوابی که بسیاری از مجروحان انقلاب در آنجا بستری شده بودند، می رود.
امام پس از ملاقات با مجروحان و پزشکان و پرستاران، به وسیلة ماشین از بیمارستان خارج و به منزل یکی از نزدیکان می روند و پس از استراحتی چند ساعته به مدرسة علوی تشریف می برند.
از فردا مراسم ملاقات با امام همه چیز را تحت تأثیر قرار داد. صف های طولانی جمعیّت ملاقات کننده با وجود ازدحام در سراسر خیابان های اطراف محل استقرار امام، تا چهار پنج کیلومتر ادامه داشت.
روزنامه ها خبر از هیجانات مردم در ملاقات با امام داده اند. صبح تا ظهر نوبت آقایان بود و در این ملاقات حدود دویست نفر بر اثر هیجان و ازدحام غش کرده و بیهوش شده بودند. عصر هنگام نیز که زمان ملاقات خانم ها بود، روزنامه ها خبر از غش کردن و بیهوش شدن دو هزار نفر از خانم ها داده اند.
با هجوم مردم برای ملاقات و دیدار با امام، دو سه روز سکوت بر تهران حاکم گردید و حتّی بختیار نیز فراموش شد. گویا اصولاً انقلابی بزرگ در کشور ما در حال وقوع نیست. تنها یک چیز مردم را از سراسر تهران به حرکت در می آورد و به راه می انداخت و آن دیدار امام بود.
پس از دو روز مهمانان ما از جمله پدر و برادرم با همراهان (چهاردهم بهمن) عازم شیراز شدند و دانشجویان شهرستانی ساکن خوابگاه نیز پس از آن که در مراسم استقبال از امام شرکت کردند، به دلیل بسته بودن دانشگاه و تعطیل کلاسها به شهرهای خود باز گشتند. با وجود اصرار پدرم و خلوت شدن خوابگاه و با توجّه به این که تنهایی روزهای گذشته باز به سراغم میآمد، در تهران ماندم. حس میکردم خبرهای مهمّی در پیش است و نمیتوانستم به خودم اجازه دهم که در متن آنها حضور نداشته باشم.
تهران از روز 14 بهمن تقریباً به حالت عادی باز گشته بود و از تجمّعات عظیم روزهای گذشته و جوّ ملتهب آن در پی حضور چند میلیونی مردم شهرها و روستاها که برای استقبال امام به تهران آمده بودند و انتظار دیدار وی آنان را به هیجان آورده بود، خبری نبود.
در روزهای گذشته با وجود حکومت نظامی سرقتهای شبانه از مغازهها افزایش یافته بود و علاوه بر شهر تهران دامن بسیاری از شهرهای دیگر را نیز گرفته بود و همین جریان موجب شد در محلات تهران، به خصوص مناطق جنوبی، مردم خود به فکر حفاظت از محلات بیفتند. از حدود چند هفته پیش جوانان در ساعات منع عبور و مرور و در ساعات نیمه شب و در سرمای شدید زمستانی، به حفاظت از محلّه و مغازهها و جلوگیری از دستبرد و غارت آنها پرداختند.
آنها در هر محلّهای نظم خاصی داشتند. مسجد محلّه، محل اجتماع و ستاد عملیاتی آنها بود.
کسبة خوشنام محل نیز با همکاری یکدیگر و روحانیّون مساجد، این جوانان را رهبری میکردند. پیام ارتباطی این پاسداران ندای آسمانی «اللهاکبر» بود؛ ندایی که در سکوت شبانگاهی خبر از رؤیت فرد و یا افراد ناشناسی را میداد که قصد دزدی از مغازهها و خانهها و اتومبیلها را داشتند؛ کلیّة مناطق جنوبی تهران از افسریّه تا نازیآباد، شبانه در قرق پاسداران بود. حدس زده میشد حدود سه هزار نفر در این محلات عضو این گروهها هستند. هر پاسداری دو ساعت پاس میداد. در بعضی مواقع گشتهای شبانة ارتش آنها را دستگیر میکرد و به بازداشتگاهها میبرد.
زمانی که دادگستری بسته بود و مأموران آگاهی کاری به دزدان نداشتند، تشکیلات مردمی مجبور بودند وظیفة محافظت از جان و مالشان را خود به عهده بگیرند. این تشکّلات مردمی در مساجد شکل گرفت و تجربة گرانبهایی بود که در آینده نیز در پیشبرد انقلاب نقش مهمّی ایفا کرد.
روزها هزاران نفر از مردم تهران و شهرستانها برای ملاقات امام به محل اقامت ایشان هجوم میآوردند. سرتاسر خیابانهای ایران، ژاله، مجلس و سرچشمه از جمعیّتی که برای دیدار امام خمینی آمده بود موج میزد.
تعداد زنان به مرور چشمگیرتر از روزهای قبل شد. اگر چه ساعت دیدار زنان از 2 تا 5 بعد از ظهر اعلام شده بود، امّا آنان قبل و بعد از این ساعت نیز پشت درهای مدرسه علوی اجتماع میکردند. به علّت تجمّع گستردة زنان ، گاهی ساعت 5 به بعد نیز یک بار دیگر درهای مدرسة علوی باز میشد و گروههای وسیعی از آنان به درون محوطه راه مییافتند. آنان برای حضور امام و دیدار ایشان پیاپی شعار میدادند:
«ما منتظر خمینی هستیم»
امام نیز بار دیگر در مقابل آنان حضور مییافتند و آنان پس از دیدار امام و ابراز احساسات شدید نسبت به ایشان متفرّق میشدند.
سهشنبه، 17 بهمن 1357 (8 ربیعالاوّل 1399) مصادف با سالگرد شهادت امام حسن عسگری (ع) بود. شهادت این امام با وجود تلخی برای مردم روزگار بعد از ایشان و نیز مردم زمان ما، در دل یک شادمانی بزرگ را نیز با خود به همراه داشت و آن، آغاز امامت منجی عالم بشریّت، موعود همة امّتها، امام عصر، قائم آل محمّد (ص) بود و انقلاب اسلامی به یقین گامی بود که ملّت ما به سوی ظهور و تسریع آن برداشته بود.
مصادف شدن این روز با اعلام تشکیل دولت موقّت و شادی خاص مردم، جالب توجّه بود. خیابانهای شهر تهران در این روز شاهد تظاهرات گستردة مردم در حمایت از دولت موقّت اعلام شده توسط امام، بود.
از نخستین ساعات بامداد، دستههای مختلف در خیابانهای تهران به راه افتاده بودند.
گروههای زیادی از راهپیمایان از خیابانهای ژاله، شهباز، دماوند، نظامآباد، گرگان و خیابانهای منتهی به خیابان انقلاب، پس از رسیدن به این خیابان به یکدیگر پیوستند و در طول این خیابان، دست به راهپیمایی زدند و در طول مسیر نیز گروههای دیگری به آنها پیوسته و دوباره شعارهای ساخته شده و آهنگین توسط جمعیّت خوانده می شد؛ چیزی که در چند روز گذشته فروکش کرده بود، این بار بیشتر در تأیید دولت منتخب امام به کار گرفته شده بود.
درود بر خمینی ناجی خلق ایران
سلام بر بازرگان مجری حکم قرآن
بازرگان، بازرگان حکومتت مبارک
درود بر خمینی رهبر آزادگان
سلام بر بازرگان نخستوزیر ایران
گروه عظیمی از مردم نیز در حالی که اشعار زیر را میخواندند به سوی اقامتگاه امام حرکت نمودند:
فرمودة خمینی برای ما چو جان است
نخستوزیر محبوب مهدی بازرگان است
نخستوزیر ایران منتخب امام است
بر او ز جانب ما از جان و دل سلام است
گروههای کثیری از مردم غرب تهران نیز از خیابانهای اسکندری، نواب، سلسبیل، آذربایجان، آزادی و کندی (توحید) در حالی که هر کدام یک شاخه گل میخک سرخ در دست داشتند، شعار میدادند:
درود بر خمینی ناجی خلق ایران
سلام بر بازرگان نخستوزیر ایران

کارمندان و کارکنان هواپیمایی ملّی ایران در یک صف طولانی و منظم در حالی که پلاکارد بزرگی که جملة: «بازگشت پیروزمندانة امام خمینی را به ملّت ایران شادباش میگوییم.» را در دست داشتند، از خیابان ویلا و با شعار:
«نخستوزیر ملّت مسلمان ه فرمان خمینی بازرگان، بازرگان»
به حرکت در آمدند تا به محل اقامت امام بروند. این گروه پس از رسیدن به چهارراه دروازه دولت با گروه زیادی از کارکنان صنعت نفت که در محل پمپ بنزین سعدی تجمّع کرده بودند، رو به رو شدند که پس از به هم پیوستن، با سر دادن شعار:
«ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی»
به سوی محل اقامت امام حرکت کردند.
کارکنان وزارت خارجه نیز در یک راهپیمایی آرام از طریق خیابان فروغی به سوی خیابان سپه رفتند.
تعداد کثیری از مردم نیز برای پیوستن به خانوادههای متحصّن همافران، در مقابل کاخ دادگستری تجمّع کردند و به شعار دادن پرداختند، به طوری که در حدود ساعت 12 مأموران فرمانداری نظامی مستقر در آنجا، برای پراکنده ساختن مردم، اقدام به تیراندازی هوایی و پرتاب گاز اشکآور نمودند، امّا در نهایت جمعیّت توانست وارد ساختمان دادگستری شود و پس از دقایقی تمام طبقات آن مملوّ از جمعیّت گردید.
شعار این جمعیّت بیشتر به طرفداری از پرسنل نیروی هوایی و به ویژه همافران و درجهداران و افسران بازداشت شده بود. اکثر خیابانهای تهران نیز در صبح و بعد از ظهر این روز شاهد برگزاری راهپیمایی اقشار مختلف در تأیید نخستوزیر منتخب امام بود.
با توجّه به راهپیمایی سرنوشتساز نوزدهم بهمن، حجم عظیمی از مردم شهرها به سوی تهران سرازیر شدند و این در حالی بود که در تمام نقاط ایران قرار بود این راهپیمایی انجام گردد.
خیابانهای تهران شاهد راهپیماییهای خودجوش بود. در این روزهای حسّاس و با توجّه به دستور امام، همه سعی میکردند با شرکت در راهپیمایی حضور خود را به معرض نمایش بگذارند. در این روزها راهپیمایان به سوی مقر امام و یا دانشگاه تهران حرکت میکردند.
حجم شعارهایی که در حمایت از بازرگان داده میشد و همچنین تنوّع آن، اعجابانگیز بود، همانگونه که حجم شعارهایی که علیه بختیار در یک ماه گذشته داده شد نیز بینظیر بود. همة استعدادهای شعری به کار گرفته شده بود و پیشبینی میشد در راهپیمایی نوزدهم بهمن نیز استعدادها بیش از پیش شکوفا شود. انقلاب در حال رسیدن به نتیجه است و گویا هر کسی این را میداند که اگر کاری نکند، دیگر پشیمانی سودی ندارد.
راهپیمایان ترک زبان در خیابان آزادی پاهای خود را بر زمین میکوبیدند و شعار میدادند:
ـ کارتر مأموری گرکخوار اولا
کارتر ماموری گرکخوار اولا
(مأمور کارتر باید خوار و ذلیل گردد)
رهبریمیز رهبریمیز، خمینی امام
وزیریمیز، وزیریمیز، بازرگان اولا
(وزیر ما، وزیر ما، باید بازرگان باشد)
ـ چون امر ایدوب، حضرت خمینی
بازرگان اولوپ، حاکم ملّی
(چون که حضرت امام خمینی فرمان داده
بازرگان، حاکم ملّی شده)
روز پنجشنبه، 19 بهمن 1357 موجهای عظیم انسانی از هر سو به سمت خیابان انقلاب به حرکت در آمد. شور و عشق و هیجان در مردم بینظیر بود. شعارها، همراه با رژه، اصرار مردم بر راه و هدف آنها را نشان میداد. گویا مردم ایران به همة جهان پیام میدادند که ما راه خود را انتخاب کردهایم و برخلاف خواست مستکبران حاکم بر جهان، تا پایان، در راه آن فداکاری خواهیم نمود و سرنوشت خویش را تعیین خواهیم کرد.
… برآوردها حضور 5 ـ 4 میلیون جمعیّت تا ظهر را قابل قبول نشان میداد. در حدود ساعت 10 صبح نزدیک به دو هزار تن از همافران و درجهداران و خلبانان نیروی هوایی از حوالی میدان فوزیه[3] گذشتند و از خیابان روشندلان به سیل راهپیمایان انقلاب پیوستند. افراد نیروی هوایی، لباس نظامی به تن داشتند و شعارهایی به نفع امام خمینی و مهندس بازرگان میدادند. مردم در اطراف افراد نیروی هوایی زنجیر انسانی تشکیل دادند و به شدّت مواظب بودند که کسی از آنها عکسبرداری نکند. در این میان کسانی که در حاشیة خیابان و داخل پیادهروها ایستاده بودند، افراد نیروی هوایی را به شدّت تشویق میکردند. در میان افراد نیروی هوایی، نزدیک به صد درجهدار نیروی زمینی با اونیفورم نظامی نیز دیده میشدند. آنها شعار میدادند:
ـ سلام بر بازرگان، نخستوزیر ایران
درود بر خمینی، رهبر آزادگان
پلاکاردهایی با مضمون زیر توسط آنها حمل میشد: «نخستوزیری بازرگان مورد تأیید ما همافران و درجهداران نیروی هوایی میباشد»، «بختیار هیچگونه سنگری در نیروی هوایی ندارد»، «ما قطرههایی از ارتش خمینی هستیم».
احساس میشود این راهپیمایی آخرین راهپیمایی انقلاب خواهد بود و دیگر کار تمام است و انقلاب به پیروزی خواهد رسید و تلاشها و مجاهدتهای ملّت ایران و خون شهیدان، به زودی به ثمر خواهد رسید و چنین تجمّعاتی دیگر مشاهده نخواهد شد و دشمنان از ترس ابهّت ملّت ایران که برخاسته از وحدت آنان حول ارزشهای الهی و رهبری امام و ظلمناپذیری و ستم ستیزی آنهاست، برای همیشه ناکام و حسرت زده دست خود را از ایران کوتاه خواهند نمود و بزرگترین انقلاب قرن به پیروزی خواهد رسید و ملّت ایران از این به بعد برای ساختن کشور خود دست به تلاش و کوشش خواهد زد.
قطعنامة حمایت از دولت منتخب امام، کوتاه و بدون هیچ ابهامی در انتهای راهپیمایی خوانده می شود و با فریادهای اللهاکبر میلیونها انسان حاضر تأیید می گردد.
از حوادث شیرین این روز، حضور تعداد کثیری از پرسنل نیروی هوایی در محل اقامت امام بود. عکس بزرگی از این پرسنل در خدمت امام در حالی که لباس فرم در بر داشتند و به امام احترام نظامی میگذاشتند، در صفحة اوّل روزنامة کیهان به چاپ رسید و نزدیکیهای ظهر که روزنامهها در مسیر راهپیمایی توزیع میشد، جمعیّت از خوشحالی بیعت آنان با امام به وجد آمده بودند. اینها همان گروه دو هزار نفری بودند که در میان جمعیّت و در کمربند امنیّتی آنها به محل اقامت امام رفته و در ساعت 10 صبح در محل اقامت ایشان حضور یافته و امام نیز با وجود کسالت، آنان را به حضور پذیرفته بودند.
تصویر این صحنه در روزنامۀ کیهان چاپ و در میان راهپیمایان توزیع شده است. این تصویر که در صفحۀ اوّل روزنامه است همه را به وجد آورده است.
امام ضمن سخنانی برای این پرسنل فرمودهاند:
ما امیدواریم با پیوستگی به هم بتوانیم این طاغوتها را تا آخر از بین ببریم و به جای آن یک حکومت عدل اسلامی که مملکت ما برای خودمان باشد و همه چیزمان بهدست خودمان باشد، بوجود بیاید ما میخواهیم سرنوشت خودمان را خودمان تعیین کنیم، نه سفارت آمریکا و سفارت شوروی.
امام در ابتدای سخنرانی خود، این[4] پرسنل را سربازان امام عصر سلام اللهعلیه خطاب نمودهاند.
امروز مشخّص شده است، جعفر شریفامامی که نامش در لیست کسانی است که ممنوع الخروج اعلام شدهاند، قبل از ورود امام، بهطور مشکوکی از کشور خارج شده است.
در این روز شایعاتی مبنی بر کودتای نظامی علیه دولت موقّت و نیز شاپور بختیار، توسط فرماندهان ارتش، بهشدّت رواج یافته است. بعضی از رادیوهای خارجی به این شایعه دامن زده اند و حتّی بیان داشته اند راهپیمایی از روز چهارشنبه به پنجشنبه موکول شده است تا جلوی کودتا گرفته شود. براساس همین شایعات، تیمسار بدرهای، فرمانده نیروی زمینی، فرمان نخستوزیری کودتا را دریافت کرده است. نقل و انتقالات در واحدهای نظامی و آمادهباش نظامیان نیز به این شایعات دامن زده است.
دفتر مهندس بازرگان، این شایعات را تکذیب نمود و بیان داشت:
«دولت انقلاب امیدوار است که ارتش به زودی پشتیبانی خود را از خواست ملّت که به دست گرفتن قدرت توسط دولت موقّت انقلاب است، اعلام کند.»
دفتر بختیار هم این شایعات را تکذیب و بیان می دارد که ارتش از بختیار حمایت میکند و احتیاجی به کودتا نیست.
[1]. اقبال لاهوری.
[2]. این هلیکوپتر بدون اجازة مسئولین حکومت بختیار و صرفاً براساس تصمیم دو خلبان آن از فرودگاه مهرآباد بلند شده و تا بهشتزهرا به دنبال امام آمده و در آنجا امام را به داخل بهشتزهرا منتقل میسازند.
[3] . میدان امام حسین (ع)
1- صحیفۀ نور، جلد پنجم، ص 58.