آیت الله مهدوی کنی : به فرستاده میر حسین گفتم : عاقبت «میرحسین» را می بینید!

۱۳ آذر ۱۳۹۰
فارس: آیتالله محمدرضا مهدویکنی رئیس مجلس خبرگان و دبیرکل جامعه روحانیت مبارز طی گفتگویی تفصیلی به سوالات متعددی پاسخ گفته است که گوشه ای از آن در مورد حضرت امام و رهبری و انتخابات 88 به شرح زیر است:
* به نظر جنابعالی امتیاز کار حضرت امام نسبت به فقهاء گذشته چه بوده است؟
– بنده معتقدم امتیازی که امام بر سایر فقهایی که قائل به ولایت فقیه بودند ـکه اکثراً قائل به ولایت عامه هستندـ دارند، مطلبی است که در مجلس خبرگان گفتم و بعد مقام معظم رهبری با بیان بهتری در جمع خبرگان که خدمتشان رفته بودیم، فرمودند. حرف من این بود که امام در مسئله ولایت فقیه 2 تا کار کردند که آقایان دیگر نکردند. اصل ولایت فقیه از زبان شیخ مفید به زبانهای مختلف در کتب فقهی مطرح بوده، منتهی در بسیاری از اوقات به عنوان کلمه ولایت نبوده و حکم حاکم و حکم فقیه و تعابیری از این قبیل را به کار میبردند. گاهی موارد آن را توسعه میدادند، گاهی محدود میکردند، اما از مواردی که ذکر میکردند، معلوم بود که به این مسئله توجه داشتهاند.
مرحوم محقق کَرَکی هم در کتاب «جامعالمقاصد» طرفدار ولایت فقیه است. مرحوم کاشفالغطاء در کتاب «کشفالغطاء» به شکلی جدی مسئله ولایت فقیه را مطرح میکند. مرحوم محقق قمی صاحب قوانین الاصول هم در کتاب «جامعالشتات» به مسئله ولایت فقیه اشاره میکند، ولی فرقی که امام با این آقایان داشت، دو تا مطلب است. یکی اینکه امام مسئله ولایت فقیه را به عنوان یک نظریه فقهی علمی مطرح کرد. غیر از مرحوم نراقی که در کتاب «عواید»، مسئله ولایت فقیه را به این شکل مطرح کرد، دیگران این طور بیان نکرده بودند. امام در کتاب «حکومت اسلامی» در نجف در باب ولایت فقیه این طور نظریهپردازی کردند که فقیه میتواند حاکم باشد و این طور نیست که ولی فقیه بنشیند تا مواردی پیش بیاید و بعد حکم کند. عملاً گاهی این طور بود که موارد خاصه یا عامه پیش میآمد و سئوال میکردند یا جنگی و مشکلی پیش میآمد و بعد فقیه اعلام نظر میکرد. امام ولایت فقیه را به عنوان یک نظریه کلامی و فقهی و ولایی مطرح کردند. نظریه ولایت فقیه، در زمان غیبت، نظریه مکتب تشیع است.
امتیاز دوم امام این بود که برای ولایت فقیه، نظامسازی کردند. محقق کَرَکی در زمان شاهطهماسب مسئله ولایت فقیه را مطرح کرد. او اهل لبنان بود. در دوران صفویه، در ایران علمای شیعی کم داشتیم و آنها را از لبنان دعوت میکردند. مرحوم محقق کرکی، هنگامی که شاه طهماسب میخواهد به پادشاهی برسد، میآید و کمربند شاهی را به کمر او میبندد و وسادَه و جایگاه سلطنتی را برایش پهن میکند و میگوید بفرما و به این طریق به شاه اجازه میدهد که حکومت کند. این مطلب بسیار مهمی است که فقیهی به شاهی بگوید از طرف من بیا و حکومت کن و کار فقیه فقط این نباشد که فتوا بدهد کجا وقف باشد یا قیم یتیم چه کسی باشد یا کارهای جزئی از این قبیل، بلکه کارهای کلی و اداره مملکت را به عهده بگیرد.
فقهای بعدی از جمله مرحوم مجلسی و دیگران هم که به نوعی از سلاطین صفوی در کتابهایشان تعریف میکردند، در واقع یک نوع اذن و مشروعیت به آنان میبخشیدند.
تا میرسد به زمان قاجار و فتحعلیشاه. در زمان او بین ایران و روس جنگی درمیگیرد و قرارداد ترکمانچای و از دست رفتن بخشهایی از ایران از جمله قفقاز پیش میآید. مرحوم کاشفالغطاء در کتاب «کشفالغطاء» در باب جهاد و جنگ با کفار میگوید: «من به فتحعلیشاه اجازه میدهم سربازگیری کند و با کفار بجنگد و در جنگ حتی اگر نیاز بود که برای تهیه علوفه اسبها و غذای سربازان انبارهای مردم را باز کنند، من به عنوان اِعمال ولایت اجازه میدهم این کار را بکنند، چه مردم راضی باشند چه نباشند». بعد هم میگوید: «اگر لازم باشد حتی میتوانند زراعتهای مردم را لگد کنند.» ایشان تصریح میکند که حکومت از طرف من مأذون است این کارها را بکند. در همان زمان؛ مرحوم محقق قمی در قم بود و درباره این جنگ از ایشان سئوال میکنند. فتحعلیشاه نسبت به محقق قمی اظهار ارادت میکرد و ظاهراً پسر محقق قمی هم داماد او بوده. مرحوم محقق قمی جواب مبهم میدهد. ایشان احتیاطکار بود و مثل کاشفالغطاء تصریح نمیکرد.
میخواهم بگویم فقها در گذشته کارهایی در زمینه ولایت فقیه کردهاند که نشانهای از حکومت فقیه است. کاری که امام کردند این بود که هم نظریه حکومتی را در نظریه ولایت فقیه آوردند که مسئله به شکل موردی نباشد و این نکته را مطرح کردند که اساساً حکومت متعلق به فقیه است و دوم اینکه به مناسبت زمان، نظامسازی کردند. شاید اگر امام در زمان سلاطین صفویه یا فتحعلیشاه بودند، نظام را به این شکل تنظیم نمیکردند، ولی هرچه بود، در ذهن امام این بود که فقیه باید خودش حکومت کند، نه اینکه آن را به دست دیگران بدهد، لذا امام آمدند و نظامی متناسب با زمان ما انتخاب کردند که انتخابات و مجلس و تفکیک قوای سهگانه و نهادهای مخصوص و چیزهایی که معقول و مقبول زمان ماست، در آن بود.
کاری که امام کرد، حکایت از هوش سرشار ایشان میکند. امام با صلابتی که در مسائل دینی و فقهی داشت، اینها را به شکل امروزی درآورد، منتهی تحت ولایت فقیه و نه فقط نظارت. به همین دلیل بود که امام از روز اول گفت انتخابات و رفراندوم برای جمهوری اسلامی. این به فکر بلند امام و آگاهی بر جریانات 100 ساله اخیر از دوران مشروطه به بعد برمیگردد. فقها و علمای بزرگی مثل مرحوم آخوند، مرحوم شیخ زینالعابدین مازندرانی، مرحوم حاج میرزا خلیل و علمای تهران، آیتالله بهبهانی، مرحوم شیخ فضلالله نوری، همه در مشروطه دخالت کردند، ولی خودشان به میدان نیامدند. گفتند این کار بشود و بعد هم سلطنت را با یک محدودة مشروطه بودن ادامه بدهند و باز کار را دادند به دست کلهگندهها. مرحوم آخوند آن همه فداکاری کرد و باز سلطنت را دست همینها داد، حالا یا محمدعلی شاه باشد یا بعد که رسید به رضا شاه. فقها خودشان کار را به دست نگرفتند، بلکه دادند به دست سلاطین و گردن کلفتهای کذایی. آنها شاید تصورش را هم نمیکردند که میتوانند مملکت را اداره کنند؛ این بود که تمام زحماتشان حرام شد. مرحوم آخوند این اواخر که فهمید کار خراب شده، میخواست به ایران بیاید. آشیخ محمدتقی بروجردی میگفت ایشان آمد در صحن و مردم را جمع کرد و گفت فردا میخواهیم برویم و مسائل را اصلاح کنیم. فردا خبر دادند که ایشان سکته کرده است. آشیخ محمدتقی بروجردی معتقد بود که ایشان را مسموم کردهاند. میگفتند دو سه نفر از مشایخ افغانی در اطراف ایشان بودند و بعد هم دیگر پیدایشان نشد.
مقصود اینکه همه فقها برای ایجاد یک حکومت عادلانه و صحیح زحمت کشیدند، ولی راهی را که انتخاب کردند، درست نبود. نظامی که امام تبیین کرد، بر اساس تجربههای سابق و نیز هوش سرشار ایشان بود که گفتند همانی را که الان در دنیا مقبول است، انجام میدهیم، منتهی تحت ولایت فقیه و احکام اسلام. به نظر من هم نظریهپردازی و هم نظامسازی، هر دو از امتیازات امام بود.
به هر حال در این دوران سی ساله انقلاب، این مطلب به این شکل به فکرم نرسیده بود و این حرف برای خودم هم تازه بود. هر دو مسئله از اختصاصات امام بود و در بین فقهای بزرگ ما، از زمان غیبت و زمان مرحوم شیخ مفید که بحث فقه استدلالی مطرح شد، تا امروز سابقه نداشته است.
البته امام اول کار داشتند یک مقدار کوتاه میآمدند. آن موقع که ایشان تشریف بردند قم، فکر میکردند نظامی ساخته شده و مؤمنین با اعمال ولایتی که فقیه از دور میکند، امور را اداره میکنند. وقتی دوره ریاست جمهوری اول پیش آمد، بعد از اینکه جلالالدین فارسی نشد، من و آقای هاشمی و آقای باهنر رفتیم قم که بگوییم نظر ما این است که آقای بهشتی نامزد ریاست جمهوری شود. یادم هست وقتی به امام اصرار کردیم، ایشان گفتند ما نیامدهایم حکومت کنیم؛ ما باید مردم را هدایت کنیم. من گفتم: «آقا نمیشود این حکومت را به دست دیگران بدهیم.» گفتند: «شما بروید در مجلس و قوه قضاییه و جاهای دیگر باشید و کنترل کنید.» میگفتند مجلس باید در رأس امور باشد و قوه قضاییه چنین و چنان، ولی من میگفتم اگر حکومت دست اینها باشد، مجلس را قبضه میکنند. بعد جریان بنیصدر پیش آمد و امام به تهران آمدند و آن جریاناتی که میدانید پیش آمد. و امام گفتند ما اشتباه کردیم و دیگر نمیگفتند روحانی نباشد. امام اول میگفتند ما نیامدهایم که حکومت کنیم، ولی بعداً فهمیدند این طور نمیشود.
* به شاه هم گفته بودند که مجری احکام اسلام باش، ما سرباز تو خواهیم بود…
– بله، ایشان اول کار فکر میکردند میشود، ولی بهتدریج متوجه شدند که نمیشود و خودشان باید بیایند و امور را با همه مشکلات و زحماتی که داشت، در دست بگیرند. ورود امام به مسائل اجرایی حکومت، اختصاص به امام داشت و دیگر علما واقعاً تعجب میکردند که امام میتواند این کارها را بکند. با تأیید خداوند، مشکلاتی که پیش آمدند، از سر گذشتند.
* اگر موافق باشید، دربارة روش حکومتی مقام معظم رهبری صحبت بفرمایید.
– اما مقام معظم رهبری، این روش امام برایشان درس بود. البته اول همه به ذهنشان میآمد که اعمال ولایت باید در چهارچوب احکام منصوص باشد. نظر امام این بود که ولیفقیه نباید فقط آنچه را که منصوص است عمل کند و این ولایت نیست، بلکه فتواست. امام میفرمود همان مقامی که پیامبر«ص» و ائمه اطهار«ع» داشتند، یعنی حکومت و نه فقط بیان احکام، به عهده فقیه هم هست. مقام معظم رهبری هم همین نظریه را تعقیب کردند و واقعاً هم خوب از پس این کار برآمدند و خط امام را دنبال کردند. الان به تصدیق دوست و دشمن و حتی کسانی که مخالف هم هستند، در این بیست و چند سال کسی بهتر از ایشان نمیتوانسته خط امام را دنبال کند. اعمال ولایت مسئله مهمی است. و این خصوصیت مهمی است که ایشان دارا بودند، در پاسداری جایگاه امامت و ولایت ثابتقدم بودند.
خبرگان این جایگاه را به حسب ظاهر به آقا واگذار کردند و در حقیقت کشف کردند، ولی نگهداری این جایگاه، از امتیازات آقاست. هر کسی قدرت این کار را ندارد. خیلیها نه درست میتوانند کار کنند، نه قدرت ابقا و اداره دارند. آقا در حفظ این جایگاه مسامحه نکردند، زیرا مسامحه در این کار مساوی است با از بین بردن نظام. امام فرمودهاند حفظ نظام از اوجب واجبات است و حفظ نظام به حفظ این جایگاه بستگی دارد. ولایت فقیه ستون این خیمه است و نباید گذاشت متزلزل شود. من معتقدم این صلابت در رهبری از خصوصیات ایشان است.
* از کی با ایشان آشنا شدید؟
– آشنایی که از قم بود و از وقتی که درس امام میرفتیم. البته آشنایی بود و نه دوستی.
* قاعدتاً دهه 30 بوده…
– بله، سال 35، 36؛ چون ایشان مشهد بودند و ما از اول در قم بودیم و بعد خودشان و اخویشان ـ آسید محمد ـ تشریف آوردند قم. در مدرسه حجتیه بودیم. آشیخ علی آقا تهرانی هم از همان وقت قوم و خویش آقایان شد. بین ما آشنایی بود، اما در آن زمان هممباحثهای نبودیم و جامعه روحانیت تهران هم تشکیل نشده بود.
* ایشان 8 سال از شما کوچکترند.
– بله، آن موقع که ایشان رئیسجمهور و بنده نخستوزیر بودم، ایشان میگفتند آقای مهدوی برادر بزرگتر ما هستند. بعد که در دوران مبارزات، بحث جامعه روحانیت شد و زندان و… آشناییمان محکمتر شد.
* در دهه 50.
-بله.
* بهرغم اینکه ایشان در مشهد بودند و شما در تهران جامعه روحانیت را تشکیل دادید، ایشان به جلسات آن میآمدند؟
– بله، بیشتر به وسیله آقای مطهری و مخصوصاً آقای هاشمی. آقای هاشمی بیش از دیگران با ایشان مأنوس بودند. گاهی که تهران تشریف میآوردند، در جلسات جامعه روحانیت شرکت میکردند.
* از نظر علمی و فقهی، ارزیابی شما در باره ایشان چیست؟
– بعد از فوت امام و دو مرجع دیگر مرحوم آیتالله اراکی و آیتالله گلپایگانی، میدانید که در جامعه مدرسین بحث شد که مرجع یا مراجع چه کسانی باشند. آقایان در قم 7 نفر را گفتند و ما در تهران به عنوان جامعه روحانیت 3 نفر را معرفی کردیم. با تفاوتهایی که افراد از نظر علمی داشتند، ما دیدیم یکی از کسانی که میتواند در جایگاه مرجعیت قرار بگیرد، ایشان هستند. بعضی از دوستان ما در جامعه مدرسین کمی روی این موضوع تشکیک کردند، ولی بعد که بهتدریج پیش رفتیم و مخصوصاً در جلسات شبهای پنجشنبه که در محضر ایشان بحثهای فقهی میشد، این موضوع آشکارتر شد. شاید آقای مؤمن و چند نفر دیگر، اوایل شک میکردند، ولی بعد که در آن شبها نظرات فقهی ایشان مطرح شد، آقایان کاملاً ایمان پیدا کردند که ایشان فقیه بسیار خوبی است. ایشان هم حافظه فوقالعادهای دارد و هم نظرات خیلی خوبی. بسیار خوشفکر و خوشتحلیل هستند. با اینکه از نظر سنی از بسیاری از فقها کوچکتر بودند، اما نظرات خوب، محکم و با مبنا و با توجه به تمام مبانیای که در فقه داریم، از اصول و فقه و رجال ارائه میکردند. ایشان از حیث رجال هم خیلی قوی هستند. یادم هست آقای ناطق یک بار به من گفتند: «میخواهیم از سوی جامعه روحانیت اعلام کنیم که ایشان مرجع هستند و ایشان گفتهاند از آقای مهدوی هم بپرسید که آیا موافق هستند یا نه؟» گفتم: «بله. من نظرم این است که ایشان جزو مراجع هستند.» بحث اعلمیت را نمیخواستیم مطرح کنیم، بلکه میخواستیم کسانی را که صلاحیت مرجعیت و فتوا، آن هم در سطح بالا و نه اجتهاد در سطح پایین را داشتند، اعلام کنیم و با توجه به خصوصیات ایشان، در آن موقع واقعاً پذیرفتیم و بعد هم در مراحل مختلف، این نظر تأیید شد. هر چه زمان پیش رفت، نظرات فقهی و نظرات سیاسی ایشان آشکارتر شد، چون در مسئله رهبری، تنها نظرات فقهی صِرف برای اداره کشور کافی نیست، بلکه فقه حکومتی مهم است و یک رهبر با توجه به مسائلی که برای اداره یک حکومت مطرح است، باید بتواند تصمیمگیری کند، والا مسائل روزه و نماز و مسائل فردی بهجای خودش محفوظ است. جمع موجودین به یک معنا از اختصاصات ایشان است.
در یکی از پیامهای امام این مسئله تصریح شده که اجتهاد فقط مسئله فقه و اصول نیست، بلکه شناخت موضوعات و شرایط و زمان و دوست و دشمن هم هست. اگر بخواهیم این بخش از آگاهیها را هم جزو شرایط مرجعیت حساب کنیم، تصور ما این است که از لحاظ مجموعه اطلاعاتی که مقام معظم رهبری از همه ابعاد اجتماعی و فرهنگی و هنری و بینالمللی دارند، اعلم مراجع هستند.
حرف ما هم همین بود. ما هم نمیخواستیم بگوییم فلان مسئله فقهیِ صرف که در عبادات و… است، این اعلم است یا آن، ولی در جایگاه رهبری بهتر از ایشان نداریم.
* در جایگاه مرجعیت…
– در جایگاه مرجعیت توأم با رهبری. این جایگاه خاصی بود که اختصاص به ایشان داشت. آقایان دیگر حتی ادعای این را هم نداشتند. شرایط زمان امام از جهاتی بسیار متفاوت با شرایط بعد از امام است، یعنی دشواریها و سختیها بیشتر شدهاند. دشمن در دهه اول انقلاب گیج بود و مخصوصاً بعد از اشغال سفارت امریکا، نیروها و سازماندهی خود را از دست داده بود و حرکاتش در برخورد با انقلاب، کاملاً انفعالی بود. نیروهایش هم لو رفته بودند و شرایط سختی برای آنها به وجود آمده و طبعاً فرصتی برای انقلاب در دهه اول فراهم شده بود. تفاوت دیگر شاید این باشد که امام مرجعیت عامه داشت که بعد از رحلت ایشان این بُعد تقسیم به 10 و بین تعداد زیادی از مراجع توزیع شد. افرادی که آن زمان در مجموعه نظام بودند، همه خود را شاگرد امام میدانستند، اما بسیاری خود را همعرض آقا و حتی گاهی بالاتر از ایشان میدانستند و آن انقیادی را که نسبت به امام داشتند، نسبت به ایشان نداشتند. دشمن در این دوره کاملاً خود را بازسازی کرد و به شکلی عمیق وارد عرصه شد. در آن زمان ماهواره و اینترنت و… هم نبود و دشمن مثل امروز مجهز به انواع ابزارها نبود. به نظر میرسد
* شرایط بعد از رحلت امام و در دهه دوم و سوم انقلاب بسیار پیچیدهتر و سختتر شده باشد. با توجه به این تفاوتها، نظر حضرتعالی در باره نقش ایشان در جایگاه رهبری و هدایت کشتی انقلاب در طوفان بسیار سخت پس از رحلت امام چیست؟
– البته من خیلی اهل تحلیل نیستم و بیشتر میتوانم متن مسائل را بگویم و خیلی نمیتوانم تحلیل کنم که این چطور است و آن چطور. به اجمال عرض میکنم که بالاخره بعد از امام، مِن حیث المجموع، چه از نظر اجتهادی که توأم با رهبری است ـ و نه اجتهاد مطلق ـ و چه از نظر اداره کشور در بحرانهای مختلف، ما مثل ایشان سراغ نداریم. خداوند ایشان را تا 120 سال نگه دارد. من خودم اینجور باور دارم و از روی عقیده حرف میزنم، نه از روی مصلحتاندیشی. چه در زمانی که بنا شد ایشان رئیسجمهور باشند و بنده نخستوزیر، چه بعد از رحلت امام که ایشان رهبر شدند، در این 20 و چند سال، من واقعاً به عقیده خودم عمل کرده و روی عقیدهام ایستادهام و در تمام این نوساناتی که واقع شد و با تمام مشکلاتی که بود، اعتقادم این بود که رهبری ایشان منحصر به فرد است و ایشان خوب میتوانند مملکت را اداره کنند و باید ایشان را تأیید کرد، لذا در همه این بحرانها و بالا و پایین رفتنها و با همه نوسانات، اعتقاد من این بوده است که باید ایشان را تأیید کرد. اصلح ایشان است و ما صالحش را هم پیدا نکردیم چه رسد به اصلح. من معتقدم ایشان هم از نظر مدیریت و هم از نظر تقوا در جایگاه رفیعی است، چون ما به عنوان نایب امام زمان«عج» درباره رهبر بحث میکنیم.
* رهبری در محدودة قانون اساسی است یا نایب امام زمان؟
– آقای آقازاده قبل از انتخابات 88 پیش من آمد و گفت: «شما با آقای میرحسین موسوی مخالفت نکن و سکوت کن». من دو تا ایراد گرفتم و گفتم: «من آقای میرحسین را از نظر اقتصادی یک آدم سوسیالیست میدانم. ایشان نه فقط در دوران جنگ که اصولاً سبک تفکرش این بود. روی بدی و خوبی این عقیده بحث ندارم، ولی به هر حال ایشان عقیدهاش این بود. مسئله بعدی هم اینکه ایشان به آقای خامنهای اعتقاد ولایی ندارد. ولایت آقای خامنهای مثل ولایت بوش و مائوتسه تونگ نیست. مردم آنجا هم آنها را رهبر میدانند، ولی ما آقای خامنهای را به معنای عام و آنچه که در دنیا مرسوم است، رهبر نمیدانیم، بلکه میگوییم ایشان نائب امام زمان«عج» است و نوعی تقدس برای این جایگاه قائلیم. این تقدس، در نظام ما کارساز است و ما بر اساس این اعتقاد دنبال کسی میرویم. مردم هم با همین اعتقاد در زمان امام بچههایشان را به جبههها میفرستادند و شهید میدادند. آقای میرحسین به این اعتقاد ندارد. ممکن است بگوید رهبری را در قانون اساسی قبول دارد، ولی این برای ما کافی نیست.» آقای آقازاده گفت: «در زمان امام ایشان را قبول نداشت، چون امام رهبر بود، ولی الان که ایشان رهبر شدهاند، قبولشان دارد.» گفتم: «خیر، این نوع رهبری را که ما میگوییم، ایشان قبول ندارد». گفت: «دارد». گفتم: «ندارد و خواهی دید». انتخابات که تمام شد و آن اوضاع که پیش آمد، به ایشان گفتم: «دیدی آقا را قبول ندارد. رهبری ما یک نوع تقدس دارد. ایشان اگر مقام ولایت و مقام رهبری را قبول داشت، نتیجه انتخابات را میپذیرفت و میرفت تا در دورههای بعد شرکت کند، ولی این کار را نکرد».
میخواهم بگویم رهبری و ولایت در نظام ما تقدسی دارد که افرادی که میخواهند به میدان بیایند، باید آن را قبول داشته باشند و ما با این تقدس، این رهبری را پذیرفتهایم. اگر کسانی این را بپذیرند، میتوانیم بگوییم نظام را قبول دارند و اگر نپذیرند، نمیشود. من معتقدم این تقدس را باید حفظ کرد و صرف اینکه ایشان حاکم هستند و رئیس و رهبر، کافی نیست. آنچه که در نظام ولایی و اسلامی ما میتواند کارساز باشد، این اعتقاد است که ولایت فقیه، نیابت از جانب ولیعصر«عج» است.
* از این بُعد معنویت، قداست و تقوا، ویژگی برجستهای در ذهن شما هست؟
من در ایشان تقوا و عدالت و مردمداری و زهد را میبینم. ایشان تمام خصوصیاتی را که یک فقیه نایب امام زمان«عج» باید داشته باشد، دارند.
* مصادیقی از تقوا و سادهزیستی و آنچه که شاخصهای نیابت امام زمان«عج» است بفرمایید.
– بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضیها خیال میکنند اینکه امام سادهزیست بودهاند، این است که مثلاً ایشان آب که میخوردند، بقیهاش را دور نمیریختند. خیلیها این تقید را دارند. من به اینها نمیگویم سادهزیستی. فردی در جایگاهی هست که همه امکانات در اختیار اوست و میتواند از این امکانات استفاده کند، لو لا التقوی. خودش و خانوادهاش و بچههایش یک کارهایی بکنند. من نمیگویم آقا باید مثل مرحوم آشیخ محمدحسین زاهد توی یک اتاق زندگی کند. این که کار رهبری نیست. بنده زهد رهبری را به این نمیبینم که برود و در یک اتاق کوچک زندگی کند، چون خود امیرالمؤمنین هم در دارالعماره کار میکرد که مقر حکومتی بزرگی بود. گاهی هم در مسجد کوفه حکم میکرد، ولی همیشه که این طور نبود. همیشه که نمیشود مملکت را از روی سکو اداره کرد. اینها نتیجة درست درک نکردن تاریخ است. دارالعماره در زمان امیرالمؤمنین بوده و مقر حکومت هم در آنجا بوده. بودنِ علی در دارالعماره که مخالف با زهد نیست، باید دید در مسائل شخصی چه میکرده؟ آیا از امکانات عمومی استفاده شخصی میکرده یا نه؟ گذشتش در این جایگاهی که میتواند اعمال قدرت کند، چقدر بوده؟ اگر انسان به کسانی که مخالفت میکنند و حتی فحش میدهند، برود و سلام کند، بزرگواری است و من اینها را در آقا میبینم. ایشان نه دنبال مال است، نه به دنبال اعمال قدرت به معنای غلط آن، نه خانوادهشان را میخواهند وارد این مسائل و از این جایگاه سوء استفاده کنند. بنده به این چیزها میگویم زهد و این چیزی است که برای همه معلوم است و حتی دشمن هم میداند و به آن معترف است. زهد این نیست که آقا در خانه نان و ماست یا نان و پنیر بخورند. ایشان باید غذای خوب بخورد. چرا نخورد؟ اگر غذای سالمی بخورد که تناقضی با زهد ندارد. امیرالمؤمنین میفرماید کسی نمیتواند مثل من زندگی کند. نان جو و این چیزها مال حضرت علی«ع» بوده. «الا و انکم لا تقدرون علی ذلک و لکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفة و سداد» یک رهبر باید این 4 ویژگی را داشته باشد که ایشان دارند. این معنای رهبری است. خیلیها اول کار، به معنای غلط سادهزیستی، زندگیشان خیلی ساده است، ولی بعد که دستشان میرسد، نمیتوانند خود یا فرزندان و خانوادهشان را نگه دارند. قدرت اداره خانواده امر بسیار مهمی است.