انقلاب اسلامي در زماني آغاز شد كه تمدن غرب در اوج قدرت، شكوه و اقتدار خود واقع و مباني فكري آن بر اكثر ملل جهان حاكم شده بود و دستگاههاي آموزشي كشورهاي گوناگون از جهت « سيستم آموزشي » و « نظام فكري » و « جهانبيني » و « انسانشناسي » شديداً تحت تأثير اصول و پايه و زيربناهاي آن تمدن واقع گرديده و توليدات فكري آن را به عنوان قوانين جهانشمول و به عنوان علم پذيرفته بود.
در جوامع اسلامي نيز دستگاههاي آموزشي به عنوان« مصرفكننده » اين توليدات در برابر آن تن به تسليم داده و « جرأت تفكر » و « توان مستقل فكر كردن »، را از دست داده بودند.
تمدن غرب پس از قرون وسطي با « تفكرات انسانمحور » و با « مبناي علمپرستي و گريز از مذهب متولد » شد. تفكرات انسانمحور، بيش از آنكه يك تفكر مستقل و برخاسته از به كارگيري تعقل و مصلحتانديشي انسان، آن هم با توجه به واقعيات جهان هستي و انسانشناسي صحيح باشد نتيجة گريز از انديشههاي متحجرانه ارباب كليساي كاتوليك و عكسالعمل تشكيل انگيزيسيونها توسط آنها و شكنجه و كشتار و سوزاندن و سركوب اربابان فكر و انديشة اروپا بود.
مباني انسان شناسي در مسيحيّت كاتوليك و تمدّن غرب
در زير به نكات اساسي اين دو جريان، خلاصتاً اشاره ميگردد:
1ـ مسيحيت كاتوليك
ـ نفي رابطه مستقيم انسان و خدا و طرح واسطهگري كليسا بين انسان و خدا1
ـ نفي « عقل انساني » براي درك دين و تسليم بيچون و چراي او در برابر تفكرات كليسائي و بينش مطرح شده از جانب آن.
ـ بيتأثير بودن افعال و نيات خوب و بد انسان در تغيير سرنوشت مقدر و بيارتباط بودن ايمان و نجات با شايستگي و جهد و تلاش انسان با ايمان3.
ـ تأكيد بر ايمان صرف و بينياز از عمل، كه اين امر موجب درونگرايي مفرط انسان مؤمن مسيحي ، شده و موجب جدايي ميان « تعلّقات ايماني » و « حيات دنيوي » او را فراهم ميآورد4.
ـ نفي رابطه « ايمان » و « علم و خرد » انساني5
ـ نفي زندگي دنيائي و ناديده گرفتن بعد طبيعي وجود انسان و تقدس تاركين دنيا و تقدس گوشهنشيني در صومعهها و ديرها6 و تحقير و توبيخ انسان به جرم گنه آلودگي.
ـ بيتفاوتي نسبت به اوضاع اجتماعي و مناسبات قدرت در اجتماع و دعوت به تلاش براي بهشت آخرت و فراموشي زندگي دنيا7
ـ نبود شريعت كامل و قانون الهي جامع براي زندگي بشري در اين دنيا8
2ـ انسانشناسي در تمدن غرب:
نتيجة انديشة عدم استقلال انسان و بيتوجهي و بها ندادن به او در مسيحيت قرون وسطي (كاتوليك) موجب ايجاد امواج انسانگرايي در پايان اين قرون بود. اين امواج به دو صورت ديني و غيرديني در قالب « نهضت اصلاح ديني » و « رنسانس » پديد آمد . محور تأكيد هر دو جريان بر شخصيت مستقل و مسئوليت افراد و در مباني فكري تمدن غرب انسان9 بود.
مباني فكري تمدّن غرب ( كه در عكسالعمل به تفكرات مسيحيت قرون وسطايي و سركوب علم و بود كه در عكسالعمل به تفكرات مسيحيت قرون وسطايي و سركوب علم و دانش و تعقل و خرد انساني و فساد حاكم بر كليسا و پيشفروش بهشت و فروش آمرزشنامه به وجود آمد ) تحولات عمدهاي در مناسبات او با جهان هستي و با طبيعت و با انسانهاي ديگر (جامعه) پديد آورد:
1ـ تغيير در نگاه او به جهان هستي و در نتيجه رشد دنياگرايي
2ـ تغيير رابطة او با طبيعت و تلاش براي تسلط و استخدام هر چه بيشتر آن بر پاية « منفعتطلبي » و « لذتجويي »
3ـ تغيير مناسبات با جامعه و انتظارات از ديگران و در نتيجه رشد « فردگرايي » در ميان « بشر ساخته تمدن غرب » كه تمدني گريزپاي از دين (مسيحيت كليسيايي)10 بود .
در حوزة نگرشها نيز انسان ساخته شده در اين تمدّن دچار چند تحول اساسي و انتقال جدي گرديد:
ـ انتقال از ارزش مداري به فايدهگرايي
ـ انتقال از نوعدوستي به خودخواهي
ـ انتقال از حقجويي به مصلحتانديشي
ـ انتقال از عاقبتانديشي به دم غنيمت شماري
ـ انتقال از تعاليخواهي به لذتجويي
ـ انتقال از سعادتطلبي به عافيت طلبي
ـ انتقال از طلب رضايت الهي به مطالبة خرسندي دنيوي
ـ انتقال از عدالتخواهي به منفعتطلبي11
و بدينگونه به دليل آنچه از كليسا مشاهده شده بود ( يعني عدم توانايي كليسا در اداره امور زندگي و عدم پاسخگويي به انديشة انساني و برخوردهاي متحجرانه با هجوم سيلآساي انديشههاي دانشمندان و متفكران مسلمان كه به طرق مختلف به سمت اروپا جاري شده بود و رو آوردن به تفتيش عقايد و سركوب آنان) كاهلي و سبكسري در انجام وظايف و سستي در رعايت آداب ديني مسيحيت در اروپا شكل گرفت و جريان بياعتنايي در انجام تكاليف توسط پيروان اين دين هر روز گستردهتر گرديد و مباني اولية تمدن مادي غرب شكل گرفت:
ـ اصالت خود انسان و علم و خرد او و مبنا بودن اين دو به عنوان ابزار رسيدن به سعادت، بينياز از ماوراءطبيعت ( كه البته صرفاً يك سعادت اين دنيايي مورد نظر بود و به اصطلاح، هدف بهشت نقد ايجاد نمودن بود.)
ـ تكيهگاه قرار گرفتن علم و خرد خود انسان و جانشيني با آنچه دين به آن ميخواند.
ـ اصالت نفع و سود و اصالت تلاش انسانها براي كسب آن
ـ پذيرش ثروتاندوزي و توجيه تكاثر در اموال
ـ گسترش فرديت و توجه به خود و به فرد و خواستهاي او
ـ مركز توجه شدن خود انسان، حتي جسم و اعضاء او
ـ مركز توجه شدن و تقديس و پرستش علم ( ساينتيسم ) و ابزاري شدن علم و وسيله كسب ثروت و قدرت گرديدن آن.
گسترش همزمان تجارت با شرق جهان و سرازير شدن ثروتهاي انبوه در ابتداي قرون جديد و همزماني آن با تحولات فوقالذكر موجب گسترش بيشتر اين افكار گرديد. در قرون بعد با سلطة اروپائيان بر جهان اين افكار به صورت مكتب ليبراليسم و رهايي و بيقيدي انسانها در كسب نفع و سود و اميال شخصي شكل گرفت.
در قرن 18 و 19 اختراع ماشين بخار و استفاده از آن در توليد و گسترش بيحد و مرز توان توليد كالاها در اروپاي غربي و جايگزيني ماشين به جاي نيروي كار انساني، كه براي اولين بار در تاريخ بشر، اتفاق ميافتاد، موجب « بيكاري كارگران » و « كاهش دستمزد آنان » و ثروتمند شدن صاحبان ابزار توليد، گرديد و به دنبال آن « نظام سرمايهداري » تشكيل گرديد. و پديدة جديد « استثمار نيروي كار» در اروپا را پديد آورد. نتيجة استثمار شديد كارگران مطرح شدن نظرات سوسياليستي در اروپا بود كه اين نظرات نيز يك تفكر عكسالعملي در برابر نظرات ليبراليستي و مولود آن كه نظام سرمايهداري بود.
در اوج استثمار كارگران اروپايي، در اواخر قرن نوزده افراطيترين نظريات در مقابل و در عكسالعمل به افكار ليبراليستي در نظريات ماركس و مكتب مطرح شده توسط او كه يك مكتب جامع ماترياليستي بود مطرح گرديد.
« ماركسيسم » نيز به عنوان مظهري از « اومانيسم » اما متضاد با « ليبراليسم » در مورد انسان، نظرات ويژهاي را مطرح نمود.
ماركسيسم همچون ليبراليسم در دامان تفكرات « اومانيستي »، زاده شد و در ديدگاه كلي آن، در مورد انسان، چندان تفاوتي با ليبراليسم مشاهده نميگرديد و در عكسالعمل به ليبراليسم و توجه افراطي آن به بيقيدي « فرد انسان »، كه نتيجة آن تشكيل نظام سرمايهداري و استثمار كارگران و بيعدالتي گسترده بود، به « اصالت منفعت اجتماع » و« نفي فرديت و منافع فردي» پرداخت. و به صورتي افراطي به بحث مالكيت خصوصي (مالكيت فرد نسبت به ابزار توليد) توجه و آن را موجب ايجاد « طبقات استثمارگر» و « روابط توليدي بوجود آورنده طبقات در تاريخ بشر» و « استثمار طبقات زحمتكش و تلاشگر جوامع بشري كه اكثريت را تشكيل ميدادند ، توسط آنان » دانست.
ماركسيسم با توجه به مباني مشترك انسانشناسي خود با انسانشناسي ليبراليستي، نظرات يكساني در رابطه با اهداف زندگي انساني مطرح نمود.
اختلاف ماركسيسم با ليبراليسم به « ابزار رسيدن به سعادت مادي بشر» بازميگشت، يعني اصالت دادن به اجتماع به جاي اصالت بخشيدن به فرد و در اهداف زندگي انساني تفاوتي ماهوي ميان نظرات آنها وجود نداشت.
اين دو مكتب در زمان پديدار شدن انقلاب اسلامي در جهان، به عنوان دو مكتب رقيب مردم جهان را به سوي خود دعوت مينمودند.
ليبراليسم و سرمايهداري در زير پوشش شعار مقدس آزادي (با معاني خاص آن در اين مكتب) به سلطهگري و غارت بسياري از كشورها از جمله كشور ما پرداخته و براي نابودي هر گونه مقاومت در كشورهاي تحت سلطه در برابر خود بخصوص در جهان اسلام (كه رقيب ديرينة تمدن غرب محسوب ميشد) با گسترش افكار و انديشههاي اومانيستي (كه به علوم تجربي و خرد انساني بي نياز از ماوراء خود متكي بود و همة جهان را آنگونه كه خود ميخواست مينماياند) به جذب افراد مبادرت مينمود. و ضمن تربيت آنان و ايجاد خودباختگي در وجود آنان نسبت به تمدن غرب، از آنان جهت تسلط سياسي و غارت اين كشورها استفاده مينمود.
و در برابر آن، ماركسيسم با بيان ظلمها و ستمهاي نظام سرمايهداري گروه ديگري از افراد روشنفكر را به سوي خود جذب و از طريق احزاب وابسته به خود آنان را جذب تفكرات ماترياليستي خود نموده و از اعتقادات و فرهنگ اسلامي بيگانه مينمود و براي اهداف خود آنان را به كار ميگرفت.
اين دو مكتب عليرغم تمام اختلافات ظاهري موجود ميان آنها، هرگاه تفكرات اسلامي موفق به بسيج تودههاي مردم ميشد مانند دو تيغة قيچي عمل ميكردند و در نقطهاي براي سركوب آن با هم به اشتراك ميرسيدند و به كندن ريشة قيامهاي اسلامي مبادرت مينمودند12.
نفوذ غرب در ايران و گسترش و رواج افكار اومانيستي و ليبراليستي و اقدام به ريشهكني فرهنگ اسلامي ملت ايران از زمان رضاخان و سركوب روحانيت و هر آنچه به هويت اسلامي ملت ايران بازميگشت از جمله اقدام به تغيير لباس، تغيير خط و تصفيه زبان فارسي از لغات قرآني و عربي، سركوب روحانيت، جلوگيري از برپايي مراسم عزاداري و غيره و همكاري روشنفكران بومي وابسته با آنان در اين رابطه اركان هستي و هويت ديني ملت ايران را در معرض انهدامي تاريخي قرار داده بود.
روشنفكران ماركسيست نيز در اين رابطه اشتراك فكر و عمل با روشنفكران ليبرال داشتند و همانگونه كه اين دو مكتب در اصول اومانيستي و « نفي نقش دين» و « پذيرش استقلال انسان در زندگي» و « اتكاء به فكر و علم » خود مشترك بودند روشنفكران بومي خودباخته به اين دو مكتب نيز در اين اصول اشتراك نظر و فكر داشتند.
لذا روشنفكران ماركسيسم عليرغم دعوت به « انقلاب كارگري » و « برپايي جامعه سوسياليستي » و « حاكميت طبقه كارگر »، در نفي هويت اسلامي مردم ايران و مبارزه با آن با روشنفكران خودباخته به غرب، به وحدت عمل رسيده بودند. وحدت نظر اين دو قشر روشنفكر در مبارزه با دين و اقدام عملي آنها در مبارزه با رهبران قيامهاي ديني و اشتراك نظر آنان در مخالفت با مرحوم شهيد شيخ فضلالله نوري به خاطر طرح « مشروطة مشروعه » و سرازير نمودن سيل تهمت و دروغ به سوي آن مرحوم و نسبت دادن طرفداري از استبداد به آن مرحوم جالب توجه است.
در حقيقت اين دو دسته از روشنفكران كه مظهر دو بعد افراطي تفكر اومانيستي بودند، به عنوان بازوي اين دو بعد، در خدمت دو نظام شرق و غرب قرار گرفته و به نفي هويت و اعتقادات ملت مسلمان ايران اقدام نموده بودند.
بحران هويت بزرگترين مشكلي بود كه در زمان ظهور انقلاب اسلامي ملت مسلمان ايران به خصوص قشر روشنفكر و تحصيلكردة ايران را رنج ميداد.
نفوذ جريانهاي « ليبراليستي » و « ماركسيستي » ، در مبارزات اسلامي در فاصلة 15 سال شروع انقلاب اسلامي تا پيروزي آن و خيانتهاي آنان به انقلاب اسلامي و تلاش براي انحراف آن، موجب آگاهي اسلامي و تشنگي براي بازگشت به هويت اسلامي در ميان مسلمانان شيعة ايراني كه به مباني اعتقادي خود پايبند بودند و آن را در معرض انهدام ميديدند، گرديد و امام انساني بود كه به عنوان الگوي انسان جامع و كامل اسلامي، ظهور نمود و قلبها را متوجه خود نمود و ديدگاههاي مكاتب فوق الذكر در مورد انسان و الگوهاي مطرح شده از جانب آنان را به چالش كشيد.
مباني انسانشناختي انقلاب اسلامي
هنر امام در انقلاب اسلامي، طرح شخصيت جامع انسان الهي و دعوت به بازگشت به «فطرت پاك الهي انسان» بود. اين شخصيت اگرچه بيشتر در رفتار عملي امام نمود پيدا كرد اما بعد تئوريك آن بيشتر در آثار شهيد مطهري به خوبي قابل مشاهده ميباشد.
فطرت الهي
انسان بر اساس فطرتي الهي آفريده شده است و رابطهاي خاص با آفرينندة خود دارد اين موضوع در مكاتب ليبراليسم و ماركسيسم اصولاً پذيرفته نبود زيرا آنان انسان را موجودي مادي و سودطلب و در حد حيوان مطرح مينمودند.
شخصيت انسان فطري عليرغم پذيرش فطري بودن بسياري از گرايشها و بينشهاي انسان شخصيتي برخاسته از رابطة اختياري او با خداست و نفي اين رابطه اختياري او را از مراتب الهي محروم مينمايد و او را به مراتب حيواني و مادي ساقط مينمايد.
آيات قرآني كه بر اين موضوع دلالت دارد عبارتند از:
1ـ فاقم وجهك للدين حنيفا، فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم و لكن اكثر الناس لا يعلمون13.
2ـ و لاتكونوا كالّذين نسوالله فانسيهم انفسهم14
بحث فطرت يكي از اساسيترين و پايهايترين بحثهاي انسانشناسي اسلامي و يكي از محوريترين تفكرات رهبران انقلاب اسلامي بوده است و در بيانات شهيد آيتالله مطهري كه افكار ايشان مبناي انقلاب اسلامي بوده است به صورت مبسوط مطرح شده است.
بر اساس اين ديدگاه انسان فطرتاً داراي يك سري گرايشها و بينشها ميباشد و قرآن نيز در اين رابطه فرموده است: « و نفس و ما سوّاها فالهمها فجورها و تقويها »15
اساسيترين مباحث پذيرش فطري بودن دين در وجود انسان مسائل زير ميباشد:
1ـ انسان گرايش فطري به سوي ارزشهاي الهي و خير و نيكي دارد و فطرتاً از زشتيها و شرور گريزان است و به « زيبايي » و « حقيقت » به عنوان مظاهر الهي، عشق و علاقة وافر و گرايش دارد.
2ـ فطرت با « تربيت » و « شكوفاسازي استعدادهاي ذاتي انسان »، سازگار است و لذا انسان چون دانهاي بايد در دست باغبان آگاه و باتجربه، استعدادهايش شكوفا گردد و چون خمير يا چوبي نيست كه بتوان به هر شكل كه اراده شد، او را ساخت و بر اساس آية فوقالذكر انسان بر اساس فطرت و خلقت ويژة الهي سرشته شده است و صراط مستقيم كه همان دين الهي است همين خلقت ويژه است كه انسان بر اساس آن سرشته شده است.
3ـ استعدادهاي انسان بيحد و نهايت است و بر اساس آية « و علّم الآدم الاسماء كلها »16، خداوند همة حقايق عالم را به آدم آموخته است. و اين نشانگر استعداد انسان براي شناخت همة حقايق عالم هستي است و بر اساس آيه: « اني جاعل في الارض خليفه »17، انسان جانشين خدا در زمين است، به عبارت ديگر او استعداد خداگونه شدن را دارد. و خداوند در وجود او از روح خود دميده است.
4ـ انسان موجودي آزاد و مختار ميباشد و در تمام زندگي خود همواره بر سر دوراهي قرار دارد به صورتي كه ميتواند به سوي « شر مطلق» يا « خير مطلق » حركت نمايد. او ميتواند با «گزينش راه صحيح » و « پيروي از انبياء» و « پرورش اراده خود» و « شكوفا كردن استعدادهاي دروني خود» به گستردهترين « آگاهيها » و عميقترين شناختها دست يابد و والاترين و متعاليترين « گرايشها و خواستهها » را در وجود خود به دست آورد و از « حيوانيت » كه يكي از ابعاد وجود اوست و « حاكميت غرايز حيواني»، خود را رها سازد و به « آزادي معنوي» برسد و بر غرايز و خواستهاي مادي خود حكومت كند و بر « طبيعت » و « جامعه » و «تاريخ » و بر « جهان » حاكميت يابد و به استقلال برسد و از سلطه « طبيعت »، « جامعه » و«تاريخ » و « انسانهاي همانند خود » رهايي يابد و وابسته به ايمان و عقيده شده و « قائم به ذات خود الهي » خويشتن گردد.
5 ـ انسان تنها با « تربيت ديني » و « تحت رهبري رهبران الهي »، ابعاد مختلف وجوديش چه در بعد فردي و چه در بعد اجتماعي پرورش يافته و شكوفا ميگردد و به ايمان وابسته ميگردد.
1ـ پرورش ابعاد فردي وجود انسان با ايمان
الف: پرورش اراده انسان و تسلط بر خواستها و غرايز مادي و هدايت و به كارگيري آن غرايز در چهارچوب وحي الهي با انجام دستورات الهي از جمله نماز و روزه و پرداخت زكات و … ميسر ميگردد. و اصولاً اسلام هيچگونه هدفي براي سركوب غرايز و خواستهاي مادي انسانها ندارد بلكه آن را هدايت و وسيلة رشد و تكامل او قرار ميدهد. (و مَنْ اَضَلُّ مِمَنْ اِتَّبَعَ هواهُ بغَيْرِ هديً من الله)18
ب: پرورش قدرت «تفكر» و «تعقل» و «تدبّر» انسانهاي با ايمان و تشويق آنان به كسب علم و قرار دادن درجات و مراتب متعالي افراد با ايمان در كسب علم (يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتوالعلم درجات)19
ج:حساس نمودن فرد با ايمان نسبت به سرنوشت انسانهاي ديگر، به خصوص انسانهاي نيازمند و مظلوم و مستضعف چه از نظر مادي و چه معنوي و دعوت افراد با ايمان براي رفع مشكل نيازمندان و ياري نمودن به مستضعفين و افرادي كه تحت ظلم ظالمان قرار گرفتهاند.
د:پرورش خصلتهاي متعالي در وجود فرد با ايمان:
ـ حقيقتطلبي
ـ زيبايي دوستي چه در ابعاد مادي و چه ابعاد معنوي
ـ گرايش به ارزشهاي متعالي و خير اخلاقي از جمله صداقت، خيرخواهي، نوعدوستي،سختكوشي و گريز از شر اخلاقي مانند بخل و حرص و غرور و تكبر
ـ زنده شدن فرد با ايمان و رساندن او به حيات طيبه
ـ باز شدن ديد انسان نسبت به جهان و توجه دادن او به « زندگي ابدي » و « حيات جاوداني» و اينكه انسان نتايج اعمال نيك و بد خود را خواهد ديد20 كه اين موجب تحرك انسان براي انجام اعمال نيك براي نتايج ابدي و ساختن حيات جاودان و سعادت ابدي خود ميگردد و لذا فداكاري در راه ارزشهاي الهي ارزشمند شده و « شهادت » به عنوان يك هدف متعالي و سعادت جاودان مورد توجه قرار ميگيرد.
ـ يادخدا و رسيدن به طمأنينه و آرامش در تمام مراحل زندگي و در سختيها و شدائد (الذين امنوا و تطمئن قلوبهم بذكرالله الابذكرالله تطمئن القلوب)21
ـ عشق به انسانهاي متعالي، پيامبران و امامان و اولياء الهي و الگو شدن آنها در زندگي.
ـ تزكيه نفس و كسب تقوي و رسيدن به پاكي روح و ارادة قدرتمند براي طي مسير الهي شدن .
ـ احساس عزت و كرامت با پذيرش بندگي خدا و ايمان به او و نفي ذلت و خواري و تسليم در برابر پستيها و ساير انسانها .
2ـ پرورش ابعاد اجتماعي وجود انسانهاي با ايمان :
1ـ حضور در عبادات اسلامي كه شكل اصلي آنها اجتماعي است، مانند نمازهاي جماعت نماز جمعه، عيدفطر، عيدقربان و حج و ساير عبادات كه موجب اجتماعي شدن فرد با ايمان و موجب احساس همبستگي او با تمام افراد با ايمان و حساس شدن او نسبت به سرنوشت اجتماعي و سرنوشت ساير افراد كه با او رابطة اخوت دارند ميگردد.
همين عبادات دستهجمعي است كه اختلافات مختلف نژادي و قومي را از بين برده و بين اقشار مختلف وحدت و همدلي و احساس همدردي و همبستگي ايجاد مينمايد و افراد با ايمان با هم متحد نموده و تقوي را ملاك برتري مطرح و ساير معيارها را از ميان برميدارد و حضور دائمي در كنار يكديگر موجب اطلاع از سرنوشت يكديگر و آگاهي از توطئههاي دشمنان گرديده و آنان را براي رفع مشكلات حاصل شده از جانب آنان بسيج مينمايد.
2ـ هدف انبياء برپايي قسط است اما اين موضوع با برپاداشتن و به قيام واداشتن مردم با ايمان صورت ميپذيرد نه با حركت فردي انبياء، و اصولاً اطاعت از رهبر الهي، عليرغم معصوميت و مصون بودن او از اشتباه، نه تنها تعقل انسانها را محدود نميكند بلكه رهبر الهي با ايجاد انگيزه و باز كردن راه صحيح تعقل و تفكر، آنان را به حركت درآورده و به رفع مشكلات فردي و اجتماعي خود و پيشرفت و حركت به سوي اهداف الهي واميدارد.
اصولاً يكي از اهداف بزرگ الهي دعوت مردم با ايمان به آباداني جهان ميباشد:
(هو انشأكم من الارض و استعمركم فيها)22
3ـ دعوت به قيام براي خدا و دعوت به از ميان برداشتن موانع هدايت انسانها و موانع تكامل و از ميان بردن عوامل سقوط و انهدام انسانيت او با دعوت افراد با ايمان به « امر به معروف » و « نهي از منكر » و « كسب آمادگي دفاعي » و « كسب آمادگي براي جهاد و قتال » و « ارزش و اعتبار دادن به انسانهاي مجاهد في سبيلالله » و « مبناي ايمان قرار دادن كفر به طاغوت».
4ـ دعوت به اطاعت از رهبر الهي و دعوت به مودت و دوستي و اطاعت از ولي الهي كه موجب بيرون آمدن انسان از ظلمات به سوي نور ميگردد. و دعوت به كفر به اولياء طاغوتي كه اطاعت از آنان انسان را از نور خارج كرده و به ظلمات وارد ميسازد.
نتايج گريز از ايمان براي فرد
1) ـ مرگ انسانيت در وجود او و از دست دادن حيات طيبه
2) ـ فراموشي و از دست دادن شخصيت و كرامت و عزت انسان الهي و ماندن در زندگي حيواني و عادت به پستيها و تسليم در برابر طاغوتها كه در جوامع بشري وجود دارند.
3) ـ مرگ تعقل و تفكر و تدبر در زندگي و محدود شدن تمام قواي چنين انساني به ابعاد حيواني وجود خود و سرگرم شدن به اموري كه در شأن انسان الهي نيست. مانند سودجويي شخصي و ماندن در خود و به لهو و لعب و شهوت و تفاخر و تكاثر در اموال سرگرم شدن و از اهداف متعالي خلقت دور شدن.
4) ـ نابود شدن تمام استعدادهاي بينهايت او به خاطر چنين سرگرمي و فراموشي هدف. (خسران)
5) ـ همنشيني او با شياطين جن و انس و توسط آنان به مسيرهاي غيرالهي هدايت شدن و سعادت خود و ديگران را بر باد دادن و خاسر شدن و هدر دادن استعدادها و در دنيا و آخرت به خسران رسيدن و عذاب الهي را نصيب خود نمودن.
6) ـ بنده انسانهاي همانند خود و يا انسانهاي طغيانگر شدن و سردرگمي در زندگي و خارج شدن از نور و داخل شدن در تاريكي
نتيجه :
بنابراين انسان در ديدگاه اسلامي موجودي است « خداشناس » و « خداگرا » و به همين دليل به سوي « حقيقت » و « زيبائيها » و « خيرها » گرايش دارد و از « جهالتها » و « زشتيها » و « شرها » و « پستيها » گريزان است. او در دامان تربيت الهي ،بوسيلة پيامبران و اوصياء آنان ميتواند تربيت يافته و ابعاد لايتناهي وجودش شكوفا گردد. اين انسان نه راهبي گوشهنشين كه عارفي عابد و مجاهدي اصلاحگر اجتماع ميباشد كه با انگيزههاي الهي براي خدا قيام مينمايد. علم و معرفت يكي از ابعاد وجود او و رهبانيت او نيز جهاد في سبيل الله ميباشد و در عين مسلح بودن به سلاح « علم» و « تعقل » و « تفكر » و « تزكيه » و « معنويت » و «تقوي » و « ياد خدا » ، براي هدايت انسانها به « امر به معروف » و « نهي از منكر» و نهايتاً به « جهاد » برميخيزد و همة اينها او را از عشق به انسانها چه با ايمان و چه ساير مردم باز نميدارد و براي رسيدن به كمال وجودي خود رسيدگي به انسانهاي نيازمند را سرلوحة كار خود قرار ميدهد.
شايد بتوان خلاصتاً اين انسان را چنين معرفي نمود: « انسانِ با ايمانِ عارفِ مصلحِ مسلح و خدمتگزار انسانها»
و به عبارت ديگر « انسان داراي حيات طيبه » كه با اختيار خود از « حاكميت هواهاي نفساني» و « ذلت عبوديت انسانهاي طغيانگر » ، رسته و همراه با عرفان حق، براي رفع مشكلات و موانع راه تكامل انسانها مسلح به « صلاح » و « سلاح » شده است و به خدمتگزاري همة انسانها كمر بسته و در اين راه نيز به سلاح نيايش و در نتيجه « ثبات قدم» مسلح شده است.
نمونة عملي و تربيت شدة چنين انسانهايي در انقلاب اسلامي تحت تربيت امام ظهور نمود و به عنوان« الگوي متعالي انسان » به جهان معرفي گرديد .
نمونههاي بارز اين انسان شهيد گرانقدر آيتالله بهشتي، شهيد آيتالله مطهري، شهيد آيتالله مدني، شهيد دكتر چمران و هزاران شهيد گرانقدر جبهههاي دفاع مقدس چون شهيدان باكري و زينالدين و خرازي و حسن باقري بودند كه بعنوان الگو به عصر ما و زمان ما و انسانهاي معاصر اهداء شدند.
منابع و مآخذ
ـ سليماني اردستاني ، عبدالرحيم، 1381، مسيحيت، قم، انتشارات زلال كوثر، ص 182 و 202.
2- شجاعي زند، عليرضا، 1381، عرفي شدن در تجربة مسيحي و اسلامي، تهران، انتشارات باز ص226.
3ـ همان ص 220 و 222.
4ـ همان ص 223.
5 ـ سادات، محمدعلي، بيتا، سرمايه تاراج رفته، تهران، انتشارت هدي، ص 17.
6 ـ شجاعيزند، عليرضا، 1381، عرفي شدن در تجربة مسيحي و اسلامي، تهران، انتشارات باز، ص 242 و 241.
7ـ همان ص 326.
8 ـ همان ص 243.
9ـ سليماني اردستاني ، عبدالرحيم، 1381، مسيحيت، قم، انتشارات زلال كوثر، ص 240.
10ـ شجاعيزند، عليرضا، 1381، عرفي شدن در تجربة مسيحي و اسلامي، تهران، انتشارات باز، ص 117.
11ـ همان ص 120.
12ـ مطهري، مرتضي، 1378، پيرامون انقلاب اسلامي، ص 124، تهران، انتشارات صدرا.
13ـ سوره روم آيه 30.
14ـ سورة حشر آيه 19.
15ـ سوره والشمس 9ـ 8.
16ـ سورة بقره آية 31.
17ـ سورة بقره آية 30.
18ـ سورة قصص آية 50.
19ـ سورة مجادله آية 11.
20ـ سورة زلزله آية 7 و 8.
21ـ سورة رعد آية 28.
22- سورة هود آية 61.