
مصاحبه با«سید محمد هاشم پوریزدانپرست» در رابطه با تسخیر لانة جاسوسی و دانشجویان مسلمان پیرو خط امام
11 آبان 1385
مصاحبهگر: محمد حسن روزی طلب، سایت شریف نیوز
نوشتار زیر حاصل سه جلسه مصاحبه با « سیّد محمّد هاشم پوریزدانپرست» است، مصاحبهای كه دوست داشتی هیچ وقت تمام نشود. از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، استاد و عضو هیأت علمی دانشگاه شیراز است.
اوّل كه موضوع مصاحبه را به او گفتم، با هیجان تمام خاطرهای از روزهای حضورش در سفارت آمریكا را برایم تعریف كرد و بعد قرار مصاحبه را برای فردا گذاشت.
فرزند شهید، مجروح جنگ، اصرار داشت كه نباید نام نیك دانشجویان خط امام خدشه دار شود. هر چند حرفهای بسیاری درباره اختلاف نظر و ديدگاه بعضي از دانشجویان با شهید بهشتی داشت، اما نمیگفت. هر بار هم كه بحث به این جا میكشید، یا سكوت میكرد یا میگفت لطفا ضبط را خاموش كن!
آقای دكتر! چرا سفارت آمریكا را تسخیر كردید؟
از مهرماه 58 معلوم بود هجمة عظمیی توسط عوامل آمریکا آغاز شده است ومجموعهای از توطئههای هماهنگ با هم دارد شروع میشود و ضد انقلاب وابسته به ابرقدرتها زير پوشش شعارهاي فريبنده از جمله مبارزه با امپرياليسم و بر قراري آزادي و دموكراسي میخواهند در مدارس یك كارهایی بكنند، توی دانشگاهها یك كارهایی بكنند و از كردستان صد تا صد تا شهید میآمد. دانشجویان وابسته به گروهكها ریختند هتلها را گرفتند و گفتند ما خوابگاه نداریم.
اواخر مهر كه شد توطئهها خیلی سنگین بود، یك دفعه گفتند امام محاصره شده. كانالیزه شده. از طاهر احمدزاده استاندار خراسان و دكتر پيمان كه يك گروه تند رو درست كرده بود و مبارزه با امپرياليسم را در انحصار خود ميدانست، این حرف را میزدند تا این محسن كدیور كه آن موقع یك دانشجو بود در دانشگاه شيراز. یعنی امام از طرف انحصارطلبها (حزب جمهوری اسلامی و رهبران آن از جمله مرحوم شهید بهشتي و رهبر معظم انقلاب آقای خامنهای و آقاي هاشمي رفسنجانی) محاصره شده. پاسداران و ارتشیان بسیاری در جادههای کردستان در کمینهای ضد انقلاب به شهادت رسیدند و اجساد آنان با حضور میلیونی مردم تشییع و به خاک سپرده میشد. روز یك آبان بود، اعلام كردند شاه را به آمریكا بردهاند. دولت موقّتيها هم که خودشان به بنبست رسیده بودند، ميگفتند انقلاب به بن بست رسيده است.
آقای بازرگان در مصاحبه با حامد الگار گفت: من از اوّل انقلاب را قبول نداشتم و سیاست گام به گام را میپسندیدم. در پاريس هم در آبان 57 رفته بود و همين پيشنهاد را به امام داده بود و از امام خواسته بود كه بگذارد شاه بماند امّا سلطنت بكند و نه حكومت، كه با مخالفت شديد امام مواجه شده بود. در همين موقع يعني اوايل آبان 58، سالگرد پيروزي انقلاب الجزایر بود. از دولت ایران هم دعوت كرده بودند. آقای بازرگان و یزدی هم رفتند. آنجا معلوم نشد چه طور شد كه یك دفعه خبر آوردند كه اینها رفتهاند با برژینسكی، مشاور امنیّت ملّی کارتر ملاقات و مذاكره كردهاند ( در روز 10 آبان). از كی اجازه گرفته بودند اینها و رفته بودند مذاكره كرده بودند!؟ نامعلوم بود. آن روزها جوّ ضد آمريكايي به خاطر بردن شاه به آمريكا در كشور بالا گرفته بود و امام دو سه روز قبل از آن پس از اينكه شاه را به آمريكا بردند شديداً به آمريكا حمله كرده بودند. يقيناً امام به آنها اجازه نداده بودند و اگر مطّلع شده بودند، جلو آنها را گرفته بودند. قبل از سفر فقط آقای دکتر ابراهیم یزدی خدمت امام رفته بود و او هم با امام از موضوع سخن نگفته بود.
جّو تند ضد آمریكایی كه به خاطر سخنرانیهای امام علیه آمریكا و بردن شاه به آمريكا در كشور به وجود آمده بود موجب شد این مذاكره خیلی برایشان گران تمام شود. آنان يك هفته قبل نيز توطئة انحلال مجلس خبرگان را چيده بودند و امير انتظام سخنگوي قبلي دولت موقّت و سفير ايران در كشورهاي اسكانديناوي، طرّاح اين توطئه بود كه بعداً هم معلوم شد او با همدستي سفارت آمريكا و مأموران سازمان سيا به اين كار مبادرت نموده است. البتّة اين طرح در جلسة هيئت دولت با مخالفت سه تن از اعضا شوراي انقلاب آقايان خامنهاي و هاشمي و مهدوي كني، كه در جلسات هيئت دولت براي هماهنگي بيشتر شركت مينمودند و به تازگی با قبول مسئولیتهایی در حد معاون وزیر عضو کابینه شده بودند، مواجه ميگردد و قرار ميشود آنان قبل از اعلام انحلال مجلس خبرگان آن را با امام در ميان بگذارند. امّا دولت موقّتيها تصميم ميگيرند اگر امام با انحلال مجلس خبرگان مخالفت نمودند، آنان دسته جمعي استعفا بدهند. فرداي آن روز ( 29 مهرماه ) امام با شنيدن جريان از آقاي مهندس بازرگان، شديداً با آنان مخالفت ميكنند و حتّي به آنان ميگويند شما چكارهايد كه ميخواهيد مجلس را منحل كنيد و ميگويند برويد اصلاً استعفا بدهيد و آنان كه مي بينند امام محكم است ميروند و سر خود را به زير مياندازند و كارهاي خود را پي ميگيرند و هفتة بعد هم به ملاقات برژينسكي ميروند.
روز دهم آبان كه مصادف با عيد قربان بود، امام یك سخنرانی بر عليه آمريكا كرد و آن مبنای تسخیر لانة جاسوسي آمريكا در ايران شد. امام فرمودند:« بر طلاب و دانشجویان است كه در هر كجا که میتوانند حملات خود بر علیه آمریکا را گسترش دهند.».
شب همان روز كه مصادف با عيد قربان بود، پس از نماز مغرب و عشا يعني به فاصله چند ساعت از سخنراني امام و به تلافي و در جواب به سخنان امام، گروه فرقان كه نوك پيكان حمله ضد انقلاب به انقلاب بود و همة گروههاي ضد انقلاب وابسته به شرق و غرب به طرق مختلف از آن حمايت ميكردند، آيت الله قاضي طباطبائي امام جمعه تبريز را به شهادت رساندند، اعجابانگیز این بود که درست در ساعاتی که رئیس دولت موقّت با برژینسکی جلسه داشت این ترور انجام شد. و چند ساعت قبل از آن هم حدود هفتاد نفر از نیروهای ارتشی در یک کمین ضد انقلاب در کردستان به شهادت رسیدند. این شد كه دانشجويان مسلمان، به فكر افتادند كه لانة جاسوسی را بگیرند. مقدماتاش را فراهم كردند و شناسايي را انجام دادند.
با هر كدام از بچّههای انقلاب كه صحبت میكردی این طوری فكر میكرد و به يقين رسيده بود كه تمام توطئهها زير سر آمريكاست و همين طور هم بود. واقعاً وابستگي ضد انقلاب ايراني به آمريكا افتضاح بود. اصلاً مثل اينكه اينها اعضاي سازمان سيا بودند كه به اين فاصله عكسالعمل نشان ميدادند. در خرداد ماه 58 كه القانيان صهيونيست ايراني به خاطر وابستگيها و غارتگريهايش اعدام شد، به فاصله يك روز و به تلافي آن، آقاي هاشمي رفسنجاني را ترور كردند. اصلاً معلوم بود كه ماجرای كردستان را آمریكا راه انداخته. ماجراهای گروههای چپ و راست و مجاهدین و فرقان همه زیر سر آمریكاست. امام هم در يكي از سخنرانيهايشان در مورد گروهكهاي منافقين و فدائيان خلق فرمودند كه قضيه آنها قضية آمريكاست.
دویست سیصد نشریه در ایران چاپ میشد، اكثراً متعلّق به ضد انقلاب و گروهها و جريانات وابسته به آمريكا، اگر چه شعارهاي تند ضد آمريكايي هم ميدادند. آمريكا برايش مهم نيست كه كسي به او بد بگويد. براي او مهم اين است كه منافعش و غارتگريش ادامه داشته باشد. فقط روزنامة جمهوری اسلامی مال انقلاب بود. اطّلاعات و كيهان هم کاملاً در خدمت انقلاب نبود و بسياري از نويسندگان متعلّق به ضد انقلاب در آن بر عليه انقلاب مطلب مينوشتند و توطئه ميكردند. باورش سخت است كه توانستیم از این جو خارج شویم و انقلاب سرنگون نشد. مردم ما با رهبري حضرت امام از شديدترين تهاجم تبليغاتي دشمنان و نيروهاي وابسته به آنها پيروزمندانه و با افتخار و سرافراز خارج شدند و به آنها باج ندادند. اين يك معجزة بزرگ بود. البتّه خون شهدا به خصوص شهداي هفت تير بود كه دشمنان را رسوا نمود و آنان را از صحنه خارج كرد.
در آن شرايط دفاع از امام بخصوص در دانشگاهها، جرأت میخواست. ما همة اینها را از آمریكا و عواملش میدانستیم و در اين رابطه به يقين رسيده بوديم و بعداً هم اين مطالب با تسخير لانة جاسوسي و به دست آمدن اسناد اثبات کردیم. با سخنان امام، تنها جایی كه به فكر میرسید باید گرفته شود، سفارت آمریكا بود.
دوستان دانشجو رفتند با آقای موسوی خوئینیها مشورت كردند[1]، آقای خوئینیها را بچّهها از قبل میشناختند. یك روحانی انقلابی و شاگرد امام كه به دليل سخنرانيهاي قبل از انقلاب، خیلی هم در میان دانشجویان مسلمان نفوذ داشت. با ایشان تماس گرفتیم و از ایشان خواستیم كه نظر امام را بپرسد. آقای خوئینیها گفت:« لازم نیست با امام مشورت كنید، اگر بروید بگوئید و امام موافق هم باشد، میگوید نه. ولی اگر كار را انجام دادید و ایشان هم مورد تأیید و موافقتشان بود، میگویند خوب كردید. همه میگویند اوّل شما اقدام كردهاید و امام پس از آگاهي از اقدام شما آن را تأیید نموده است. ولی آن طوری كه اجازه بگيريد میشود دستور امام و امام بعید است چنین دستوری بدهد. شما بروید و انجام بدهید».
س: تحلیل شما این نبود كه اگر امام مخالف باشند و شما این كار را بكنید یك ضربة اساسی به مجموعة دانشجویان مسلمان بخورد؟
نگاه كنید. انقلاب در آن زمان یعنی دانشجو، دانشجويان كادرهاي درجه دو و سه انقلاب را تشكيل ميدادند و نیروی محرّکة آن بودند. جهاد سازندگي را آنها راه انداختند. در كردستان آنان ميجنگيدند. سپاه را آنان تشكيل دادند. نيروي محرّكة مردم آنان بودند. آنان بودند كه در برابر ضد انقلاب صفبندي كرده بودند. یك دانشجو ميرفت و كارها و خدمات بزرگي را انجام ميداد. كادرهاي ضد انقلاب نيز اكثراً دانشجوياني بودند كه فريب ايادي ابرقدرتها در داخل كشور را خورده بودند. مملكت پس از انقلاب در دست دانشجويان مسلمان بود و در اكثر حوادث روزهاي اوّل انقلاب « دانشجويان مسلمان» مردم را رهبري ميكردند و با « دانشجويان ضد دين و ضد انقلاب» كه نیروهای ضد انقلاب را رهبري ميكردند، در حوادث مختلف تا پاي جان ميجنگيدند[2]. نه، به طور كلی این جور نبود. دانشجويان مسلمان پيشتازان انقلاب بودند و در رابطه با انقلاب بسیار انسانهای مطّلع و با خبری بودند و در رابطه با سرنوشت آن نیز بسيار حسّاس بودند. در ضمن آقای خوئینیها هم میگفت در کل امام بايد موافق با این کار باشد.
کلاً شرایط آن زمان یک شرایط انقلابی بود. هنوز نظم و نظام به وجود نیامده بود. کشور تشکیلات نداشت. قانون اساسی نبود. قانونی برای چگونگی تشکیل احزاب و چهار چوبی برای فعّالیّت سیاسی و تأسیس روزنامه و نشریه وجود نداشت. یک ملّتی بعد از دویست سال آزاد شده بود. بیگانگان هم این را نمیخواستند و دائم توسط ایادی خود، توطئه میکردند. هرکسی به خود اجازه میداد بدون هیچگونه مجوّزی گروهی را دور خود جمع کند و دستهای را راه بیندازد و ایدهآلهایی را مطرح نماید و نشریهای را چاپ نماید و در راه ایدهآلها و عقاید مطرح شده خود به هر اقدامی دست بزند و حتّی دستور کشتن و ترور بدهد[3]. دستگاه و قوّة قضائیهای به این صورت که الان هست و نیروی انتظامی و ادارة اطّلاعات نیز وجود نداشت و نظام نو پای اسلامی را تنها عدّهای از نیروهای انقلابی حفظ میکردند. آنها مجبور بودند در هر جا توطئهای بود با سرعت خود را به آنجا برسانند و در برابر آن صفبندی نمایند. چه در دانشگاهها و چه در مدارس و چه در ادارات و چه در کارخانجات و چه در استانهای مرزی و چه دراختلافات قومی و مذهبی که گروهکها بر پا میکردند. یکی از این موارد هم تسخیر لانة جاسوسی آمریکا و اعتراض به بردن شاه به آمریکا بود که با حمایت مردم و امام از این اقدام، به صورت یک حماسة تاریخی در آمد و موجب عزّت ملّت ایران و گسترش انقلاب اسلامی آنها گردید. شرایط انقلابی، قانون خود را دارد. وقتی دشمن و ایادی پنهان و آشکارش با تمام قوا دارند توطئه میکنند و هیچ قانونی را قبول ندارند و همة قوانین را زیر پا میگذارند تا انقلاب را با شکست مواجه نمایند، نمیشود از راه قانونی عادی با آنها بر خورد نمود و مثلاً رفت به سازمان ملل و شورای امنیّت و از آمریکا که در آن سازمان دارای حق وتو هم هست، شکایت کرد که دارد در امور داخلی کشور من دخالت مینماید و دارد عدّهای را پول میدهد و به کشتار مردم و شخصیّتهای انقلاب وامیدارد. نتیجهاش از قبل معلوم است. کسی که اینگونه فکر کند و اقدام نماید، اگر از ایادی بیگانگان نباشد، از سادهلوحی سهم به سزایی برده است. جریانات فلسطین در این رابطه بسیار جالب توجّه و درس آموز است. یک ملّت را از سرزمین خود بیرون کردهاند و بعد هم در سازمان ملل تصویب کردهاند یک مشت صهیونیست نژادپرست از اروپا و آمریکا و سایر نقاط جهان بیایند و در آنجا دولت صهیونیستی بیرحم و جنایتکار تشکیل بدهند. یک قطعنامه بر علیه اسرائیل تا کنون داده نشده مگر اینکه آمریکا سریعاً آن را «وتو» نموده است.
س: یك عدّهای میگویند در اصل امام موافق این عمل نبود، حتّی زمانی كه به امام خبر دادند، امام گفته بود، این كار بچّهگانه است و چون جریان یك روز پیش رفت، امام از آن استفاده سیاسی كرد.
این دروغ است. اصلاً این طوری نبود. این حرف دولت موقّتيها و ليبرالهاي طرفدار سازش با آمريكا بود. نه امام. من این حرف را تا كنون نشنیدهام. اصلاً مطلب دروغ و عجيبي است. اوّلين باري است كه اين دروغ را مي شنوم.
س: كار از كجا شروع شد؟
طرّاح اوّلیّة جریان، به عبارت دیگر پیشنهاد دهنده، ابراهیم اصغرزاده بود، او دانشجوی شریف بود و از سال 54 با ما رفیق بود. آدم پاك و مبارزي بود كه چند بار هم ساواك دستگیرش كرده بود. از دانشگاه صنعتی شریف شروع شد. بعد هم كشیده شد به دانشگاههای دیگر. ما دانشجویان دانشگاه ملّی (شهید بهشتی ) هم دعوت شدیم.
س: شما را چه طور خبر كردند؟
بچّههای مورد اطمینان در انجمن اسلامی همدیگر را خبر كردند و به من هم گفتند چهاردهم آبان. كلاً به دانشجويان شهید بهشتی گفته بودند، روز چهاردهم آبان.
س: از قبل به دانشگاه شهید بهشتی خبر داده بودند؟
بله. قرار بود ماجرا روز چهاردهم اتّفاق بیفتد، چون سیزدهم آبان این سال به خاطر اوّلين سالگرد كشتار دانش آموزان در دربهاي ورودي دانشگاه تهران در دورة انقلاب در سال 57 قرار بود تظاهرات گستردهای به سمت اين دانشگاه برگزار شود و سخنران آن هم شهيد باهنر بود. اوّل بچّهها به علّت شلوغي و كثرت جمعيّت در اين روز و احتمال تداخل جمعیّت و بیرون رفتن کار از دست طراحان برنامه، ترسیده بودند که همزمان اقدام كنند، چون يكي از مسيرهاي منتهي به دانشگاه تهران خيابان طالقاني بود و جمعيّت زيادي نيز از آنجا به سمت دانشگاه تهران راهپيمايي مينمودند. امّا بعد دیدند اتّفاقاً پوشش خوبی است. لذا قرار را برای روز سیزدهم آبان میگذارند و تاریخ قبلی را تغییر میدهند. البتّه عوض شدن قرار را نتوانسته بودند به تعدادي از مدعوّین اطّلاع دهند، از جمله به من، خلاصه، من در محل كار نشسته بودم كه رادیو اعلام كرد دانشجويان سفارت آمريكا را تسخير كردند. به سرعت به طرف سفارت رفتم. حدود ساعت يك و نيم رسیدم كه كار تسخير اوّليه لانة جاسوسي آمريكا تمام شده بود.
س: اولین نفری كه از در لانه رفته بود بالا چه كسی بود؟
دقیق نمی دانم، امّا بعضي دوستان ميگويند« شهید محمّد رجببیگی» و « شهید محسن وزوایی» از اوّلین نفرات بودند و ميگويند توی آن عكس معروف هم مرحوم شهید وزوایی بالای در است. «شهید علی حاتمی» در آن عكس مشهور در پائین درب ورودی دارد به دوربین نگاه میكند.
س: و بعد…؟
وقتی كه من رسیدم، دولتمردهای دولت موقّت بازرگان، بخصوص دکتر ابراهیم یزدی که همان روز از سفر الجزایر بازگشته بود و در الجزایر آن افتضاح را بار آورده بود، مرتّب تماس میگرفتند كه آقا بیایید بیرون. میگفتند: این جا مگر الكی است. مگر بچّه بازي است. آمريكاست. سفارت يك ابرقدرت است. با ما چه كار خواهد كرد و فلان خواهد کرد. بچّهها میگفتند: « نه ما این جا هستیم و بیرون هم نمیآییم». كار به تهدید كشید. گفتند ما الان با پلیس میآییم و شما را بیرون میریزیم. دانشجويان جریان را برای آقای خوئینیها توضیح دادند. ایشان با حجّت الاسلام حاج سیّد احمد خمینی در قم تماس گرفتند و گفتند :«این دانشجویان آشنا هستند». دولت موقّتيها هم با دفتر امام تماس گرفته بودند تا از آن طريق و با گرفتن دستور از امام، دانشجويان را بيرون كنند. مرحوم سیّد احمد هم تعدادی از بچّهها را میشناخت. تا فهمیده بود ما خودی هستیم رفته بود به امام قضیه را گفته بود. هم صحبت ما را و هم حرف هاي آنها را به ایشان منتقل کرده بود. امام شديداً ناراحت شده بودند. در صحيفه هست كه گفته اند:« ريشه هاي فاسد با من تماس گرفتند تا دانشجويان را بيرون كنم.»
آخرهاي شب بود كه مرحوم حاج سیّد احمد با سفارت تماس گرفت و بیان داشت: امام گفته اند كه: « جای خوبی را گرفته اید، دستتان درد نكند، فقط آن را خوب نگه دارید و مواظب باشید از دستتان در نياورند.» تا امام تأیید كرد، جریان یك طور دیگر شد. ما آمده بودیم سه روز بمانیم و به بردن شاه به آمريكا كه شايد از آخرين حلقههاي توطئه نه ماهه براي شكست انقلاب بود، اعتراض كنيم و بعد هم بیاییم بیرون و به اين وسيله صداي اعتراض ملّت ايران را به گوش جهانيان برسانيم. امّا چهار صد و چهل و چهار روز ماندیم، اثراتش بر روی تمام زندگیمان ماند و مسير زندگي تك تك دانشجويان به صورت ديگري در آمد. يك نقطة عطف در زندگي آنان شد. راهي به سمت خير و بركت و عزّت دنيا و آخرت براي خودشان و براي ملّت ايران و حتّي براي كلّ مظلومين دنيا.
س: راستی آقای دكتر! خانم ابتكار در كتابش آورده، كه در جریان تسخیر بچّههای «حزب جمهوری اسلامی» را كنار گذاشتیم. چرا؟
جمله ايشان را به ياد ندارم. اگر چه كتابشان را خوانده ام. خانم دكتر ابتكار اگر چيزي هم گفته اند، این به خاطر حسّاسیّت موجود در انجمن هاي اسلامي آن زمان نسبت به شهید بهشتی بود. البتّه اين را هم تذكّر بدهم كه کتاب ایشان متأسّفانه تنها كتابي است كه دانشجويان پيرو خط امام نوشته اند و خاطراتشان را بيان كردهاند. خيلي تأسّف بر انگيز است كه دانشجويان خاطرات خود را ننوشتند. آنوقت عباس عبدي با داشتن روزنامه و بزرگ نمايي خود، شد دانشجوي خط امام! و با ملاقاتي كه با « باري روزن » وابستة مطبوعاتي سفارت آمريكا در آن زمان كه يك يهودي صهيونيست است، انقلاب دوّم را در پاي خوكان و گرگان زمانه قرباني كرد. من هر جا ميروم متأسّفانه مردم ميپرسند كه چرا دانشجويان پيرو خط امام پشيمان شدهاند!؟ در صورتی که چنین نیست و بسیاری از آنان چنین نمی اندیشند و با این ملاقات موافقت نداشتند. اين به خاطر ملاقات اين شخص با « باري روزن » ميباشد. عكس ملاقات اين دو در تمام سايتها وجود دارد. خندهاي كه اين شخص در موقع ملاقات با باري روزن نموده است و لبخند شوم باري روزن، نفرت آور است. واقعآ اين شخص آبروي تمام دانشجويان خط امام را بر باد داد.
س: اشاره كرديد دانشجويان انجمنهای اسلامی نسبت به شهيد بهشتي حسّاسيّت داشتند.چه حسّاسیتی؟
نگاه كنید، افكار خاصی بر جوّ دانشگاه حاكم بود. مثلاً دكتر بهشتی را گروههای مختلف به شدّت میكوبیدند.
منافقين، ليبرالها، جنبش مسلمانان مبارز[4] گروههاي ماركسيست. گروههاي ملّي گراي ليبرال و گروههاي سلطنت طلب. يعني چپ و راست. يعني ايادي شرق و غرب! همگي دست به دست يكديگر داده بودند و با صدور اطّلاعیّه و نشر اكاذيب در نشريات متعدّد، شايد در حدود دويست نشريه و شايعه سازي، اين كار را ميكردند. به آقايان بهشتي و خامنهاي و هاشمي ارتجاع متبلور ميگفتند و شعر ساخته بودند كه بهشتي، بهشتي طالقاني را تو كشتي! و به تمسخر آن را ميخواندند. متأسّفانه بچّههای مسلمان هم شدیداً تحت تأثیر تبلیغات آنان قرار گرفته بودند. آن موقع تازه انقلاب شده بود. حتّی توی سفارت هم بعض بچّهها نسبت به آیت الله بهشتی بدبين بودند. بعض از همان دانشجویان خط امام كه لانه را گرفته بودند! جوّ دفتر تحكیم كاملاً ضد دكتر بهشتی و ضد حزب جمهوری اسلامی بود، چرایش هم جوّ خفقان قبل از انقلاب و عدم اطّلاع آنان از شخصيّت آن بزرگوار و عدم ارتباط با اين آقايان بود. ما كه در ارتباط با حزب بوديم و در كلاسهاي آیت الله بهشتي شركت ميكرديم و ايشان را از نزديك تا حدّي ميشناختيم از اين موضوع رنج ميبرديم. به دليل همين بدبيني تعداد اندكي از دانشجويان مسلمان در كلاسهاي آقاي بهشتي شركت ميكردند. كلاسها در همان سالني كه بمب گذاري شد و ايشان در آنجا به شهادت رسيدند، برگزار ميشد. اين سالن قبلآ متعلّق به دانشكدة علوم اجتماعي دانشگاه تهران بود و يكصد و بيست صندلي داشت. در اكثر جلسات يك سوّم سالن هم پر نميشد.
تهاجم بر علیه ایشان آنقدر سنگین بود که در بعض مواقع حتّي نميتوانستيم از ايشان دفاع كنيم. بعضي از دوستان در لانه جاسوسي به دليل دفاع من و بعضي دوستان از شهيد بهشتي ما را هم مرتجع ميناميدند. متأسّفانه در ميان ياران انقلاب و امام به شخص ايشان، بخصوص در ميان قشر تحصيل كرده، خيلي بد ميگفتند و خيلي تهمت ميزدند و خلاصه خيلي به ايشان ظلم كردند. دشمن توانسته بود با يك تهاجم شديد تبليغاتي اين بدبيني را ايجاد كند و ايشان را مانند مرحوم شهيد شيخ فضل اللّه نوري و مرحوم آيت اللّه كاشاني ترور شخصيّتي كند. اكثر جریانات و افرادي كه عالمانه و عامدانه در جريان ترور شخصيّتي ايشان حضور داشتند اسناد همكاريشان با آمریکا از لانة جاسوسي در آمد و خودشان رسوا شدند. آنقدر اين تهاجم سنگين بود كه بعض دوستان انقلاب نيز تحت تأثير واقع شده بودند و این نشانگر تجربیات طولانی عوامل بیگانه در کشور ما و داشتن قدرت تخریب شخصیّتهای خدمتگزار و دانستن شیوههای فریب و توان شایعهسازی و استعداد بالای شارلاتان بازی آنهاست. توفیق آنان در آن مقطع و تخریب شخصیّتی آن شهید بزرگوار، برای نسلهای آینده میتواند بسیار درسآموز باشد و از تکرار اینگونه حوادث جلوگیری نماید. امام پس از شهادت ايشان فرمودند كه آنچه از شهادت ايشان بر من گرانتر است، مظلوميّت ايشان در اين مملكت بود.
س: شما با حزب جمهوری اسلامی چگونه بودید؟
من خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی بودم در سرويس اقتصادي كار ميكردم. گزارشاتي كه تهيه كردهام در روزنامه هست. البتّه عضو رسمی حزب نبودم. حالا به خاطر صداقتی كه داشتم و اهميّتي كه جريان تسخير لانه جاسوسي براي من داشت و به خاطر تأييدي كه امام از آن كردند، پس از اينكه وارد جریان تسخير لانة جاسوسي شدم، چون قرار بود هیچ حزب یا گروهی توی این قضیه نباشد، رفتم و استعفاء دادم. شغلم را از دست دادم تا صداقتم را از دست ندهم. متأسّفانه بعضیها هم بودند (لطفا ضبط را خاموش كنید) اینها خیلی تلخ است، نباید نام دانشجویان خط امام خدشهدار شود.
س: آقای دكتر! چارت تشكیلاتی دانشجویان خط امام چه بود؟
یك شورای مركزی كه از هر دانشگاه یك نفر در آن بود.
از دانشگاه شریف « ابراهیم اصغرزاده[5] و رضا سیفاللهی»[6]
از پلیتكنیك، «محسن میردامادی»[7]
از دانشگاه تهران، «حبیبالله بیطرف»[8]
و از دانشگاه ما، «رحیم باطنی»[9] بود. بعد از شورای مركزی، «شورای بازو» بود كه تعداد زيادي از دانشجويان از جمله عباس عبدی[10]، رحمن دادمان[11]، وفا تابش[12] و تعدادی دیگر از دانشجویان، عضو این شورا بودند. بعد هم چند واحد بود:
– واحد عملیات، كه حفاظت گروگانها و كار نگهباني از ساختمانها را بر عهده داشت و مسئولش «علی زحمتكش» بود.
– واحد اطّلاعات
– واحد تداركات
– واحد روابط عمومی
– واحد اسناد
– واحد تبلیغات
این واحدها از هم مستقل بودند و البتّه بچّهها، هم زمان میتوانستند، در هر چند از واحدها كه ميخواستند در حد توانشان عضو باشند و به فعالیّت بپردازند.
مسئولین این شاخهها چه كسانی بودند؟
تبلیغات، «آقای حسين كمالی»، از دانشگاه امیر کبیر.
روابط عمومی، « مهندس احمد حسینی»[13] بود و «مهندس محمّد نعیمیپور» هر دو از دانشگاه صنعتی شریف و « خانم معصومه ابتكار[14] » و « حسین شیخ الاسلام»[15] نیز در ترجمه مصاحبهها به ايشان كمك ميكردند.
عمليات هم «مهندس علي زحمتكش»[16] از دانشگاه صنعتي شريف و « عباس ورامینی» كه بعداً در دوران جنگ تحمیلی، مسئول ستاد لشكر حضرت رسول شد و به شهادت رسيد و چند نفر ديگر به ايشان كمك ميكردند. بچّهها به علي زحمتكش به شوخي فرماندة كل قوا ميگفتند. با توجّه به روحية بازي كه ايشان داشت، شعر طنزي هم برايش ساخته بودند: « فرماندة كل قوا زحمتكش، دريا كِش و زمين كِش و هوا كِش!»
تداركات هم آقای « اكبر رفان » بود كه بعداً فرمانده نیروی هوایی سپاه شدو الان هم ظاهراً در بخش خصوصی کار میکند.
دانشجويان خط امام عجب روحيّة شادي داشتند و چقدر روح آنها با هم عجين شده بود. ديگر چنين دورهاي در زندگي من تكرار نشد. همنشين ابرار شده بودم اگر چه لياقت آن را نداشتم.
….. و آقای موسوی خوئینیها؟
ایشان مشاور ما و رابط ما با سیّد احمد و دفتر امام بودند و معمولاً در میانة نمازها نکات اخلاقی و سیاسی را به دانشجویان تذکّر میدادند.
تعامل دانشجویان با مجاهدین خلق و دیگر گروهها چگونه بود؟
هیچ ارتباطی با آنها نداشتیم. زيرا در آن زمان به دلیل موضعگیریهای آنان در چند ماه بعد از پیروزی انقلاب، بر ضد انقلاب و بر علیه امام ماهيّت منافقانهاشان براي بچّههاي انقلاب روشن شده بود و امام در یک سخنرانی آنان را آمریکایی توصیف کرده بودند. امام طي بیاناتی که به طور خصوصی براي دانشجويان مسلمان دانشگاهها كرده بودند نیز ماجراي سفر یکی از رهبران اين سازمان را در سال 50-49 که به نجف رفته و تقاضاي تأیید این سازمان و صدور فتوای جهاد توسط امام و آغاز جنگ مسلّحانه كرده بودند كه با مخالفت ايشان روبرو شده بود را تعريف نموده بودند و بيان داشته بودند كه آن شخصي كه پيش من آمده بود، منافق بوده است[17]. اين سخنراني طبق نظر امام براي عموم پخش نشد، امّا نوار آن را ايشان فرموده بودند كه در اختيار دانشجويان دانشگاهها بگذارند. همين نوار باعث شد كه ماهيّت آنان بيشتر روشن شود و بسياري از دانشجويان صادق در دام آنها نيفتند.
نوار همین سخنرانی نیز موجب شد که ماهیّت آنان برای من روشن شود و با وجود اینکه مرا به جلسات خود دعوت مینمودند، تحت تأثیر آنان قرار نگیرم. متأسّفانه چند نفر از وابستگان آنها در بین دانشجویان خط امام، نفوذ كرده بودند. شنيدم یکی از همين نفوذيها بعداً به دلیل رابطه با منافقين و جاسوسي براي آنها دستگير شده است و احتمالاً آنگونه كه شنيدم كارش به اعدام هم كشيده است. درست و دقيق البتّه نميدانم. یکی از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف نیز بنام عباس زریباف، از کادرهای سازمان منافقین که در بلوک ما بود. او مسئولیت کنفرانس نهضتهای آزادیبخش را که دانشجویان بر پا نمودند و رهبران و نمایندگان این نهضتها را در تهران دور هم گرد آوردند، به عهده گرفته بود و خدا میداند منافقین از طریق او چه اطّلاعاتی را از این نهضتها به دست آوردند و در اختیار آمریکا و اسرائیل گذاشتند و چه ضرباتی را از این طریق بر آنان وارد نمودند و این در حالی بود که نمایندگان نهضتها در تهران در جلسات روی خود را میپوشاندند! او بعد از جریان لانة جاسوسی در یکی از ارگانها نفوذ نموده بود و با شناسایی او و قبل از دستگیری به عراق فرار میکند و چند سال بعد در عملیات مرصاد همراه منافقین که با حمایت و همراهی صدام به ایران حمله نموده بودند، وارد ایران میشود و به سزای انحراف و خیانت خود میرسد و کشته میشود. البتّه ما در آن زمان اين افراد را نتوانستيم شناسايي كنيم. به جز يكي دو نفر، يك نفر را يادم هست در زمستان( یادم است روزی برفی بود) به همراه همسرش از لانه اخراج کرديم. چند نفری هم بعداً چهرههای منفی به خود گرفتند و از مسیر انقلاب کلاً منحرف شدند و احتمالاً از همان زمان حضور در لانه زمینه انحراف و احتمالاً ارتباط با گروهکها را نیز داشتند.
تعداد بیست و چهار تفنگ ژ- سه از واحد عملیات ما گم شده بود. معلوم بود افراد نفوذی در این کار دست دارند. شاید علّت این کار توسط آنها بیشتر ایجاد بیاعتمادی در میان دانشجویان خط امام نسبت به یکدیگر بود. در یکی از روزها داشتم از بلوک محل اقامت به طرف درب ورودی لانه میرفتم، ابراهیم اصغرزاده از اعضای شورای مرکزی داشت از بلوک یک که محل استقرار آنان بود، بیرون میآمد. با مشاهدة من اشاره کرد که کاری به تو دارم. به سوی او رفتم. او بیان داشت که بچههای کمیته با من کار دارند. شما هم بیا که با هم برویم. چند تن از بچههای آموزش دیده و با تجربة کمیتة انقلاب اسلامی، به صورت بسیار مخفی در درون لانه حضور داشتند تا در صورت هرگونه عملیات نظامی بر علیه دانشجویان که اکثر قریب به اتّفاق آنان از آموزش نظامی و تجربه عملیاتی بی بهره بودند، به آنها کمک نمایند و این را تا آن روز حتّی من نمیدانستم. وقتی وارد اتاق آنها که در یک ساختمان نزدیک زمین چمن سفارت بود و تقریباً از محلهای مسکونی دانشجویی دور بود، شدیم، آنان که حدود پنج نفر بودند، زبان به گله گشودند و از گم شدن سلاحهای خود خبر دادند. یکی از آنان در حالی که بغض گلویش را گرفته بود با اعتراض و تقریباً با فریاد میگفت: آقای اصغر زاده! من مسلسلم را در این تاقچه گذاشته بودم. امّا مسلسل من را دانشجویان خط امام! دزدیدهاند. من در این مملکت دیگر به چه کسی میتوانم اعتماد کنم؟! این جریان برای ما خیلی تلخ بود. به شدّت ناراحت شده بودیم. بچههای عملیات خیلی پیگیری کردند تا از موضوع سر در بیاورند. نهایت به یک نفر مشکوک شدند و آن هم کسی نبود مگر عباس زریباف! دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف. علّت مشکوک شدن به او نیز این بود که او به علّت داشتن همسر هر روز میتوانست از لانه خارج شود. او یک ماشین پیکان نیز داشت که با آن به درون لانه میآمد و این بهترین محمل برای خروج سلاح بود. متأسفانه مسئول عملیات و دو نفر از شورای مرکزی لانه که دانشجوی دانشگاه صنعتی شریف بودند، به او اعتماد زیادی داشتند و همین موجب شد که گزارش سایر دانشجویان مورد توجّه آنان قرار نگیرد. عباس بعداً پس از آغاز جنایات منافقین، در دوران جنگ تحمیلی، از ایران به عراق فرار نمود و به منافقین موجود در خدمت صدام پیوست و نهایتاً در عملیات مرصاد به سزای خیانت خود رسید و کشته شد. این جریانات به خوبی میتواند برای آیندگان درسآموز باشد و تجربیات فراوانی را در اختیار آنان برای تداوم انقلاب و شناسائی توطئهگران و جلوگیری از توطئهها در اختیارشان قرار دهد.
ما با تسخير لانة جاسوسي آمريكا، گروههای چپ، منافقين و مدّعيان دروغين مبارزه با امپرياليسم و انقلابينمايان فريبكار را خلع سلاح كردیم و دولت موقّت را كه متأسّفانه اکثراً لیبرالهای طرفدار سازش با آمریکا بودند و عدّهاي از جاسوسان آمريكايي ایرانینما در میانشان نفوذ كرده بودند را رسوا نموديم و از اريكة قدرت به پائين كشيديم. همين منافقين كه پياده نظام صدام و آمريكا و اسرائيل بوده و هستند و طشت رسوائيشان از بام فلك افتاده است، قبل از تسخير لانة جاسوسي، انقلاب و امام را متّهم به سازش با آمريكا ميكردند و خود را قهرمان مبارزه با امپرياليسم نشان ميدادند. تسخير لانه جاسوسي آنقدر براي آنها و براي آمريكا غیر منتظره بود كه نتوانستند بعد از آن كمر راست كنند و سلاح دروغين مبارزه با امپرياليسم از دستشان گرفته شد و مجبور شدند چهرة حقيقي خود را نشان بدهند و نهایتا آنان طرفداران خود را به جان انقلاب انداختند و با حمایت آمریکا و دیگر کشورهای سلطهگر به آن جنايات بينظير دست زدند.
گروههای چپ ماركسيست اوایل نمیتوانستند جريان لانة جاسوسي را تجزيه و تحليل كنند و موضع خود را در برابر آن مشخص سازند. بعضي مثل حزب توده، منافقانه حمايت كردند. بعضي هم، مثل فدائیها، تا مدّتي سكوت كردند.
مسئلهای كه اینجا وجود دارد، این است كه آیا سقوط دولت موقّت از آغاز از اهداف شما بود؟
نه. ما قرار بود سه روز برویم، اعتراضی به رفتن شاه بكنیم و بعد هم بیرون بیاییم. دانشجویان البتّه شدیداً ضد دولت موقّت بودند. برای این نفرتشان هم دلیل داشتند. دولت موقّت، نتوانسته بود آرزوهای مردم را برآورده كند و با مماشات در برابر نيروهاي ضد انقلاب و با سياستهاي سازشكارانه با آمريكا و وابستگان داخلياش و با مخالفت با نيروهاي انقلاب و حتّي مخالفت با حضرت امام، ضربهاي عظيم به مردم انقلابي كشور زده بود و داشت انقلاب خونين اسلامي ما كه ارثيه دهها هزار شهيد بود را به شكست ميكشاند و كشور را دو دستي تسليم دشمن ميكرد.
دولت موقّت كفش تنگي بود كه انقلاب به اجبار زمانه به پا كرده بود و جز رنج و زحمت براي مردم فداكار و شهيد داده چيزي در بر نداشت. در هر صورت انقلاب بايد روزي آن را از پاي خود در مي آورد و دور مي انداخت. حال این كه اين دولت با تسخير لانة جاسوسي، سقوط میكند یا نه، كسی پیشبینی نمیكرد. آنان بارها استعفا داده بودند تا به این وسیله بر رهبران اانقلاب فشار وارد سازند. بعض وزرايشان نيز با آنان اختلاف نظر داشتند و كنارهگيري كرده بودند. پس از تسخير لانة جاسوسي و تلاش فراوان آنان براي بيرون كردن دانشجويان خط امام از لانه و عدم توفيق در اين امر به بهانة دخالت افراد غير مسئول در امور و تعدّد و تداخل مديريت و از اين حرفها، مجدّداً استعفا دادند. البتّه هدفشان از استعفا هم فشار بر امام برای بیرون کردن دانشجویان بود. استعفا را هم شب داه بودند امّا آن را اعلام نکرده بودند. قرار بود 7 صبح اعلام کنند، که چون دیدند امام به آنها محل نگذاشته باز هم آن را اعلام ننمودند. ساعت 2 بعد از ظهر به دستور مرحوم سید احمد استعفا نامة آنها خوانده شده بود و آنان در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بودند و کنار رفته بودند. آنان همان طور كه بيان شد دو هفته قبل هم رفته بودند خدمت امام كه يا مجلس خبرگان را منحل كنيد و يا ما دسته جمعي استعفا خواهيم داد و با وجودی که امام به آنان گفته بودند مجلس خبرگان منحل نخواهد شد، بروید استعفا بدهید، استعفا نداده بودند و رفته بودند دنبال کار خود.
متن استعفا نامه را اين بار مثل دفعات قبل، خود مهندس بازرگان به قم نبرده بود، بلكه نوة خود را ظاهراً فرستاده بود تا استعفا نامه را به امام بدهد. آنها به بن بست رسيده بودند و فكر ميكردند انقلاب و امام و مردم ايثارگر ايران، به بن بست رسيدهاند. آنان چند بار اعلام كردند كه انقلاب به بن بست رسيده است و كارش تمام است. امام در رابطه با همين سخنان بود كه فرمودند همين مردم عادي، همين جوانها و همين پيره زنها و پيرمردها كه به خيابانها ميريزند و از انقلاب حمايت مي كنند، انقلاب را از بن بست بيرون خواهند آورد.
س: شما احساستان چه بود وقتی میگفتند كه برای كار شما امشب شورای امنیّت سازمان ملل میخواهد تشكیل جلسه بدهد؟
فرد باید همیشه بفهمد جایگاهش كجاست. ما افتخار میكردیم كه در آنجا هستیم. خیلی خوشحال و مغرور بودیم. امّا میدانستیم كه این ربطی به ما ندارد، این افتخار از آن امام و مردم انقلابي ايران است. امام دستور كلّی را میداد، چه مستقیم در سخنرانیها و چه با واسطة حجّت الاسلام سیّد احمد خمینی و آقای خوئینیها و ما اقدام ميكرديم و حمايت مردم اقدامات ما را به نتيجه مي رساند.
البتّه آن زمان جوانان انقلابی کشور آنقدر به امام عشق میورزیدند و مطیع ایشان بودند و آنچنان با ایشان وابستگی روحی پیدا نموده بودند که مثل خود امام شده بودند. روح همه با روح امام یکی شده بود. یعنی فرد میگفت، امام میخواهد امروز سخنرانی کند. پیش خودش حدس میزد که امام میخواهد چه بگوید. میدیدی هشتاد درصد آن درست است. چرا ؟ نه این که ما کسی شده بودیم. همه با هم وحدت روحی پیدا کرده بودند. همه هم عقیده و هم هدف بودند. این معجزة امام بود که اینگونه مردم را با خود همراه و هم نظر نموده بود و این عشق بود که مردم را اینگونه بر گرد امام جمع نموده بود. شرایط عجیبی بود که در تاریخ کمتر تکرار میشود. همان وضعیتی که یاران با وفای حضرت علی (ع) با ایشان داشتند.
س: مسئله افشای اسناد را هم توضیح بدهید؟
یك سری از اسناد و میكروفیلمها كه زیر دستگاه پودر شده بود و هنوز هم بازسازیاش ممكن نشده است. یك سری هم رشته شده بود كه بچّهها رشتهها را كنار هم چیدند و با تلاش شبانه روزي آن را بازسازي كردند و یك سری اسناد هم در نوارهاي كاست به رمز تبديل شده بود كه جاسوسان آمريكايي به علّت عجله نتوانسته بودند اين نوارها را از بين ببرند و پشت كامپيوترها افتاده و از ديد آنان پنهان شده بود. در دفتر كار كاردار هم مقداري اسناد پیدا شد كه اینها هم دست اوّل و فوق سرّی بود. کاردار زمان تسخیر رفته بود وزارت خارجه و یک سری اسناد بسیار مهمّ و فوق سرّی را با بیمبالاتی روی میز کارش گذاشته بود. بعداً در آمریکا اظهار كرده است كه این اسناد را در گاو صندوق ویژه گذاشته بودم و چون مأموران امحای اسناد، رمز آن صندوق را نداشتند، نتواستند آنها را بيرون آورده و خرد کنند و به دست دانشجویان افتاده است و این دروغ بزرگی بود. برای فرار از مجازات بیمبالاتی در نگهداری اسناد، اين دروغ را بافته بود.
به هر حال اسناد اوّلیه كه ما منتشر كردیم، بیشتر دربارة دخالت آمریكا در امور ایران بود. یك سری اسناد هم در آمد كه ما دانشجویان صلاح نمیدیدیم. آنها را مطرح كنیم چون فكر ميكرديم اختلاف به وجود میآورد. با امام كه مشورت شد. امام گفتند: « همة اسناد را همان گونه كه هست برای مردم بخوانید». كه به دستور ايشان عمل شد. بعضی از اسناد را نیز ایشان صلاح ندیدند مطرح شود. مثلاً اسنادی به دست دانشجویان افتاده بود که نشان میداد پزشکان هندی که در زمان شاه تعداد زیادی از آنها در ایران استخدام شده بودند و به روستاها اعزام شده بودند و بعد از انقلاب نیز هنوز در ایران بودند، به خدمت سازمان سیا در آمده و برای آنان جاسوسی مینمایند. امام صلاح ندیدند جبهة جدیدی با کشور هندوستان! باز شود و لذا دانشجویان نیز از طرح آن و پخش آن خود داری نمودند.
س: میگویند، یكسری اسناد چاپ نشده درباره دكتر بهشتی وجود دارد؟
نه. دروغ است. شهید بهشتی همه چیزش رك و راست است، چیزی ندارد كه بخواهد پنهان كند. یك گزارشي بود دربارة شهید بهشتی كه ایشان رفته بود با « بختیار» و « سران ارتش » مذاكره كرده بود، برای این كه بختیار بدون خونریزی كنار برود، كه البتّه این دیدار با اطّلاع امام بود، در اين جلسه ژنرال هايزر نيز در انتهاي سالن حضور داشته و اين در حالي بوده است كه شهيد بهشتي از آن مطّلع نبوده است. اين ژنرال كه براي كودتا به ايران آمده بود از مطالب اين جلسه گزارشاتي به سفير آمريكا داده بود كه متأسّفانه این گزارش توسط نفوذيهاي منافقين دزديده شد و از لانة جاسوسي بيرون برده شد و آنگونه كه آنها ميخواستند و به صورت ناقص و مغرضانه چاپ شد.
اين گزارش كه به عنوان سند ارتباط شهيد بهشتي با سفارت آمريكا منتشر شد، يكي از ظلمهاي بزرگ به آن شخصيّت مبارز و به قول خود ايشان، آن راست قامت جاودانة تاريخ بود. هنوز هم بعض از اين عناصر دست بر نداشتهاند و به آن شهيد مظلوم ظلم روا ميدارند. دكتر ابراهيم يزدي وزير خارجه دولت موقّت كه سردمدار خط ارتباط با آمریکا در دولت موقّت بود و هر جا آمریکائیها گیر میکردند او منجی آنها بود[18]. اخيراً در جلسهاي در دانشگاه شيراز باز هم از اين سند صحبت ميكرد. من يادم افتاد به حادثة كربلا و لگد مال نمودن اجساد شهدا! خيلي بي صداقتي و شقاوت قلب ميخواهد. پس از بیست و چند سال از شهادت آن دانشمند مدیر و مدبّر و مظلوم و فداكار و آن انسان مجتهد و خدمتگزار و شجاع و واقعاً مخلص و ساده زیست و دشمن ستیز، باز هم دست از تهمت زدن به آن شهید گرانقدر بر نداشتهاند. خودشان که آبرویشان بر باد رفته، میخواهند دیگران را نیز همراه با خودشان غرق نمایند. تازه مذاکره با مذاکره فرق دارد! مذاکرات امیرانتظام و رحمت الله مقدّم مراغهای و دادن اطّلاعات و همراهی با توطئههای آمریکا کجا! مذاکرات از موضع قدرت و برای پیشرفت انقلاب آنهم توسط انسان عالم و شجاع و زیرکی چون شهید بهشتی کجا[19]! مذاکرات در هاوانا و الجزایر از موضع ضعف و حقارت و احتیاج کجا و مذاکرات عزّتمندانه کجا!
س: اسناد داخلی علیه چه كسانی بود؟
اوّل « عباس امیرانتظام» بود که سخنگوي دولت موقّت كه بعداً هم سفير اين دولت شد در كشورهاي اسكانديناوي و طي يك مأموريّت از جانب جاسوسان آمریکایی به ايران آمده بود و سه هفته از محل مأموريّت خود جدا شده بود تا توطئة انحلال مجلس خبرگان را با كمك آنها و ايادي داخلی اشان در دولت موقّت و خارج از آن، مانند مقدّم مراغهاي، اجرا كند. یك سند در آمد كه این آقا با سفارت آمریكا تماس داشته برای انحلال مجلس خبرگان و تقاضاي ارتباط مستقيم با جاسوسان سفارت آمريكا در خارج از ايران داشته است. آن موقع كه سند در آمد، امیرانتظام سفیر ایران در « استكهلم » بود. دانشجویان هم از تعدادي از سفرای كشورهای اسكاندیناوی و اروپايي دعوت كردند كه برای مشورت به لانة جاسوسی بیایند. تا امیرانتظام پایش را داخل سفارت گذاشت بچّهها او را گرفتند و در ساختمان « بیژن» كه پشت سفارت است، زندانیاش كردند. هر چقدر مهندس بازرگان میآمد و میگفت اجازة ملاقات میخواهم، كسی اجازه ملاقات نمیداد. آخرش هم در دادگاه انقلاب محاكمه و به حبس ابد محكوم شد.
س: و دیگران؟
اكثر افرادي كه اسنادشان در لانة جاسوسي پيدا شد غير از سلطنتطلبان و نيروهاي وابسته به نظام شاه و سرمايهداران وابسته به آمريكا، اعضاي جبهة ملّي و بعضي از شاگردان و همفكران دكتر مصدّق بودند.
نوة دختري ايشان، هدایت الله متين دفتري، كه پدرش دو بار نخست وزير رضا خان شد، هم در آنجا سند داشت كه البتّه او قبل از تسخیر لانة جاسوسی به خاطر فتنهها و شورشهای خشونت باری که بر پا کرد و تحت تعقیب دادستانی بود و قبل از افشاي اسناد مربوط به او، از ايران فرار كرد. ابوالحسن بني صدر از طرفداران پر و پاقرص مصدّق[20] و عضو جبهة ملّی. از ابوالحسن بنیصدر هم یك سند در آمد كه یك مأمور سیا بنیصدر را با حقوق ماهيانة هزار دلار به عنوان مشاور اقتصادی استخدام كرده است.
از خسرو قشقايي عضو جبهة ملّي[21] كه طی دوران بیست و پنج ساله تبعید در خارج از کشور، به عضويّت سازمان سيا در آمده بود و بعداً هم كه به خاطر یک فتنه در منطقه عشایر نشین فارس و به شهادت رساندن تعدادی از نیروهای بسیجی دستگير و محاکمه شد و قبل از اعدام به اين جريان اعتراف نمود و فیلم اعترافات او از شبکه تلویزیونی مرکز فارس پخش شد.
بعض از بنيانگذاران نهضت آزادي مثل حسن نزيه ( رئیس شركت ملّی نفت در دولت موقّت) و عباس امير انتظام سخنگوي دولت موقّت و عضو نهضت آزادي كه در بند سوّم اساسنامه، اعضاي اين نهضت خود را ابتدائاً ایرانی و سپس مسلمان و رهبر خود را دکتر مصدّق معرفی میکردند. آنان هیچگاه اساسنامه خود را حتّی در دوران رهبری امام تغییر ندادند!
از عبدالكريم لاهيجي حقوقدانی که بعداً به منافقین پیوست.
از گروه فرقان كه شخص دوّم آنان که فردی به نام آيتی[22] بود با سفارت تماس داشته است.
افراد فوق الذّكر ارتباطات گستردهاي با جاسوسان آمريكايي داشتند. حيف كه اكثر اسناد درجة يك از ميان رفت و گرنه خيليها دستشان رو شده بود، بسياري از اينگونه افراد توانستند چهرة خود را پنهان سازند. اگر ساير اسناد به دست ما افتاده بود، اينان نميتوانستند در سالهاي بعد، بسياري از جوانان خام را فريب بدهند و به وسيله آنان به انقلاب ضربه وارد سازند.
اسناد دیگر ي درباره، «ناصر میناچی» وزیر ارشاد وقت و از مخالفين شهید مطهری در حسينیه ارشاد كه موجب خروج ايشان از حسينيه ارشاد در آن سالهاي بحراني شد[23] .
« رحمت الله مقدم مراغهای» استاندار آذربایجان در دولت موقّت و از مقرّبین آیت الله سیّد کاظم شریعتمداری و از فعّالان حزب جمهوری خلق مسلمان او.
تيمسار احمدمدني وزير دفاع دولت موقّت و عضو جبهه ملّي كه در طي دوران وزارتش با كمك هم فكران خود در دولت موقّت ضربات عظيمي را به ارتش ايران زد. او مدّت سربازي را كاهش داد و به يك سال رساند. چند دورة سربازي را بخشيد و با تضعيف ارتش ايران نقش زيادي در تحريك صدام به حمله به ايران بازي نمود.
اكثراً مدعيان ملّيگرايي و مرتبط با «جبهه ملّي» و «نهضت آزادي» بودند و به همين دليل امام به نهضت آزادي در روزهاي آخر عمر خود در نامهاي به وزير كشور فرمودند: اينان خواستار وابستگي كشور به آمريكا هستند و آنان را غير قانوني اعلام نمودند.
س: آیا هنوز هم اسنادی مانده است؟
بعید میدانم. ممكن است یك سری به علل فني بازسازی نشده باشد و گرنه هر چه امكان باز سازي داشته است، منتشر شده است.
س: بودجهتان از كجا تأمین میشد؟
اوایل بچّهها از بعضي از علما[24]، پول میگرفتند. ولی بعداً یك سری منابع پیدا كردیم، مثلاً به خبرنگاران خارجی عكس میفروختیم. مسئول این كار آقای « احمد حسینی» و بچّههای روابط عمومی بودند. دوربینهای خبرنگاران را میگرفتند و یك عكس از گروگانها میگرفتند و خبرنگاران آن را به قيمت خوبي مي خريدند. البتّه خبرنگاران هم آن را به دهها برابر به خبرگزاريها ميفروختند. اين را دوستان نميدانستند. بعداً متوجّه شدند.
س: در مورد كلاسهایی كه در سفارت برگزار میشد، توضیح دهید؟
به علّت این كه آنچا پچّهها حق خروج از لانه را نداشتند، فرصت خوبی پیدا شده بود، برای برگزاری كلاسهای آموزشی.
آقای حجّت الاسلام « محمّد موسوی خوئینیها» استاد اصلی و مداوم بود كه معمولاً هر روز بین دو نماز صحبت میكردند و به مناسبتهای مختلف نیز سخن میگفتند و در ماه رمضان هم تفسير قرآن داشتند.
آقای «محی الدّین حائری شیرازی » که بعداً امام جمعة شیراز شد، نیز بودند كه البتة فقط در ماه رمضان یک كلاس عمومی تفسیر قرآن داشتند و تفسير سورة آل عمران، ميگفتند و گاه گاهی جلساتی تقریباً خصوصی و با تعدادی اندک از دانشجویان نیز داشتند. متن یادداشتهایم ازسخنان ایشان در تفسیر سوره آلعمران را هنوز در اختیار دارم.
آقای «حسین شریعتمداری» مدیر مسئول کنونی كیهان، كه مدّتي تفسیر دعای « ابوحمزه ثمالی» داشتند و تعدادی نه چندان زیاد از دانشجویان در آن شرکت میکردند.
یادم هست جلسهای برگزار شد. درباره ماهیّت امپریالیسم كه، استاد را هم نمي شناختم، شرکت کنندگان در کلاس هم زیاد نبودند. شاید پانزده بیست نفری بودند. من یك جلسه بیشتر نرفتم. دلیلش هم آن بود كه به نظرم بحثهایش بسيار روشنفكری میآمد و من هم در آن مقطع از بحثهای روشنفکری شدیداً متنفّر شده بودم. بعداً فهمیدم به فردی که ظاهراً تدریس میکرد و با دانشجویان هم تفاوت سنی زیادی نداشت، « سعید حجاریان» میگویند كه البتّه جزء دانشجويان خط امام نبود و فقط براي تدريس به آنجا آمده بود.
« شیخ علی تهرانی»[25] بود كه آن موقع ماهیّتش رو نشده بود. در كلاسهای او من احساس بيفايدگي ميكردم. فكر ميكردم كه من سطح علميام پائين است و مشكل از من است. امّا كم كم متوجّه شدم مطالب اصلاً انسجام ندارد. یک بار ایشان گفت من چند روزی نیستم و میخواهم به مشهد بروم. رفت و بعد از دو هفته برگشت. متأسّفانه در اين سفر منافقين كه از مدّتي قبل اطراف او را گرفته بودند، كار خودشان را كردند و توانستند او را كه شديداً مخالف آقاي خامنهاي بود و به ايشان كه برادر همسرشان بود و به تازگي با وجود سن كم از جانب امام به امامت جمعة تهران برگزيده شده بود نیز شدیداً حسادت ميكرد، بر عليه سه بزرگواري كه تمام دشمنان انقلاب آنان را ميكوبيدند، يعني آقايان بهشتي و خامنهاي و هاشمي، تحريك نمايند.
یك روز در محوطة داخلي سفارت، مقابل درب جنوبی (خیابان طالقانی) ایستاده بودم، دیدم در باز شد و شیخ علی تهرانی به داخل آمد. از همان لحظه ورود به هر كسی كه ميرسید كاغذی (كه اطّلاعیّه بود) میداد. من تعجّب كردم. «شیخ علی تهرانی» خودش دارد اطّلاعیه پخش میكند!؟ خلاصه به من كه رسید، گفت:« رسوایشان كردم!». گفتم چه كسانی را رسوا كردید؟! گفت: « همین سه مفسدین بهشتی، خامنهای، هاشمی».
یك نامه نوشته بود و كلّي اهانت كرده بود به شهید آیت الله دكتر بهشتی و آیتالله خامنهای و آقاي هاشمي. شاید من در عمرم چند ساعت به شهید بهشتی شك كردم كه مبادا آن گونه كه ديگران ميگويند، باشد و من تا حالا در مورد ايشان اشتباه كردهام. كه این هم به خاطر همین اعلامیّه بود. چون شيخ علي هم قبلاً شاگرد امام بود و هنوز ماهيّتش معلوم نشده بود و مخالفت او با شهيد بهشتي با مخالفت گروههاي ضد انقلاب فرق ميكرد.
الحمدالله عصر همان روز امام سخنرانی كردند و یك كنایهای هم به « شیخ علی تهرانی» زدند و گفتند:« عیب از خودتان است ». هنوز از اين چند ساعت كه در مورد آن شهيد بزرگوار شك كردم، ناراحت هستم.
علاوه بر آن افراد دیگری نیز دائماً دعوت میشدند و در پشتبام اتاق نگهبانی درب ورودی، برای مردم و دانشجویان سخنرانی میکردند. مرحوم فخرالدّین حجازی، بارها و بارها به مناسبتهای مختلف دعوت شدند و آمدند و با آن قدرت اعجازانگیزی که در سخنرانیهای انقلابی داشتند، در آنجا سخنرانی کردند. آقای پرورش بارها برای برپایی دعای کمیل در شبهای جمعه دعوت شدند و دعای کمیل را با حضور دهها هزار نفر از مردم بر پا کردند. آقای خامنهای هم دعوت شدند و در پشت بام اتاق نگهبانی برای مردم سخنرانی کردند. آقای رجایی هم یکبار آمدند. آنجا شده بود یک کلاس بزرگ برای ملّت ایران و شاید بشود گفت برای مردم مستضعف جهان.
با توجّه به بیداری مردم و تشنگی آنان برای دانستن موضوعات گوناگون که به علّت خفقان دوران شاه به وجود آمده بود، تسخیر لانة جاسوسی موجب آگاهی و بیداری بیشتر ملّت ایران و بسیاری از ملل جهان شد. چه به دلیل اقدام دانشجویان و تسخیر لانة جاسوسی و چه به دلیل ایستادگی امام در برابر آمریکا و بیتوجّهی به تهدیدات آن و چه به دلیل مصاحبهها و سخنرانیها و چاپ اسناد توسط دانشجویان خط امام.
به همین دلیل قبل از تحمیل جنگ به کشور ما جریان تسخیر لانة جاسوسی، مردم انقلابی کشور ما را آماده دفاع از کشور و انقلاب نموده بود.
این یک سال و نیم که ماجرای تسخیر طول کشید، یک دوران خودسازی برای بسیاری از دانشجویان خط امام نیز بود.
برگزاری دعای کمیل، دعای ابوحمزه در شبهای جمعه و خواندن دعاهای گوناگون در تعقیبات نماز، برپایی نماز جماعت و دو روز روزه در هفته توسط تعدادی از دانشجویان، مطابق توصیههای امام برای خود سازی که نسخههایی از توصیه نامه ایشان برای خود سازی بر روی دیوار اکثر محلهای مسکونی مشاهده میشد و آموزش نظامی و سیاسی و دینی، بسیاری از دانشجویان را آماده نمود که در دفاع مقدس و حتّی در سازندگی کشور نیز منشأ اثرات زیادی باشند.
خیلیها هم میخواستند از این تریبون سوءاستفاده نمایند و خود را مطرح کنند. از جمله بنیصدر چند بار آنجا آمد و سخنرانی کرد. بعد از رئیس جمهور شدن اوّلین بار که آمد سخنرانی کند، هنوز در محوطه بود و برای سخنرانی بالای پشت بام اتاق نگهبانی نرفته بود که بیمحلی و بی توجّهیاش به دانشجویان خط امام و تحویل نگرفتن آنها را شروع کرد و در همانجا و وقتی داشت سخنرانی میکرد مرحوم شهید عباس ورامینی که مقداری عقبتر داشت تعدادی از دانشجویان را تمرین رژه میداد، عمداً رژه را طول داد و عمداً با همان سر و صدای رژه و به چپ به راست و با صدای طبل و سنج، دانشجویان را تا نزدیک محل سخنرانی آورد تا به این صورت جواب بیمحلیهای بنیصدر را بدهد. بنیصدر هم که داشت سخنرانی میکرد، از این سروصدا خیلی عصبانی شد و با عصبانیت گفت: این رژه را تمام کنید! چقدر این صحنه جالب و خندهدار بود! در دلم کلّی به شیطنت عباس و زرنگی و حاضر جوابی او آنهم به این صورت خندیدم و کیف کردم!
یک واحد سیّار صدا و سیما در لانه مستقر بود و تقریباً اکثر برنامههای سخنرانی را ضبط مینمود. این مجموعه برنامههای ضبط شده اگر از بین نرفته باشد، منبع عظیمی از اطّلاعات در رابطه با آنچه در آنروزها اتّفاق افتاد، میباشد.
س: این كه میگویند دانشجویان خط امام از بنیصدر حمایت كرده و به او رأی دادند، چه قدر صحت دارد؟
تعدادي از بچّهها آن موقع به علّت تهاجم وسیعی که توسط ضد انقلاب و حتّی بعض نیروهای خودی، نسبت به آیت الله بهشتی وجود داشت، دیدشان نسبت به حزب جمهوری اسلامی خوب نبود. این مسئلهای است كه نمیشود آن را كتمان كرد، به خاطر همین تعدادي قابل ملاحظه از آنان با كاندیداهای حزب مخالف بودند. همة كانديداها از جمله « حسن حبیبی» و « جلالالدین فارسی» را به سفارت دعوت كردند و آنها را سؤال پيچ كردند. جلسه با هر دو با ناراحتی تمام شد. یعنی سؤالات به حوزههاي مختلف كشيد. بعض نظرياتي كه آنان بخصوص جلال الدّین فارسی کاندیدای حزب داشتند، براي دانشجویان و اینجانب قابل قبول نبود. ما شديداً آنها را سؤال پيچ ميكرديم.
جلال الدّین فارسی که از جانب حزب کاندیدای ریاست جمهوری بود، به علّت اینکه شایع شده بود که افغانی الاصل است و طبق قانون اساسی افراد غیر ایرانی نمیتوانست رئیس جمهور شود و ایرانی الاصل بودن خود را نتوانست اثبات نماید، نهایتاً حذف شد.
امّا ابوالحسن بنیصدر را هم دعوت كردند، كه بنیصدر آمد و در جلسهای که در اتاق روابط عمومی برگزار شده بود، او را سؤال پیچ نمودند. در جواب يكي از سؤالات گفت: من ميخواستم مادر رضاييها، که مادر سه تن از رهبران و اعضای اوّلیه سازمان مجاهدین خلق[26] بود را به سازمان ملل ببرم تا در آنجا كربلا به پا كنیم و قطب زاده با اين تلويزيونش امام را تبليغ كرد و امام ما را از پاي پلكان هواپيما باز گرداند. مقصودش این بود که « امام تحت تأثیر تبلیغات قرار میگیرد » و تا این جمله را گفت همه به هم نگاه كرديم، همه متوجّه شديم این آقا از ریشه خراب است و تا حالا به مردم دروغ میگفته است و به امام اعتقادي ندارد. بچّهها شروع به فعّالیّت كردند كه بنی صدر را رسوا كنند، كه متأسّفانه چند روزی بیشتر به انتخابات نمانده بود و كار از كار گذشته بود. اسنادی هم در سفارت داشت، امّا بچّهها متأسّفانه سستی کرده بودند و قبلاً آن را منتشر نکرده بودند. بنیصدر هم تا رأی آورد با دانشجویان در افتاد و تمام تلاش خود را کرد تا دانشجویان را منزوی بنماید و گروگانها را با کمک قطبزاده از دست آنان بیرون آورده و اسناد را در اختیار خود بگیرد و موضوع را به نفع خود و دوستانش حل نماید.
بسیاری از افراد وابسته به آمریکا از طریق نفوذیها متوجّه شده بودند که اسناد آنان به دست دانشجویان نیفتاده و در میان اسناد پودر شده و یا سوزانده شده بوده است و با وجودی که این اشخاص و گروهها از اوّلین کسانی بودند که اقدام دانشجویان و تسخیر لانة جاسوسی را تأیید کرده بودند و حتّی نهضت آزادی خواستار قطع رابطه با آمریکا شده بود، بلافاصله پس از کشف این موضوع و اینکه سندی در موردشان باقی نمانده است، دوباره در برابر انقلاب و امام صف بندی نمودند و دوباره خود را انقلابی و دلسوز کشور و ملّت قلمداد نمودند و حتّی دلسوز دین و انقلاب معرفی نمودند.
س: خب، بالاخره بچّهها به چه كسی رأی دادند؟
كسي در صحنه نبود كه توان مناسبي براي رياست جمهوري داشته باشد. جلال الدّين فارسي با شبهة ايراني نبودن از صحنه بيرون رفت و ماند ابوالحسن بني صدر، تیمسار احمد مدني[27] صادق طباطبائي که برادر خانم مرحوم حاج سيّد احمد بود و خيلي جوان بود و به نظر نمي آمد بتواند اين مسئوليّت را اداره كند و دکتر حسن حبيبي که دانشجویان ایشان را علیرغم سلامت نفسی که داشت، مناسب ریاست جمهوری تشخیص ندادند. چون كسي نبود كه شرايط لازم را داشته باشد، بین بچّهها تفرقه شد. یك عدّه از مردم هم به اين دليل میخواستند در انتخابات شركت نكنند، امام یك جمله ای گفتند كه همه باید رأی بدهند و اگر هم نمیدانید که باید به چه کسی رأی بدهید، به هر كسی كه فكر میكنید رأی اكثریت را میآورد، رأی بدهید.
س: واقعاً امام یك چنین حرفی زدند؟
بله. بروید و در صحیفة نور پیدا كنید. من هم چون با توجّه به جوّ موجود و کلاهی که بنیصدر بر سر مردم گذاشته بود و خود را همراه امام و شخصی دیندار نشان داده بود، پیش بینی میکردم که بنیصدر رأی میآورد، لذا به او رأی دادم و هیچگونه انگیزة دینی و سیاسی و حتّی علاقهای در این زمان به او نداشتم[28]. دیگران هم احتمالاً همین كار را كردند. البتّه درست نمیدانم. خدا خواست به این وسیله ابوالحسن بنیصدر را رسوا کند. او دائم از یازده میلیون رأی مردم به خودش سخن میگفت. و منم منم میکرد[29]. امّا رأیهای او اینگونه بود. غرور او را بر زمین زد و نهایتاً با لباس و آرایش زنانه همراه مسعود رجوی رهبر جنایتکار و مزدور بیگانگان منافقین، در توالت هواپیمای سوخت پنهان شدند و به وسیلة سرهنگ معزّی که خلبان ویژة شاه بود و شاه را از ایران بیرون برده بود، از ایران فرار کردند و به دامان اربابان خود پناه بردند، تا چند روزی با ذلّت و خواری در زیر سایة آنان به حیات ننگین خود ادامه بدهند. فرار آنان توسط سرهنگ معزّی خیلی نکته در بر دارد. آنان نیز ابواب جمعی و پیاده نظام آمریکا بودند و به همان دلیل که آمریکا از شاه حمایت میکرد اینان نیز مورد حمایت او بودند و همان هدف را که شاه پی میگرفت، پیگیری میکردند. تنها چهرهها عوض شده بود. چقدر تاریخ درسآموز است. مردم ایران اجازه ندادند تاریخ صدر اسلام تکرار شود!
س: بهترین دوست شما از دانشجویان خط امام چه كسی بود؟
آقای « رسول مهاجر» كه یك مدت سفیر ایران در يكي از كشورهاي اروپاي شرقي بود. كاظم ده بزرگي از دانشجویان اقتصاد دانشگاه خودمان، مجيد شفايي، کارگری که ما را در امور چاپخانه کمک میکرد، شهيد حسن سيف، از دانشجویان دانشگاه خودمان و مسئول تدارکات تسلیحات در لانه که بعداً در دوران جنگ تحمیلی به شهادت رسید. شهيدعليرضا هادي پور، دانشجوی دانشگاه امیر کبیر که چند ماهی نیز در دوران دفاع مقدس در جبهة آبادان با هم بودیم و بعداً به شهادت رسید. مرحوم شهيد عباس وراميني، مرحوم شهید محسن وزوایی و…
س: اگر بخواهید بهترین دانشجوی خط امام را انتخاب كنید، چه كسانی را برمیگزینید؟
خب معلوم است. شهدا. شهید « محسن وزوایی»، « شهید عباس ورامینی»، « شهید مهدي رجب بیگی»، « شهید علی حاتمی»، « شهید محمّد فاضل»، « شهید فضل الله مير عابديني» دانشجوی دامپزشکی دانشگاه تهران كه اوّلين شهيد دانشجويان خط امام بود و در حماسه بزرگ مقاومت رزمندگان در سوسنگرد در دوران محاصره آن، به شهادت رسيد، شهید حسين بسطامي، فرمانده دلاور سپاه سوسنگرد، دانشجوي دانشگاه امير كبير و شهيد حسن سيف، دانشجوی دانشگاه ملّی و شهيد مجيد مؤذن صفايي، دانشجوی صنعتی شریف و….
همة رؤياهاي من در سه دهة گذشته همينها بودهاند و با ياد آنان اشك در چشمانم مي پيچد و بیتاب میشوم.
س: از آنهایی كه الان هستند، چطور؟
آقای « حبیب بیطرف»، «وفا تابش»، « علی زحمتكش» ،« رضا سيف اللهي »، « رحيم باطني » و…..شاید الان من عقاید برخی را قبول نداشته باشم، امّا اینها انسانهای پاك و خدمتگذاری هستند.
س: تا حالا شده كه از این كارتان پشیمان شده باشید؟
سر سوزنی هم نادم نبوده و نیستم. دلیلی نمی بینم. اگر كسی پشیمان شده، پس در اصول انقلاب هم متزلزل است. حتّی سر سوزنی هم تا کنون در صحّت کاری که در آن مقطع انجام دادیم، شك نكردهام. در آن زمان اين كار بايد مي شد و هيبت دروغين آمريكا بايد شكسته ميشد[30] و مردم ايران اين كار بزرگ را با رهبري امام انجام دادند و ما هم مجري فرمان آنان بوديم و به اين كار خود افتخار مي كنيم. آثار اين كار تا آخر الزّمان مستكبرين جهان را آزار خواهد داد و موجب شادي مظلومان جهان خواهد بود. در يكي از سفرهاي حجّ با يك سياه پوست كه نام كشورش را هم من نشنيده بودم، صحبت میکردم. وقتي به مناسبت بحثی که میکردیم، متوجّه شد من جزء دانشجويان خط امام بودهام، مرا در آغوش گرفت و بر سر و صورت من بوسه زد و به من به خاطر اينكه جزء اين دانشجويان بودهام، افتخار كرد. آيا اين پشيماني دارد!؟ هر كه پشيمان شده است عيب از خود اوست و مورد تنفّر ملّت ايران و شهدا و امام راحل خواهد بود.
حرف هایی كه در قالب مصاحبه نگنجید
۱- یك بار یكی از گروگانها كه يك تفنگدار دريايي قوي هيكل و قد بلند بود فرار كرده بود و توانسته بود از محل نگهداری خود که طبقة دوّم خانة سفیر بود و از مقابل چشم نگهبان آن بیرون بیاید و خود را به جادة میانی لانه که درختان فراوانی در اطراف آن بود برساند تا از دیوار نزدیک آن وارد خیابان شده و فرار کند. يكي از خواهران در محوطه باغ مانند لانة جاسوسی پاس ميداده است و گروگان مجبور بوده است از مقابل او بگذرد. آن خواهر از قد بلند او متوجّه ميشود. به او ايست ميدهد. گروگان به سوي او حمله ميكند. آن خواهر دانشجو اسلحة خود را محكم ميچسبد و نميگذارد از دستش بیرون آورده شود. در حين اين درگيري او چند تک تير شليك و گروگان كه يك نظامي بود، خشاب اسلحه را در آورده بود و دور انداخته و سپس فرار كرده بود. آن خواهر دانشجوي خط امام خشاب ديگري در تفنگ گذاشته و نشانهگيري كرده و میخواسته به سوي او تیراندازی كند كه یك دفعه قنداق تفنگ زیر عینكش میخورد. با پرت شدن عينك، او نميتواند نشانهگيري كند و تا او عينكش را پيدا ميكند گروگان آمریكایی توانسته بود خود را بالاي ديوار برساند كه البتّه او اطّلاع نداشت پشت ديوارها برادران كميته و سپاه پاس ميدهند. با دیدن آنها او به شدّت میترسد و پائين ميپرد و برمیگردد و در یك بشكة آشغال بزرگ كه برگهاي محوطة باغ را در آن ميريختند، پنهان ميشود. البتّة در خاطراتش خجالت كشيده اين را بگويد، گفته است در يك بشكة آب! پنهان شدم. یکی دو ساعت طول كشيد تا بچّهها او را پيدا كردند. الحمدلله آن خواهر نتوانسته بود تير اندازي نمايد و گرنه دستگاه تبليغاتي آمريكاييها با دروغپردازي، همان شب، ماجراي تسخير لانة جاسوسي را به ضرر ما تمام ميكردند.
۲- بعضیها هم در جریان تسخیر لانه حضور داشتند، امّا همان شب اوّل از لانه بيرون رفتند و دنبال زندگی و زن و بچّة خود رفتند. عدّهاي نيز بودند كه در سوّمين روز تسخير و پس از تأييدات مكرّر حضرت امام از جریان تسخیر، گفتند كه این كار هر چند ضدامپریالیستی است، امّا اين راه مبارزه با امپرياليسم نيست. بايد اوّل با پايگاههاي داخلي امپرياليسم يعني ارتجاع و ليبراليسم، مبارزه نمود. تسخير لانة جاسوسي را تأييد نكردند و در مخالفت با امام بيرون رفتند! اخيراً هم ديدم همانها جزء نئوليبرالها شدهاند و طرفدار دموکراسی و جامعة مدنی و مخالف دفاع مقدّس و مخالف شهدا و مخالف قانون اساسی و مخالف ولایت فقیه و خواهان ارتباط با آمريكا!
بعضيها كه به بهانههای گوناگون، با امام مخالفت كردند، عجب سرنوشت تلخي داشتند و دارند. همة آنها طوق بندگي آمريكا را به گردن انداختند و یا انداختهاند.
3 – شبی كه آمریكا به طبس حمله كرده بود من پس از بازگشت از نگهباني در ساعت دو نيمه شب، متوجّه شدم دانشجويان محل استقرار ما در بلوک سه، همگي نشستهاند و در مورد امدادهاي غيبي الهي از اوّلين روز تسخير لانه تا آن زمان سخن ميگويند. با وجود اينكه خيلي خسته بودم در گفتگوي شبانة آنها شركت نمودم. شايد تا حدود دو ساعت داشتند در اين رابطه صحبت ميكردند. منهم خواب از سرم پريد. اين درست لحظاتي بود كه آمريكاييها داشتند در طبس نيرو پياده ميكردند. خداوند هم ما را شرمنده نكرد. با امداد غیبی خود شنهاي صحراي كرمان را مأمور كرد تا چند هلیکوپتر آنان را از کار بیندازد و آمريكا بزرگترين افتضاح نظامی تاریخ حياتش را آن شب به بار بياورد.
در آن شب تعدادي از شهدا مانند مرحوم شهيد حسين بهادري. مرحوم شهيد عليرضا هادي پور در آن جلسه حضور داشتند.
۴- تا چند سال بعد حدود سال ۶۴ بچّهها عصرهای جمعه در لانه جمع میشدند و فوتبال بازی میكردند. امّا بعد از آن سفارت تحویل سپاه داده شد.
۵- این كه میگویند یكی گفته نماز خواندن در سفارت غصبی و حرام است. مهم نبود. به هر حال هر كسی نظری دارد. ما پيرو خط امام بوديم.
۶- روزی كه صادق قطب زاده وزیر خارجه صليب سرخيها را آورده بود تا با گروگانها ملاقات كنند، من مسئول حفاظت درب پشت لانه بودم. با توجّه به فشاري كه قطب زاده به دانشجويان خط امام آورد و آنها را مجبور كرد كه به فرستادگان صليب سرخ که یقینا بین آنها جاسوسان آمریکایی بودند، اجازة ملاقات بدهند، تصميم گرفته بودم كه از شدّت ناراحتي به سوي قطب زاده شليك كنم. امّا يك چيز جلوم را گرفت و آن اين بود كه ممكن است امام راضي نباشد. متأسّفانه آن شب که دو سه شب قبل از حملة طبس بود، جاسوسان سازمان سيا و احتمالاً نظامیان آمریکایی که قرار بود در عملیات طبس و هجوم به لانة جاسوسی شرکت نمایند، تحت پوشش صليب سرخ، در جلو چشم ما وارد سفارت شدند و ضمن آگاهي از محل نگهداري جاسوسان گروگان، اطّلاعات لازم را در اختيار آنان قرار دادند، به صورتي كه شب عمليّات طبس يعني چند شب بعد، آنان با كفش و لباس در بستر خود خوابيده بودند تا در لحظة موعود با سرعت اقداماتي را كه با آنان هماهنگ كرده بودند، انجام بدهند.
7- من در واحد تبليغات، امور طراحي و تايپ و چاپ را با همكاري تعدادی از دوستان علاوه بر ساير وظايفي كه داشتيم انجام ميدادم. بسیاری از بیانیهها را من تایپ و چاپ كردم. يكي از خواهران در واحد روابط عمومي نيز در اين رابطه فعاليّت ميكرد.
۸- روزی مرحوم شهیدحسین علم الهدی برای افشای تيمسار احمد مدنی كه بعد از وزارت دفاع دولت موقّت، استاندارخوزستان شده بود، به لانه آمد. احتمالاً علم الهدی را آیت الله خامنهای فرستاده بود یا سفارش كرده بود كه با ما تماس بگيرد. با هماهنگی شورای مركزی من در چاپ اسناد ایشان را راهنمایی کردم. شهید علم الهدی از دانشجویان پیرو خط امام نبود. ولی از همانجا زمينة آشنايي او با دانشجويان فراهم شد و در ماجراي هويزه ايشان با تعدادي از دانشجويان خط امام مانند شهيد علی حاتمي، شهيد محمّد فاضل، و نیز فرزندآيت اللّه قدوسي كه نوة دختري آيت اللّه طباطبائي هم بود و دهها تن دیگر به شهادت رسيدند.
۹- بعد از حمله به طبس گروگانها را چند دسته كردیم و به شهرستانها فرستادیم. من نیز همراه تعدادی از دوستان سه تن از گروگانهای آمریکایی را که نظامی بودند، به یزد بردیم. فقط زنها و چند گروگان مریض در لانه نگهداری میشدند و به همین خاطر اكثر بچّهها یا در شهرستانها بودند و یا از لانه بیرون رفتند. بعد از مدّتی همة گروگانها را به تهران برگرداندیم. بعد از آغاز مذاكرات بين ايران و آمريكا و به نتيجه رسيدن آن آزاد شدند.
10 – البتّه تعداد زيادي از برادران و خواهران دانشجوي خط امام در اواخر به خدمت امام رسيدند و حضرت امام خطبة عقد آنان را خواندند. من هم اين افتخار را داشتم.
۱1- رحیم باطنی از رفقای ما بود و نماینده دانشگاه شهيدبهشتی (ملّی). یك شب كه رفته بود تلویزیون برای افشاگری یك دفعه زبانش را گشود و خيلي تند و بي حساب و كتاب مطالبي حق و ناحق را بر علیه نهضت آزادی، بيان داشت. بعد كه برگشت گفت: جوّ زده شده بودم! اين جريان با اعتراض دانشجويان مواجه شد و براي دانشجويان خط امام خيلي گران تمام شد و موجب مظلوم نمايي اين جريان ليبرال ملّيگراي مدّعي اعتقاد به اسلام و طرفدار سازش با آمريكا شد. رحیم باطنی بعد از آن از مصاحبه محروم شد.
12- سی و دو سه تن از دانشجویان خط امام در جبهه های جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند و یکی از دانشجویان به نام مهدی رجب بیگی که نویسندهای توانا و شاعری زبر دست بود، به دست منافقین در صبحگاه عملیات شکست حصر آبادان در تهران به شهادت رسید. تعدادی از دانشجویان نیز در عملیاتهای مختلف به افتخار جانبازی نائل آمدند.
14- دانشجویان توسط نیروهای کلاه سبز به فرماندهی شهید سرهنگ شهرامفر آموزش نظامی دیدند. سرهنگ شهرامفر یک سال بعد در عملیّات آزاد سازی ارتفاعات بازی دراز که به فرماندهی شهید محسن وزوائی که نزد خود او آموزش دیده بود، امّا نبوغ نظامی او باعث پیشرفت اعجاب انگیزش در همین مدّت کوتاه شده بود، به شهادت رسید. سرهنگ شهرامفر یک نظامی بسیار کار کشته بود و چند افسر و درجهدار کلاه سبز دیگر، طی دو دورة آموزش تئوریک دو هفتهای در درون لانه و دو دورة آموزش عملی چهار روزه در یک اردوگاه نظامی در منطقة چالوس که زمانی که به آنجا رفتیم سرما و یخبندان بود، کلیّة دانشجویان خط امام را آموزش نظامی دادند[31]. آموزش نظامی نیز شامل یک دورة فشرده جهتیابی در شب و روز با قطب نما و بدون آن، راههای نجات فرد گم شده در شرایط سخت، چگونگی حرکت دادن ستون نظامی و حفاظت از آن در مناطق مختلف کوهستانی و دشت، عملیات کمین و عملیات ضد کمین، عبور از درّه با راپل، تمرین تیراندازی با ژ- سه و یوزی و آرپیجی، استفاده از سلاحهای منوّر. به عبارت دیگر یک دورة خلاصه و کوتاه از دورهای که خود کلاه سبزها دیده بودند. چه خاطرات شیرینی از دوره عملی آن در ذهن من نقش بسته است. از کمینهایی که دو گروه به هم میزدند. از نیمه شبی که همه را به بهانه آموزش تئوریک جمع کردند و به یکباره به چادر حمله شد و بچّهها با وحشت از روی سر و کلّه هم فرار کردند. از پوتینهایی که چند دقیقه میگذاشتی یخ میبست. از کیسه خوابهایی که در آن سرمای وحشتناک بدن را از سرما حفظ میکرد.
15- تعدادی از اعضای منافقین و جنبش مسلمانان مبارز در میان دانشجویان خط امام نفوذ کرده بودند و تلاش میکردند بین دانشجویان خط امام اختلاف بیندازند و آنان را نسبت به یکدیگر و نسبت به مسئولین خدمتگزار نظام جمهوری اسلامی بخصوص آیت الله بهشتی بدبین سازند. تعداد 24 عدد از سلاحهای ژ- سه موجود در سفارت هم که در اختیار دانشجویان بود، توسط نفوذیهای منافقین دزدیده شد و از لانة جاسوسی بیرون برده شد.
�
[1]– امام به دانشجویان مسلمان توصیه نموده بودند که به حجّت الاسلام سیّد علی خامنهای مراجعه نمایند. به همین دلیل ایشان در امور دانشگاهها طرف مشورت دانشجویان بودند. امّا از دو هفته قبل از تاریخ طراحی تسخیر، ایشان همراه با حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی برای انجام مناسک حج به عربستان رفته بودند و لذا دانشجویان در این رابطه با حجت الاسلام خوئینیها که از قبل از انقلاب با ایشان آشنا بودند، مشورت نمودند.
[2]– متأسّفانه رضا کلاهی، فرد جنايتكاري كه واقعة 7 تير را ایادی آمریکا به دست او به وجود آوردند، يك دانشجوي دانشگاه علم و صنعت بود. همان دانشگاهي كه حاج احمد متوسليان نیز در آنجا درس میخواند.
[3] – در این تاریخ شاید بیش از دویست گروه با نامهای گوناگون به فعالیّت مشغول بودند و رهبران گروههای ضد انقلاب اکثراً یک سری جوان زیر سی سال بودند که خود را محق میدانستند یک سری افراد غافل را دور خود جمع نموده و دستور ترور و کشتار بدهند. رهبران چریکهای فدایی اقلیت و چریکهای فدایی شاخه اشرف دهقان و منافقین و گروه فرقان، اینگونه بودند. اکثر آنان حتی تحصیلاتی در حد کارشناسی نیز نداشتند. امّا به بهانه اینکه چند سال با نظام شاه مبارزه کرده بودند، خود را محق میدانستند که دستور ترور و کشتار بدهند و به قول خودشان دادگاه خلق تشکیل بدهند و به عنوان قاضی آن، افراد را محکوم به مرگ نمایند و دستور ترور و عملیات نظامی صادر نمایند و خود را نیز از پیگیری قانونی مصون بدانند. مثلا یک جوان سابقاً طلبه که از حوزهها به خاطر عقاید انحرافیش رانده شده بود، به نام علی اکبر گودرزی که سی سال از عمر او نگذشته بود، گروه فرقان را تشکیل داده بود و دو ماه بعد از پیروزی انقلاب دست به ترور شخصیّتهای انقلاب از جمله آیت الله مطهری و آیت الله مفتّح زد و نهایتا نیز کلیّة اعضای آن دستگیر و با اعدام رهبران آن کلا این گروهک از صفحة روزگار محو گردید و از میان رفت. و یا اشرف دهقان، از اعضای فدائیان خلق که یک دختر حدوداً سی ساله بود و پنج شش سال در زندان شاه بود، پس از انقلاب یک گروه بسیار تند رو ضد انقلاب تشکیل داده بود و در کردستان به هر جنایتی دست میزد.
[4] – رهبر این گروهک دكتر حبیب الله پيمان بود كه دانشجويان از بس در زندگي او تغيير مواضع ديده بودند به او «دكتر پشيمان» ميگفتند. همان شخصي كه آن زمان ميگفت ليبراليسم و ارتجاع پايگاه هاي امپرياليسم هستند، اخيرآ یک ليبرال دو آتشه شده است!! او نام نشریه گروه خود را امّت! نهاده بود و رهبری و «امامت امّت» را از آن خود میدانست. از عضویت در گروه سوسیالیستهای خدا پرست تا لیبرال دو آتشه خیلی فاصله است و ایشان استعداد پیمودن این فاصله را به علّت سرگشتگی و گمگشتگی داشت.
[5] – متولد بیرجند، بعد از جریان لانه به جبهههای جنوب رفت . مدّتی فرمانده سپاه قزوین بود. بعداً وارد امور سیاسی شد و در اواخر دهة شصت از تهران به عنوان نماینده انتخاب شد. در دهة هفتاد یک حزب سیاسی به اصطلاح اصلاحطلب تشکیل داد و بعض مواضع اعوجاجی در پیش گرفت در انتخابات شورای شهر تهران شرکت و وارد شورای شهر تهران گردید و از عوامل اختلافی این شورا بود و این شورا به علّت عدم اصبلاح طلبان با یکدیگر منحل گردید. در دهة هشتاد تقریبا از صحنة سیاسی کنار رفت و منزوی شد.
[6] – در اواخر دهة شصت و اوایل دهة هفتاد فرمانده نیروی انتظامی کشور بود و در حال حاضر مشاور رهبری و از مسئولان دبیرخانه شورای تشخیص مصلحت نظام.
[7] – محسن میردامادی، اصفهانی الاصل. مدّتی استاندار خوزستان شد. مدّتی در امور حج و زیارت با حجت الاسلام خوئینیها همکاری میکرد. در دهة هفتاد و پس از بر سرکار آمدن سید محمد خاتمی، با تعدادی از دانشجویان خط امام که افکاری غیر از افکار دوران تسخیر داشتند، مانند محمد رضا خاتمی، محمد نعیمیپور و .. حزب مشارکت را تشکیل دادند و وارد صحنه سیاست شدند و مجلس را تقریباً در دست گرفتند. حزب آنان پس از سید محمد خاتمی به سرنوشت احزاب دولتی ایران دچار و تقریباً تنها نامی از آنان باقی ماند و منزوی شدند. در اواخر دهة هشتاد به دلیل شرکت در جریانات انتخابات 1388 و مسائلی که در آن پیش آمد به زندان محکوم شد.
[8] – ایشان وارد امور سد سازی شد و در دولت سیّد محمد خاتمی وزیر نیرو بود.
[9] – رحیم باطنی، دانشجوی حقوق دانشگاه ملّی و اهل شهر ری بود. بعدا از مسئولبن میانی جهاد سازندگی شد.
[10] – عباس عبدی، دانشجوی امیر کبیر و اهل تهران، چند روز بعد از تسخیر لانة جاسوسی، به دلیل تسلط نسبی بر زبان انگلیسی برای ترجمه اسناد به لانه دعوت شد. بر خلاف آنچه شهرت داده شده است ایشان از فاتحین لانة جاسوسی نبود. او در سال 76 با ملاقاتی که با وابسته مطبوعاتی سفارت آمریکا «باری روزن» نمود، موج اتهام تجدید نظر طلبی و پشیمانی را به سوی دانشجویان خط امام سرازیر نمود. این جریان نیز خارج از تغییراتی که در تفکّر او و بعض دوستانش مانند سعید حجاریان و محمد رضا خاتمی که حزب مشارکت را تشکیل داده بودند، اتفاق افتاده بود، نبود
[11] – مرحوم دکتر رحمن دادمان دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران، اهل تبریز. وزیر راه و ترابری دولت سیّد محمّد خاتمی بود که در حادثه سقوط هواپیما رحلت نمود.
[12] – وفا تابش، ایشان اهل اردکان یزد بود و تا چند سال بعد هم در امور اسناد و چاپ آنها مشارکت داشت و سپس وارد امور سدسازی شد و مدّتی مسئول اجرای پروژة سد کرخه بود.
[13] – احمد حسینی بعداً مسئول روابط عمومی بنیاد شهید گردید و بیشتر به کارهای مطبوعاتی و فرهنگی و رسیدگی به امور شهدا و بازماندگان آنها مشغول گردید.
[14] – معصومه ابتکار دانشجوی دانشگاه امیرکبیر بود. به علّت نیاز به شخصی که بتواند در ترجمة مصاحبههایی که دانشجویان با خبر نگاران خارجی داشتند، به صورت دقیق و سلیس مطالب را ترجمه نماید و نیز برای ترجمة اسناد موجود در لانة جاسوسی، ایشان که سالهای زیادی در آمریکا زندگی و تحصیل کرده بود، برای اینکار برگزیده شد و روز چهارم تسخیر لانة جاسوسی به واحد روابط عمومی دانشجویان خط امام ملحق شد.
[15] – حسین شیخ الاسلام از دانشجویانی بود که در آمریکا تحصیل کرده بود و برای ترجمه اسناد و کمک برای ترجمه مصاحبه ها، سه چهار روز بعد از تسخیر، به لانه دعوت شد. برادر او که دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بود نیز تا مدّتی با دانشجویان خط امام همراه بود و همراه با موج دانشجویان پزشکی که به علّت مسائل درسی از لانه بیرون رفتند، به همکاری خود پایان داد. حسین شیخ الاسلام بعداً معاون وزیر خارجه و سفیر ایران در سوریه و نماینده مجلس شورای اسلامی شد.
[16] – ایشان در جریانات هویزه با مرحوم شهید حسین علم الهدی همکاری میکرد. بعداً به دست منافقین ترور گردید و جان سالم به در برد. بعد از جریانات لانة جاسوسی وارد امور سد سازی شد و مسئول طرح کارون 3 بود.
[17] – گوشهای از سخنان امام در آن نوار این است: من نجف كه بودم يك نفر از همين افراد پيش من آمد (قبل از اين بود كه آن منافقين پيدا بشوند آمد) شايد بيست روز بعضيها ميگفتند بيست و چهار روز، مدّتي پيش من بود، هر روز ميآمد آنجا [ و قران و نهج البلاغه میخواند] قدري به نظرم آمد كه اين نهجالبلاغه و قرآن براي مطلب ديگري وسيله است و بايد يادم بياورم آن مطلبي كه مرحوم آسيّد عبدالمجيد همداني به آن يهودي گفته بود. يك يهودي ميگويند در همدان مسلمان شده بود. بعد خيلي به آداب اسلام پايبند شده بود. خيلي زياد. اين موجب سوء ظن مرحوم آسيّد عبدالمجيد كه يكي از علماي همدان بود شده بود كه اين قضيه چيست؟ يك وقت خواسته بودش گفته بود كه تو مرا مي شناسي؟ گفته بود: بله. پرسیده بود: من كيم؟ گفته بود: شما آقاي آسيّد عبدالمجيد هستید. پرسیده بود: من از اولاد پيغمبرم؟ گفته بود: بله. تو كي هستی؟ جواب داده بود: من يك يهودي بودم و پدرانم يهودي بودند و تازه مسلمان شدهام. گفته بود نكته این است که تو که تازه مسلمان هستی و همة پدرانت هم يهودي بودهاند و من هم همة پدرانم سيّد و اولاد پيغمبر و ملا و اين چيزها و حال چه شده است که تو از من بيشتر مقدّس شدهای؟! نكتة اين چيست؟ من شنيدم كه آن یهودی از آنجا گذاشت و رفت. معلوم شد حقّه زده و يك قضيهاي بوده ميخواسته با صورت اسلامي كارش را بكند. در يهوديها اين كارها هست. من به نظرم آمد كه اين قضيه اينقدر نهج البلاغه[ خواندن آن توسط این شخص یعنی حسین احمدی روحانی که از رهبران سازمان منافقین بوده است] و خوب من هم يك طلبه هستم من اينقدر نهج البلاغه خوان و قرآن خوان و اينها نبودم كه ايشان بود. ده بيست روز من به حرفهايش گوش كردم جواب به او ندادم همهاش گوش كردم و آمده بود كه از من تأييد بگيرد من هم گوش كردم و يك كلمه هم جواب ندادم. فقط اينكه گفت كه ما مي خواهيم كه قيام مسلّحانه بكنيم. من گفتم: نه! قيام مسلّحانه حالا وقتش نيست و شما نيروي خودتان را از دست ميدهيد و كاري هم ازتان نميآيد. ديگر بيش از اين من به او چيزي نگفتم. او ميخواست من تأييدش بكنم. بعد هم معلوم شد كه مسأله همانطورها بوده. بعد هم كه آقايان آمدند از ايران هم براي آنها اشخاصي سفارش كرده بودند كه اينها را تأييد كنيد اينها مردم كذائي هستند. فلان. معذلك من باور نكردم. حتّي از آقايان خيلي محترم اين تهران( آیت الله طالقانی) سفارش كرده بودند كه اينها مردم چطور هستند و من باورم نيامده بود. اينهائي كه اينقدر زياد از قرآن و از نهج البلاغه و از ديانت دم مي زنند و بعد جملات قرآن را يك جور ديگري غير از آنچه بايد معنا ميكنند و جملات نهجالبلاغه را يك جوري ديگر غير از آنچه كه بايد معنا ميكنند اينها را نميتوانيم ما خيلي رويشان اطمينان داشته باشيم. (صحیفة نور جلد 7 صص 107 و 108 تاریخ 23 خرداد 58)
[18] – مثلاً رهبران آمریکایی کودتا در روز 22 بهمن را او از دست مردم نجات داد و در جریان تهاجم فدائیان خلق به سفارت در روز 24 بهمن 57 او بود که سفیر آمریکا را نجات داد و در روز 13 آبان نیز پس از بازگشت از الجزیره و پس از ملاقات افتضاح بار با مشاور امنیّت ملّی کارتر، برژينسكي در آن کشور، فوراً وارد قضیّة لانة جاسوسی شد و به تهدید دانشجویان پرداخت و با تماسهای مکرّر با دفتر امام میخواست ایشان را عامل دست خود قرار داده تا ایشان دستور اخراج دانشجویان را صادر نمایند.
[19] – متأسفانه خود دکتر ابراهیم یزدی به جاسوسان آمریکایی جهت ملاقات با آیت الله بهشتی و اشخاص دیگر و حتی شرکت در نماز جمعه مساعدت نموده است. در گزارشی که لینگن کاردار سفارت آمریکا در تهران در تاریخ 2 آبان 58 از مذاکرات پرشت، مدیر میز ایران در وزارت خارجه آمریکا که از ایران دیدار میکرده، با وزیر امورخارجه ایران دکتر ابراهیم یزدی در30 مهر (یک روز قبل از بردن شاه به آمریکا) داشته است، چنین بیان کرده است: پرشت به دکتر یزدی گفت ما امیدواریم بتوانیم با تعداد بیشتری از ایرانیانی که موقعیّت کلیدی دارند ملاقات کنیم و از جمله نام بهشتی را به عنوان کسی که ما میخواستیم ملاقات کنیم ذکر کرد. یزدی پس از اندکی تردید از معاون خود تقاضا کرد تا این ملاقات را به علاوه دیداری با آیت الله منتظری( که اندیشة خود یزدی بود) و حضور در نماز جمعه و ملاقات با فروهر، ترتیب دهد ( اسناد لانه جاسوسی آمریکا، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، کتاب چهارم، ص 335، سند 86)
[20] – در دوران ریاست جمهوری بنی صدر و در زمانی که او در مقابل امام صف بندی نمود مردم بر علیه او شعار میدادند: حالا که رهبرت مصدق شده، رأی ما را پس بده!
[21] – با دستور امام برای آزادی زنانی که جاسوسی آنان ثابت نشده است، دانشجویان اسناد موجود در رابطه با زنان را بررسی نمودند. دو نفر آز آنان جاسوسیاشان اثبات شده بود. یکی از آنان مسئول ایرانیان عضو سازمان جاسوسی سی . آی .ای بود! به نام الیزابت آن سویفت و دیگری کاترین کوب. یکی از خواهران دانشجوی خط امام در یکی از روزهایی که در داخل ساختمان مرکزی نگهبانی میداد، متوجّه یک کاغذی میشود که بر روی زمین افتاده است. از روی کنجکاوی آن را برداشته و متوجه میشود نام تعدادی از افراد ایرانی است که به لاتین نوشته شده و در مقابل هر اسم نیز اعداد و کلمات و حروفی نوشته شده است. به علّت رفت و آمد دانشجویان و پا گذاشتن بر روی کاغذ، کاغذ کثیف شده بود و ایشان به نظرش نمیآید که سند بسیار مهمّی به دست آورده است. در هر صورت آن را به کناری میاندازد. چند روز بعد موضوع را برای یکی از برادران دانشجو تعریف میکند. این برادر دانشجو به ذهنش میرسد که احتمالاً آن کاغذ باید سند بسیار مهمّی باشد و از آن خواهر دانشجو میخواهد که آن کاغذ را پیدا کرده و به او نشان بدهد. پس از ملاحظة کاغذ و نشان دادن آن به برادران دیگر حدس زده میشود که این اسامی باید اسامی جاسوسان و مرتبطان ایرانی با سفارت آمریکا باشد. رمز مقابل نام خسرو قشقایی که یکی از مشهورین آن اسامی بود، توسط یکی از خواهران دانشجو به سویفت ارائه شد و به او رو دست زده شد و بیان گردید که اسامی ایرانیان عضو سازمان سی . آی . ای به دست آمده است و برای اینکه ما بدانیم که شما با صداقت با ما رفتار کردهاید یا نه، نام اصلی این فرد را بیان دارید و او بلا درنگ با مشاهدة اسم رمز بیان داشته بود که این، نام رمز خسرو قشقایی است! متأسفانه علیرغم ارائة نامهای این جاسوسان و مرتبطین با لانة جاسوسی آمریکا به رئیس جمهور بنی صدر از دستگیری آنان و اقدام لازم خودداری کرد و زمینة توطئه بعضی و فرار بعضی را فراهم آورد.
[22] – این شخص ظاهراً از طریق یکی از ملّیگرایان که با لانة جاسوسی رفت و آمد داشته است با جاسوسان آمریکایی مرتبط بوده است. در اسناد کشف شده توسط دانشجویان خط امام این ارتباط افشا شد.
[23] – نامه شهيد آیت الله مطهري در اين رابطه وجود دارد و در كتاب «سيري در زندگي شهيد مطهري» به چاپ رسيده است.
[24] – مثلاً از مرحوم آیت الله حسینعلی منتظری
[25] – شیخ علی تهرانی، مشهدی الاصل، از شاگردان امام و از هم درسان شهید آیت الله سید مصطفی خمینی بود. قبل از انقلاب در مبارزات نهضت امام شرکت داشت. او بارها تبعید شد و به زندان افتاد. چهرهای انقلابی از او در ذهن جوانان انقلابی ترسیم شده بود. او چند کتاب با عنوان «توحید» و «اقتصاد اسلامی» نیز نگاشته بود. علّت دعوت او به لانة جاسوسی برای برگزاری کلاسهای عقیدتی نیز همین بود. امّا او پس از نشان دادن بیلیاقتی در پست دادستانی انقلاب اسلامی مشهد و ایجاد مسئله، توسط امام از کار برکنار گردید. همزمان با این برکناری، برادر همسر ایشان یعنی حضرت آیت الله خامنهای که یک روحانی نسبتا جوان( حدود چهل سال) بودند به امامت جمعة تهران برگزیده شدند و همین امر موجب شعله کشیدن آتش حسادت او نسبت به ایشان گردید. دشمنان نیز از این خصلت زشت او حداکثر استفاده را نمودند و او را در مقابل امام و یاران ایشان نگاه داشتند. نهایتا شیخ علی تهرانی همراه با منافقین به عراق فرار نمود و یکی از پایههای اصلی رادیو بغداد در دوران جنگ تحمیلی بود. او شدیداً به امام در برنامههای این رادیو هتّاکی مینمود. از آیت الله شهید سیّد مصطفی خمینی نقل شده است که در رابطه با او بیان نمودهاند که شیخ علی یک چشمة آب زلال است که سمّ منیّت از سرچشمه او را آلوده نموده است.
[26] – سازمان منافقین از این زن و شوهرش سوء استفادة فراوانی نمود و موجب گمراهی تعداد زیادی از جوانان سادهلوح را فراهم آورد. در نهایت نیز با دیدن بعض انحرافات وحشتناک سازمان در اواسط دهة 60 این دو از این سازمان جدا گردیدند ولی کار از کارگذشته بود! خسر الدنیا و الاخره!
[27] – تیمسار احمد مدنی در ابتدا وزیر دفاع دولت موقّت بود، سپس به استانداری خوزستان برگزیده شد. مرحوم شهید حسين علم الهدي، که در آن زمان جوانی 20 ساله بود در دستگاه استانداری مدنی نفوذ پیدا کرده بود و با توجّه به سن کمی که داشت توانسته بود اعتماد او را جلب نماید و منشی او بشود. حسین با دسترسی به گاو صندوق تیمسار مدنی اسناد محرمانة اقدامات غیر قانونی و وابستگی او را توانسته بود به دست بیاورد و قبل از جریانات انتخاب رئیس جمهور، از اهواز به لانة جاسوسی آمد و از ما براي چاپ اسناد خيانتهاي او كمك خواست كه ما كمكش كرديم. ماهيّت مدنی به وسیلة ایشان براي ما رو شده بود و با چاپ اسناد، تیمسار مدنی تقریبا از صفحه سیاسی کشور حذف شد و معلوم بود رأی نخواهد آورد و بعداً هم فرار نمود و به دامان اربابان و مربیانش فرار نمود. در حقیقت مرحوم شهید حسین علم الهدا او را رسوا و حذف نمود.
[28] – ابوالحسن بنی صدر، پس از بیست سال اقامت در فرانسه، در 12 بهمن 57 همراه امام و با هواپیمای ارفرانس، وارد خاک ایران شد. او خود را از یاران امام جا میزد و به عنوان طرف مناظره از جانب نیروهای انقلاب، با گروهکهای ضد انقلاب، با آنان به مناظره میپرداخت. او در برنامههای متعدّدی در دانشگاها و در صحنة تلویزیون ظاهر شد. او چند کتاب نیز نوشته بود. «اقتصاد توحیدی»، «نفت و سلطه»،«مدرس» و «کیش شخصیّت». او خود را منجی اقتصاد ایران جا زده بود و با جمع آوری پول از مردم انقلابی روزنامهای بنام «انقلاب اسلامی!» راه اندازی نمود. او از شاگردان مکتب ملّیگرایی دکترمصدق بود و شخصیّت او شدیدا تحت تأثیر برادر بزرگترش فتح الله بنی صدر از اعضای جبهة ملی بود. او نهایتا در برابر انقلاب و امام صف بندی نمود و بعد از رأی نمایندگان به عدم کفایت او برای ریاست جمهوری و پس از شرکت در جنایت 7 تیر به همراهی منافقین و به شهادت رساندن آیت الله دکتر بهشتی و 72 تن از یاران ایشان، همراه با رهبر منافقین از ایران فرار و به موطن اصلی جان و روح خود بازگشت.
[29] – مردم چقدر ماهیّت او را خوب شناخته بودند و در روزهای آخر ریاست جمهوری و سقوط او شعار میدادند:« ضد منم منم کیه؟ ولایت فقیهه!» و به عنوان طنز میگفتند کتابی که در رابطه با اخلاق سیاسی نوشته و نام آن را «کیش شخصیت» نهاده بود را با گذاشتن آینه در مقابل خود و نگاه کردن به آن نوشته است!
[30] – آمریکا با به کار بردن دو بمب اتمی در بمباران دو شهر مسکونی که ضد اخلاقیترین کار در طول تاریخ بشر بود، در حقیقت همة ملل جهان را به کرنش در برابر خود واداشت و سیاست به اصطلاح انزوا گرایی را به کنار گذاشت و از قارة آمریکا به سمت دنیای قدیم برای تسلّط بر منابع و ثروتهای آن یورش آورد. اگرچه تا حدودی در ویتنام با شکست این ابرقدرت تا دندان مسلّح از مردم فقیر این کشور، مقداری از این ابهت دروغین ریخته شد، امّا در جریان انقلاب اسلامی در ایران که ملّت ایران بر خلاف ویتنام که به شوروی تکیه داشت و چین نیز به او کمک نظامی میکرد، به تنهایی و در حالی که ابرقدرتهای دیگر نیز نه تنها از او حمایت نمیکردند بلکه توسط ایادی خودشان برای سرکوب انقلاب اسلامی تلاش میکردند، توانست با دست خالی و با تکیه به اعتقادات و وحدت و شجاعت خود، در جنگ با آمریکا کمر این ابرقدرت را بشکند و او را در انظار ملل مظلوم جهان تحقیر نماید و این بزرگترین دست آورد انقلاب اوّل و انقلاب دوّم بود.
[31] – متأسّفانه یکی از گروهبانهای کلاه سبز که همراه ایشان در آموزش نظامی دانشجویان شرکت داشت، بعداً در جریان کودتای پادگان شهید نوژه دستگیر و اعدام شد. ظاهراً شرکت کنندگان در کودتای پادگان شهید نوژه همدان، در شب عملیات طبس نیز قرار بوده است همزمان کودتایی را بر پا سازند که با شکست آن تهاجم، اینان نیز سرنخ کودتا را گم میکنند و چهار ماه بعد در مرداد 59 کودتای نوژه را به جای آن برنامه ریزی مینمایند. این گروهبان در مدّت آموزش نظامی که دو سه ماه قبل از حملة طبس بود، اطّلاعاتی از درون لانه در اختیار آمریکاییها قرار داده بود. او به بهانه تمرین نظامی و آمادگی بدنی و دوانیدن دانشجویان در اطراف محوطة سفارت، سعی میکرد اطّلاعات مورد نظر خود را از ساختمانهای لانه و محل استقرار گروگانها به دست بیاورد.